کلاس مقابله با جادوی سیاه شروع شده بود.
اسنیپ شروع به توضیح دادن ورد ایمپریو (فرمان) کرده بود و انتظار داشت همه بچه ها با اشتیاق به درس گوش بدن اما
اما صدای تفکر ذهن یک نفر اسنیپ رو آزار میداد و مانع از تمرکز اسنیپ روی وردی که می خواست بخونه می شد.
اسنیپ شروع به راه رفتن توی کلاس کرد.
همه بچه ها از ترس میخ کوب شده بودن.
که بالاخره منشع اون همه سرو صدا رو پیدا کرد.
بالای سر هری ایستاد و به نقاشی مسخره ای که هری از اسنیپ کشیده بود خیره شد.
اون نقاشی ، نقاشی اسنیپ در حال پوشیدن لباسای مادر بزرگش بود!
هری با دیدن اسنیپ شوکه شد و نقاشی رو پرت کرد زیر پایرون ویزلی.
رون که حالا نقاشی خندهدار اسنیپ رو دیده بود بی اختیار خندید و نقاشی رو به بقیه بچه ها نشون داد.
اسنیپ با عصبانیت به هری نگاه کرد.
هرمیون برای نجات هری شنل اسنیپ رو سوزوند و این باعث شد تا هری بتونه فرار کنه..
___________________________________________
صادقانه میگم تا به حال به این افتضاحی ننوشته بودم.
به هر حال امیدوارم قبول شه!!
بعد از نوشتن پستت یکبار مرورش کن تا اشکالات تایپی و نگارشیش رو برطرف کنی. یک رول قابل قبول شامل توضیحات (یا همون فضاسازی) و دیالوگه. یکبار دیگه با حوصله ی بیشتری بنویس و سعی کن داستان بهتری برای عکس پیدا کرده و از دیالوگ هم استفاده کنی.
تایید نشد!
زانو نمیزنم.حتی اگر آسمان کوتاه تر از قد من باشد.