هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۳
#1
سلام اسم من رافائله و شجاعت خوبی رو در خودم میبینم.دورگه هستم.میتونم بگم درسم خوبه.درس دفاع دربرابر جادوی سیاه معجون سازی و تغییر شکلو خیلی دوست دارم.امیدوارم تو گریفیندور بیوفتم!



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۰:۵۹ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۳
#2
افتاب همچون گلوله ای اتشین بر فراز هاگوارتز نورافشانی میکرد و از لای کوچک ترین درز ها وارد میشد.نویل به بدن خودش کش و قوسی داد و توی تختش غلتید.هیچی بهتر از تعطیلات کریسمس توی مدرسه نبود.پیش خودش فضای کمابیش شلوغ سرسرا رو تصور کرد.درخت های تزئین شده شیرینی های کره ای شکلات هایی با طعم خاک خیس.اروم اروم چشماشو باز کرد بعد از اینکه هشیاریشو به دست اورد روی تختش نشست و به صورتش دستی کشید.هری و رون درست روبه روش به خوابی بس عمیق فرو رفته بودن و گویی اصلا در این دنیا نبودن.دین هم درست کمی انطرف ترش توی خواب هذیان میگفت.پایین تختش را نگاهی انداخت و با کادوهای براقی روبه رو شد که انتظارشان را میکشید.یه جعبه شکلات با طعم همه چیز که از طرف مادربزرگش بود و همچنین یه شالگردن که اون هم دست باف مادربزرگش بود.یه عینک همه چیز بین از طرف لونا (که البته زیاد مطمئن نبود که ان را به چمانش بزند).و در اخر سه کتاب گیاه شناسی که هر سه از طرف رون هری و هرمیون بود.به نظر میرسید که نمیدونستن هر سه هدیه هایی یکسان گرفتن.با اشتیاقی وصف ناشدنی پتو را از روش کناز زد و از تختش پایین اومد در همون لحضه چیزی از میان ملحافه اش سر خورد و زمین افتاد.خم شد و زمین را وارسی کرد چشمش به نامه ای مهر و موم شده افتاد که روش نوشته شده بود: برای نویل عزیزمان.
نویل که به شدت کنجکاو شده بود با دستش راستش نامه رو بلند کرد ولی با اصابت سر انگشتانش با نامه دستانش سوخت و انگشتش تاول زد به سرعت دستش را عقب کشید . نامه رو این بار با تعجبی بیش تر نگاه میکرد.چرا کسی باید یه نامه رو با افسون اتش جادو کنه و برای اون بفرسته؟اصلا چه کسی نامه را فرستاده بود؟نگاهی به اطرافش انداخت همه همچنان خواب بودن اما میدانست که با این وضعیت نمیتواند بخوابد به همین دلیل بی درنگ شالگردن بافتنی را برداشت و ان را به دور نامه پیچید ردا و لباسش را به تن کرد.از راهپله های پایین رفت و از فرشینه بالا رفت.توی راهرو و کلاس ها هیچ کس دیگری نبود.با سرعت قدم برمیداشت و مطمئن نبود که کار درستی میکنه یا نه.
-سحر خیز شدی لانگ باتم!
پورفسور مک گونگال مثل جنی سبز شده بود و با چشم ها شکاکش نویل رو برانداز میکرد.
-پورفسور!من میخوام مدیر رو ببینم.
-این وقت صبح؟
-کارم ضروریه.
پورفسور با دو دلی به شالگردن گوله شده نگاهی انداخت و بعد هم به نویل.
-دنبالم بیا.
پورفسور مک گونگال نویل رو به سمت دفتر دامبلدور راهنمایی کرد و رو به رو ی در کل اژدری متوقف شده:
-یه عالمه زنبور ویز ویزی
کله اژدری ناگهان جان گرفت و باز شد.نویل که به راهپله ی پیچ پیچیه روبهروش خیره مونده بود با صدای پورفسور مک گونگال به خود امد:
-عجله کن نویل.نمیخوام طولش بدی.
نویل که به خود امده بود با حرکت سر جواب مثبت داد و از پله های بالا رفت تا به در دفتر رسید با تردید به در کوبید و منتظر جواب ماند.
-مشتاق دیدار.
در باز شد و در چارچوب ان دامبلدور با ریش نقره فامش اشکار شد.این اولین بار بود که نویل دفتر دامبلدور را میدید.جای شلوغی بود.یه عالمه تابلو به دیوار بود که نویل حدس میزد باید مدیر های قبلی مدرسه باشن و اوای دلنشینی که از قفس بغل گوشش بلند میشد.
-متاسفم قربان نمیخواستم این وقت صبح مزاحم بشم.
-اوه لانگ باتم!صبح قشنگیه نه؟
نویل که گیج شده بود جوب داد:
-بّ..بله!
-خب اونتو چی داری؟
دامبلدور به شالگردن گوله شده اشاره کرد و این سوال را پرسید.
-بین کادو های کریسمسم یه نامه ی...نفرین شده گرفتم.
-چه هیجان انگیز فرستنده اش باید خیلی دوست داشته باشه.
نویل که منظور دامبلدورو نمیفهمید با دهن کج شده اش به کلاه منگوله دار دامبلدور خیره موند.دامبلدور خنده ای کرد و دستشو جلو اورد تا شالگردنو از نویل بگیره.شالگردنو رو میز گذاشت و بازش کرد .نامه از پس نخ های بافته شده نمایان شد.
-قربان بهش دست نزنید...من ورد خنثی کننده اشو بلد نبودم.
-مشکلی نیست.
دامبلدور شمشیری رو از ویترین شیشه ایش برداشت و با او سر نامه را پاره کرد و بعد با حرکت ملایم چوبدستیش نامه توی هوا معلق ماند.نویل که با چشمای گشاد شده اش به جمله های نوشته شده خیره مونده بود اصلا متوجه دامبلدور نبود که در اون لحضه شالگردن روبا حالتی تحسین برانگیز وارسی میکرد.

