هنوز دود ملایمی توی فضا جریان داشت و جو رو معنوی کرده بود.مورفین بیدی نبود که با این بادها به لرزش در بیاد و به دود عادت داشت اما بقیه کاملا تحت تاثیر قرار گرفته بودن.تراورز جلوتر از هاگرید حرکت میکرد و تسبیح در دست به سمت سرژ می رفت.با لبخند پلیدی به هاگرید نگاه کرد و گفت:
-حاجی اینو بگیریم دیگه مثلثمون تکمیله!
سرژ خود را کاملا در محاصره ی انقلابیان یافت و شروع به خواندن اشهدش کرد اما این هاگرید بود که لحظه ای متوجه ی اشتباه شان شد.خودش را جلوی تراورز انداخت و با عصبانیت گفت:
-جون طو اگه بظارم به ظور کصی رو کپچر کنی.ما برای برخواصتن علیه دیکتاتورشیپ و آوردن دموکراصی انقلاب کردیم!
-ما به هرچه حضرت وی فرمودند،عمل می کنیم.فهمیدی نره غول؟ یکی بده اون تسبیح رو.
علماء که کم کم میانشان اختلاف افتاده بود به درون گونی مراجعه کردند تا نظر حضرت وی را بپرسند.تراورز که از هواداران سرسخت این شخصیت ناشناس بود،اول کلام باز کرد و نظر وی را جویا شد:
-یا وی(شع)! فرمانتان چیست؟ دیکتاتورشیپ یا دموکراسی؟
-دیکتا .. توراسی!
هاگرید و تراورز: آری! اینگونه عمل می کنیم، تلفیقی!
البته منظور وی این نبود اما به هرحال به نوعی جان سالمندان را نجات داد چون تراورز و هاگرید تصمیم گرفتند،در صحن علنی خانه ی سالمندان حضور یابند و سخنرانی کنند بلکه اینگونه سالمندان را با خود هم جهت کنند.پس فعلا سرژ نجات پیدا کرد و از سوژه به بیرون ناک اوت شد.حال سخنرانی حضرات آغاز شده بود!
---
شع: شت علیهم!