تنبل های وزارتی vs تراختور سازی
پست سوم
----------------
- به نظرتون آسیب رسوندن به آدمای روانی هم حرکت زشت و خبیثانهایه که نهی شده و نباید انجامش داد؟
- صد در صد! شک نکن که خیلی بدتر از آزار یک فرد عاقل و بالغه.
- خوبه! پس میزنیمش! :pashmak:
و ملت مرگخوارِ چماق به دست حلقهای که دور هکتور تشکیل داده بودن رو تنگ تر می کنن. اما هکتور همچنان عاجزانه فریاد میزنه.
- نههه با من این کارو نکنین! چرا حرفمو باور نمی کنین؟ اون یکیه من منو بست. هکتور بد!
و درست در لحظه ای که جماعت مرگخوار به دو قدمیش رسیده بودن و آماده برای نشونه گیری و ضربه زدن به هکتور بودن، توجه هکتور به عوامل پشت صحنه جلب میشه.
- دستم به دامنت داداش! تو مگه شاهد نبودی چطور دو نصف شدیم؟ نجاتم بدههه!
مرگخوارا کنجکاوانه دست از حرکت دادن تهدید آمیز چماق هاشون برمیدارن و به کسی که هکتور سعی داشت بهش اشاره کنه نگاهی میندازن.
فیلمبردار که از برگشتن ناگهانی سر این همه مرگخوار به سمتش شوکه شده بود، تته پته کنان میگه:
- چ چیزه. ر راست می میگه. خو خودم دیدمش ک که دو تیکه ش شد.
رودولف جلو میاد و قمه ش رو درست جلوی گردن فیلمبردار میگیره.
- از کجا معلوم تو هم با این مارمولک دستت تو یه کاسه نباشه؟ هان؟
آشا فریاد زنان خودشو به بالای شونه ی اسنیپ میرسونه.
- به من چه؟ چرا منو میندازی وسط؟
قبل از اینکه اسنیپ بخواد به دفاع از آشا بپردازه و حرکت تهدید آمیزی علیه رودولف بکنه، رودولف سریع میگه:
- با تو نبودم که آشا! هکتور و اینو میگم.
فیلمبردار که کاملا متوجه شده بود "این" منظورش خودشه، دستاشو به حالت انکار تو هوا تکون میده و جواب میده:
- نه نه باور کنین من اینو نمیشناسم. اصلا ذهن من تقدیم شما. میدمش شما بریزین تو قدح اندیشه ببینین چی شده. فقط منو نکشین. خواهش.
رودولف با تردید نگاهی به سایر مرگخوارا میندازه و وقتی بقیه با بالا انداختن شونه هاشون اظهار ندونستن میکنن تصمیم خودشو میگیره.
- باشه! خاطره تو بده ببینم. فقط وای به حالت اگه دروغ گفته...
بقیه جملات رودولف با ریخته شدن خاطره فیلمبردار تو قدح و رفتن مرگخوارا به درون خاطره و دستی که یقه رودولفو میگیره و اونو به داخل میکشه، نیمه کاره میمونه.
اندرون خاطره - فلش بکی از روزگار تیره و تاریک هکتور: نقل قول:
- نه چیزی نمیشه مطمئنم...میخورمش!
هکتور بی درنگ لیوان معجون را سر کشید.بلافاصله پس از آنکه محتویات معجون را فرو داد احساس کرد کسی راه گلویش را بسته است.نفسش به شماره افتاده بود و دلش چنان پیچ و تاب میخورد که تصور می کرد هر لحظه ممکن است بالا بیاورد.کوشید به این وضعیت بی توجه باشد اما با ادامه این حالات سر خورد و روی زمین سرد و سنگی آزمایشگاهش سقوط کرد.چند ثانیه ای کف زمین دست و پا زد و عاقبت بی حرکت بر جا ماند.
پایان فلش بک و پرتاب شدن مرگخواران از خاطره به بیرون.- اوا اینکه مرد!
هکتور که هنوز دست و پا بسته یه گوشه رها شده بود فریاد میزنه:
- نه من نمردم. فقط من از من جدا شد. کمک! هلپ!
فیلمبردار خاطره ش رو به درون ذهنش برمیگردونه و میگه:
- آره دو تا شدن. خودم دیدم. ولی فکر می کردیم یکیشون مرده، که نمرده گویا!
ملت مرگخوار با تعجب نگاهی به هم میندازن.
- خب یعنی الان دو تا هکتور داریم؟ یکیش کم بود که حالا باید دوتاشو تحمل کنیم؟ مرلینا این چه عذابی بود که برای ما نازل کردی؟ این چه سرنوشتی بود؟ چرااا؟
- خیله خب حالا نمیخواد زار بزنی.
اسنیپ اینو میگه و به سمت هکتوری که روی زمین افتاده میره و بالای سرش می ایسته. به نظرش داشتن دو هکتور تو ترکیب تیم میتونه ایده ی بسیار عالی ای باشه.