نویل عزیزم؛تولدت مبارک.امیدوارم سالی پر از سعادت و خوش شانسی داشته باشی.

با عشق:مامان و بابا

نویل که هنوز گیج و متحیر بود با نگاهی پرسشگرانه به دامبلدور خیره ماند:
-اوه نویل واقعا مادر پدر نازنینی داری.تعجب میکنم که چجوری چوبدستی گیر اوردن.
-ولی...اونا؟اخه...تولد من تو تابستونه....چجوری؟
-نگران نباش اونها ممکنه کریسمسو از یاد ببرن ولی هرگز پسرشونو از یاد نمیبرن.حتما به جایه افسون بسته بندی از افسون اشتباهی استفاده کردن ولی این خیلی ارزش منده لانگ باتم...تو میدونستی که نامه از طرف کیه نه؟حداقل حدس میزدی!چون در غیر این صورت میرفتی پیش پورفسور مک گونگال و ازش میخواستی که ورد باطل کننده اشو برات اجرا کنه ولی تو یکراس اومدی پیش خودم تا از حدست مطمئن بشی.
-من.....خب...
دامبلدور لبخند ملیحی زد و نامه رو به سمت نویل گرفت.
-حالا دیگه میتونی بهش دست بزنی.
نویل که سعی میکرد حلقه های اشک تو چشماش پنهان بمونو تشکر کرد و به سمت در رفت.در همان حال ناگهان دامبلدور با صدای سرخوشی که با خنده ای امیخته بود فریاد زد:
-اوه راستی کریسمس مبارک!
-کریسمس مبارک.

نویل متوجه نشد که دامبلدور شالگردن را دور گردنش انداخته


یه سری اشکالات تایپی و املایی داری که با یکبار مرور بعد از نوشتن خیلی هاش رو می تونی برطرف کنی.
نمایشنامه ی بسیار خوبی بود.

تایید شد! سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۸ ۱۰:۱۴:۵۵






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.