سیاه سوخته ی بزرگسال هافلپافپاپا در کلاس رو باز کرد و وارد شد بدون اینکه حتی در رو فوت کنه، چه برسه به زدنش. تدی آبرو هاشو گره ملوانی زد و گفت:
-مگه اینجا طویله اس سرت رو انداختی اومدی تو؟
پاپا خیلی خشک و جدی به چهره ی اخمالوی تد نگاه کرد و گفت:
-فکر می کردم یه گرگ اداره اش می کنه؛ مگه کسی برای گرگ ها هم در می زنه؟!
تدی که همچین رنگ بادمجون شده بود، دندونای تیزش رو به رخ پاپا کشید و گفت:
-بهتره با یه گرگ سر شاخ نشی، نون سوخته!
بعد از گفتن این جمله نویسنده به این فکر افتاد که عه اینکه اصلا تدی نیست! یه موجود دیگه اس، شاید لودوئه پس طی یک حرکت خودسرانه تدی رو از صحنه ی سوژه محو کرد.
-خب همونطوری که واضحه من پارتی های کلفتی دارم و هر کسی با من کل کل کنه به سرنوشت تدی دچار می شه و از صحنه ی روزگار محو می شه. کسی هست که مشکلی داشته باشه؟
دانش آموزا به فرمت
به هم نگاه کردند خیلی هماهنگ با صدا هایی لرزان تر از تار های گیتار گیدیون گفتن:
-
نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!پاپا با لبخند سری تکون داد و بعد شیشه ای که روش نوشته بود مرجان رو از شیشه کلاس پرت کرد بیرون.
-
چررررررررررق! (افکت صدای شکستن شیشه.)
در حیاط مدرسه ماندانگاس در حال دزدیدن کابل های مسی برق بود که این شیشه خورد توی سرش. با عصبانیت تیکه های شکسته ی شیشه رو بلند که دید روش نوشته:«معلم ریاضیات جادویی ...»
همین کافی بود که دله دزد بزرگ، خاطی این عمل شنیع رو تشخیص بده و تصمیم بگیره، دندون های نیشش رو از بیخ بکنه و جای عاج فیل بفروشه! پس با عصبانیت و رنگی تو مایه های گوجه فرنگی به سمت کلاس ریاضیات به راه افتاد.
درون کلاس اما دیگه خبری از ناز دادنای تدی نبود؛ پاپا گریفیندوری ها رو یه لنگه پاپا کنار تخته نگه داشته بود. بعد گفت:
-امروز می خوام بهتون کاربرد ریاضی در زندگی و زاویه شناسی رو یاد بدم. به هر کودوم از شما دانش آموزان هافلپاف یه تیر دارت دادم، اگر بتونید یک تیر رو در چشم یکی از این گریفی ها بزنید و اون یکیش وسط قفسه ی سینه اش برنده اید و تونستید زاویه بازی رو یاد بگیرید.
یوآن با شیطنت پرسید:
-خب حاجی فیروز نقش ما چیه؟! ما چه چیز ریاضیات رو یاد می گیریم؟
پاپا لبخندی زد. بعد چرخید به سبک این شخصیت های گولاخ فیلما به افق خیره شده بود با صدای آلن دلون گفت:
-ریاضت و صبر در راه حل مسئله!
بعد دوباره به فرم همون پاپای خشک و عصبی در اومد، چرخید و رفت یقه ی یوآن رو گرفت، اونو از پنجره پایین پرت کرد و گفت:
-البته هر کسی سعادتش رو نداره!
پووووووووووووف!(افکت پودر شدن یوآن روی زمین!
).
پاپا در حالی که خاک روی کتش رو پاک می کرد، با سر اشاره کرد که دانش آموزان هافلپاف شروع کنند. در همین حال گرگ با عصبانیت در حالی که تنش پر از جک و جونور های مختلف شده بود جلوی دانگ توی سوژه ظاهر شد.
-عه تدی؟! تو چرا این شکلی شدی؟
تدی کش و قوسی به بدنش داد تا شاید جک و جونور ها یکم ازش فاصله بگیرن، بعد با لحنی خیلی ناراحت و دپرس گفت:
-آخه من اهل بم نیستم که آفت نذارم! رنگ بادمجون شدم، نویسنده هم من فرستاد توی مزارع آفت ها ریختن سرم! جون کندم تا به اینجا آپارات کردم.
دانگ با تعجب به تدی خیره شد و گفت:
-یعنی تو اون شیشه رو پرت نکردی تو سره من؟! پس کار کی بوده؟
-پاپا تونده ی زغال لیمو!
دانگ سری تکون داد و از قرمزی بیشتر شبیه گوجه فرنگی شد. بعد با سرعتی نزدیک به سرعت فرار از سیاه چاله به امید گرفتن سیاه پاپا به سمت کلاس رفت.
-بووشکووف(افکت انفجار در کلاس!
)
تدی در حالی که با انگشت به پاپا اشاره می کرد، گفت:
-همین بود دانگ، تازه در هم نزد!
دانگ با شنیدن این موضوع پاپا در نزده، حقیقتا هم رنگ گوجه فرنگی شد و قل قل خوران به سبک دافنه، خودش رو به پاپا رسوند.
-مرتیکه سیاه سوخته تدی رو از کلاس بیرون می کنی؟! خودت جای استاد ریاضیات جادویی جا می زنی؟! بدم از سقف آویزونت کنن؟ بدم رفیقای جیب برم خط خطیت کنن؟ بدم مورفین جای زغال ازت استفاده کنه؟
-پررررررررررررررت!(تبدیل دانگ به رب گوجه فرنگی!
)
پاپا در که با مشت چنان توی سر دانگ کوبیده بود که از دانگ چیزی به جز رب گوجه فرنگی نمونده بود، گفت:
-وقت کلاس امروزتون تمومه! تکالیفتون رو یادداشت کنین!
تکالیف:1.در میزان درصد جراحت گریفیندوری ها تحقیق کنین.(10 نمره)
2. رولی در مورد کاربرد های دیگه ی ریاضیات که در طول زندگی با هاش در گیر می شین بنویسین.(20 نمره)