پرتوهای درخشان نور آفتاب ازلابه لای شاخه های درختان بر حیاط بزرگ هاگوارتز می تابید. چهار یاروفادار (جیمز.سیریوس.ریموس.پیتر)از پله های سرسرای بزرگ وارد حیاط می شدند که چشمای جیمز به دو چشم سبز زیبا خیره شد.
لیلی نیز به او خیره شد ولبخندی بر لبش آورد جیمز نیز به او لبخند زد.
سوروس تکیه بر ستونی پشت لیلی ایستاده بود و وقتی نگاه آن دو را دید عصبانی شد و مشتی بر ستون زد.
- اه لعنتی!!!!
سیریوس که دید جیمز حرکتی نمی کند برگشت و او را صدا زد:
-جیمز کجایی بیا دیگه!
ولی جیمز هنوز در این عالم نبود و در نگاه دو جنگل سبز لیلی محو شده بود.
سیریوس پوفی کرد و دست جیمز را کشید و برد.جیمز به خودش اومد وبرای آخرین بار نگاهی به لیلی انداخت.
بیا بریم کنار دریاچه بشینیم جیمز ریموس و پیتر رفتن!!
جیمز باشه ای گفت و باهم به کنار دریاچه رفتند و نشستند.
سیریوس صداشو صاف کرد و رو به جیمز گفت:
- هی رفیق نگران هیچی نباش بالاخره لیلی میاد پیشت و میگه که بهت علاقه داره.
جیمز پوفی کرد و گفت:
-آره شاید بیاد ولی میترسم اتفاقی پیش بیاد یا کسی جلوی مارو بگیره که به هم نرسیم.
-منظورت سوروسه ؟؟؟ بیخیال بابا مگه ندیدی دیروز لیلی چجوری سر سوروس داد کشید و گفت دیگه نمیخواد ببیندش اون مرگخواره امکان نداره لیلی از اون خوشش بیاد.
جیمز که انگار یه انرژی مضاعف دریافت کرده بود لبخندی زد و گفت:
-درسته تو راست میگی من بیخودی نگرانم.
سیریوس لبخند زد. ریموس که تا اون لحظه ساکت بود و به حرفای بقیه گوش میکرد گفت:
-راستی بچه ها نمیخواد امشب بیاین قرارگاه.
بقیه که تعجب کرده بودن با هم گفتن:
-چرااااااا؟؟؟؟
-خب نمیخوام تو دردسر بیفتین.این سوروسم که مثل زگیل هرجا میریم دنبالمون میاد میترسم بفهمه بعد بیا درستش کن بهتره رابطمون فقط تو مدرسه باشه!!
ریموس که با ناراحتی این حرفارو گفته بود و جیمز به ناراحتیش پی برد و گفت:
-تو از یه چیز دیگه ناراحتی ریموس.به ما بگو.
ریموس پوفی کرد و اعلامیه ای را به طرف آنها گرفت.
روی اون اعلامیه نوشته بود:
توجه* از این پس گرگینه ها توسط وزارت دستگیر شده و به آزباکان فرستاده میشوند.اگر گرگینه ای را دیدید فورا به ما خبر دهید و اگر کسی با گرگینه ای همکاری کند مجرم شناخته شده و به آزکابان فرستاده میشود.* وزارت سحر و جادو
همه تعجب کرده بودن و ریموس ناراحت بود.پیتر با وحشت گفت:
- واااای حالا چیکارکنیم؟؟؟
جیمز که نگران بود لبخندی به لب آورد و گفت:
- هی ریموس تو واقعا مارو دست کم گرفتی ما تا مرگ با همیم و هوای همدیگرو داریم .فوقش با هم میریم آزکابان اونجارم خراب میکنیم بعد فرارمیکنیم.:)) نگرانی نداره که. بعدا حساب این سوروسم میرسیم:)))
سیریوس گفت:
- آره رفیق نگران نباش تا حالا دیدی ما تو دردسر بیوفتیم؟؟ تا جیمزو داری غمی نداشته باش .
بعد بلند فریاد زد :
-ما باهمیممممم!!!!
ریموس از داشتن چنین دوستانی خوشحال بود و به وجد آمد.
چهار دوست همیدیگرو بغل کردن وپیمان بستند که تا مرگ به هم وفادارند و هیچکس حتی سوروس و لرد سیاه هم نمیتواند آنها را جدا کند.
پایان.
اگه بخوایم متن شما رو به عنوان یه پست جدی در نظر بگیریم یه سری اشکالاتی داره. مثلا اگه اسنیپ اینقدر تابلو مرگخوار باشه که اصلا اجازه نمیدن تو هاگوارتز بمونه. یا توی پست جدی به جای اصطلاح "پوفی کرد" باید از "آهی کشید" استفاده کنی. اشکالات جزئی دیگه ای هم داری که بعد از ورود به ایفای نقش و با کمک ناقدان و جادوکاران می تونی برطرفشون کنی. در مجموع متن خوبی بود.
سال اولیا از این طرف!
تایید شد!