- یعنی الان ما دو تا هکتور عین هم داریم؟ اصلا چرا اون یکی تورو اینجا انداخت؟
هکتور که نور امیدی مشاهده میکنه و آزادیش رو تو دو قدمیش میبینه صادقانه جواب میده:
- نه این منِ خوبه ولی اون منِ بده. هکتور بد منو اینجا انداخت. ما یکی نیستم. من خیلی خوبم. من هکتور خوبی هسـ... واااای مرسی سیو. بیا بغلم!
بلافاصله بعد از باز شدن طناب های دست و پای هکتور، هکتور با هیجانی وصف ناپذیر از زمین بلند میشه و خودشو تو بغل اسنیپ میندازه.
حضار:
اسنیپ: جمع کن خودتو!
چند ساعت بعد، زمین های بایر اطراف خانه ریدل:شش حلقه ی آهنی با قد و قامت حلقه های طلایی و درخشان زمین مسابقات کوییدیچ، در دو طرف زمینی زرد نصب شده بود که اثری از حاصلخیزی در اون دیده نمیشد.
چندین نیمکت کج و نه چندان راحت هم اطراف زمین به چشم میخورد تا زمان استراحت اعضای تیم به سمتش هجوم برده و قدری از خستگی خودشون کم کنن. بطری های آبی که مطمئنا زیر این آفتاب سوزان گرم شده بودن هم اینجا و اونجای زمین افتاده بودن.
همه ی این ها فکرهارو فقط سمت یک چیز می بره. زمین کوییدیچ، اما از نوع تمرینی!
- هوووی هکتور؟ حواست کجاست! داشتی بلاجرو مستقیم تو صورت من میفرستادی!!!
هکتور سریعا عذرخواهی میکنه و میاد دور بزنه تا دوباره بلاجرو پیدا کنه و ضربه ی دیگه ای بهش بزنه. اما این هکتوره خوب است به هر حال! بازی بلد نیست! چه کند؟ هکتور در اثر تغییر جهتی که به جاروش میده کنترل خودشو از دست میده و به زمین سقوط میکنه! اما خوشبختانه اونقدر فاصله ش با زمین کم هست که آسیبی متوجهش نشه.
- این ناامید کننده س! این هیچی بلد نیست.
- ولش کن آیلین. میخواستیم دو تا هکتور تو زمین داشته باشیم و از این برتری استفاده کنیم که با این اوضاع فک کنم باید دور این یکی هکتورو خط بکشیم و به همون یکی رضایت بدیم. بذار اون یکی هکتور بیاد، اونوقت تمرینای معمولیمونو از سر میگیریم و از شر این بی عرضه خلاص میشیم.
آیلین با افسوس نگاهشو از هکتور نقش بر زمین شده برمی داره و توجهشو به بازی خودش معطوف میکنه.
- بگیرش آیلین!
آیلین با سرعت تغییر جهتی به جاروش میده و در حالی که دستاشو دراز کرده کوافلو میگیره. با یک حرکت زیگزاگی دو بلاجری که مستقیم به سمتش میان رو جا میذاره و بدون اینکه بیش از این وقتی تلف کنه کوافلو سریعا به سیریوس پاس میده و خودش به سمت آشا برمیگرده.
- حواست کجاس؟ همین الان نزدیک بود با دو تا بلاجر نابود شم!
آشا که شدیدا احساس خستگی میکنه ناله کنان میگه:
- چی کار کنم؟ این هکتور هیچی حالیش نیست. دست تنها سخته به مرلین.
سیریوس که کوافل پرتاب شده توسط آیلین رو گرفته بود، به سمت حلقه ها و جایی که مالسیبر ایستاده شیرجه میره و لحظه ای که مالسیبر برای گرفتن کوافل احتمالی ای که سیریوس قراره به درون حلقه وسط بندازه به جلو حرکت میکنه، سیریوس به جای گل زدن پاس بلندی به سیوروس میـ...
- عه اسنیپ؟ کجا رفتی تو؟
با بلند شدن صدای پایی که از دور به گوش میرسید و هر لحظه بلند تر میشد، اسنیپ به زمین فرود میاد تا خبرای خوش حاصل از یافت شدن هکتور بد رو دریافت کنه.
- چی شد آرسینوس؟ بگو که پیداش کردی!
آرسینوس که در اثر دویدن نفسش بالا نمیومد، بریده بریده جواب میده:
- نبود... هرجارو که بگی گشتم. حتی سوراخ سمبه ها و مکانایی که حدس میزدم باشه رو هم دیدم... ولی نبود که نبود! انگار آب شده رفته تو زمین!
همون موقع هکتور خوب که نسبت به پیدا شدن نیمه ی دیگه ش کنجکاو شده بود فریاد زنان به سمتشون میاد. اما هنوز یک قدم برنداشته که پاش لا پاش گیر میکنه و پخش زمین میشه.
آرسینوس بعد از مشاهده ی این صحنه ادامه میده:
- آ فک کنم باید با همین چلمن به مسابقه برین.
و آوار بر روی سر اسنیپ خراب میشه.