نزدیکای صبح بود که دو پیکر پوشیده در ردا در بارو ظاهر شدند. خانه در سکوت بود البته اگر صدا هایی که از اشپزخانه می امد را نادیده میگرفتید.هری در ارزوی رخت خواب گرمی بود که ساعت ها در ان دراز کشد.
او پس از اینکه توانست رون و هرمیون را راضی کند تا در مدرسه بمانند که خود وقت زیادی گرفت به سمت محوطه حیاط مدرسه حرکت کرد جایی که دامبلدور منتظر او بود.ان دو ابتدا به وزارت خانه اپارات کردند.دامبلدور چهره ای ارام داشت ولی هری میتوانست نگرانی را در ان چشم ها ببیند.
دامبلدور پس از یک ملاقات فوری با وزیر که حضور او در انوقت شب باعث تعجب هری شده بود (که البته هری چیز زیادی هم از حرف هایشان نفهمید) به بارو اپارات کردند .
-خب هری باید یه مدتی اینجا بمونی فعلا اینجا امن ترین مکان برای تو هست. من باید برم کارهای زیادی برای انجام دادن وجود دارند.
-صبر کنین پروفسور منظورم اینه که قرار بود بعد از اینکه هاگوارتز رو ترک کردیم همه چیزو بهم بگین. مثلا اون نامه از کی بود یا چی توش نوشته بود که شمارو نگران کرده؟
-بسیار خوب من وقت زیادی ندارم باید محفل رو اینجا جمع کنم.درمورد نامه باید بگم که از یه دوست قدیمی بود که تو اونو نمیشناسی ولی اون تورو اونقدر میشناسه و بهت اعتماد داره که از تو برای رسوندن نامه به من استفاده کرده.
-و نامه در مورد چی هست؟
-ظاهرا ولدمورت داره یه کارایی انجام میده تا تورو بدست بیاره و مدرسه هم جای امنی نیست راستش فکر میکنم چند تا از جاسوسای ولدمورت به هاگوارتز نفوذ کردن.چند روز پیش به یه دانش اموز برخوردم که تحت طلسم فرمان بود.
-ولی فکر نمیکنین که جای من تو مدرسه و کنار شما امن تر باشه؟
-هری یه چیزرو به یاد داشته باش حتی قوی ترینام میتونن شکست بخورن.
هری نمیتوانست ان حرف را باور کند او فکر نمیکرد که حتی خود ولدمورت هم شانسی برای اسیب زدن به دامبلدور داشته باشد.
در این فکر بود که ناگهان جغدی را در اسمان نسبتا روشن بالای سرشان دید که به ان ها نزدیک میشد.
جغد کاغذی را در دستان دامبلدور انداخت و به سمت جایی که از ان امده بود برگشت.
دامبلدور نامه را باز کرد وشروع کرد به خواندن:
دامبلدور عزیز
با درخواست شما برای محافظت از دانش اموز هری پاتر موافقت شد. تا چند ساعت دیگر یک ماشین از ارور های ماهر به محل فعلی شما فرستاده خواهند شد. بعلاوه فکر میکنم لازم است درباره موضوع دیشب با من ملاقات کنید. من فکر نمیکنم که نیازی به این کارها باشد به علاوه وزارت خانه به تمام نیرو های خود احتیاج دارد و من فقط به خاطر دوستی که با هم داریم قبول کردم وگرنه احتمال اینکه اونی که خودتان میدانید برگشته باشد نزدیک صفر است.
دوستدار شما
وزیر سحر و جادو
اول از همه اینکه هیچ وقت پستی که توسط ناظر ویرایش شده رو دوباره ویرایش نکن. من پست قبلی شما رو تایید کرده بودم و فرستاده بودمت برای تعیین گروه. ولی شما ویرایش من رو پاک کردی و ادامه ی داستانت رو نوشتی. در کارگاه نمایشنامه نویسی شما باید داستانت رو به طور کامل توی یک پست بفرستی نه دو پست.
بعضی اشکالات نگارشی و غیر اون داری که به یه نمونه ش تو ویرایش پست قبلی اشاره کرده بودم. در کل داستان خوبی نوشته بودی. تایید شد و حالا برو به سال اولیا از این طرف تا گروهت تعیین بشه.
ویرایش شده توسط erfanghorbanee@gmail.com در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۵ ۱۶:۰۶:۳۵
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۵ ۲۲:۳۰:۴۲