هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (آلبوس-سوروس-پاتر)



پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۹:۴۸ پنجشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۴
#1
تق و توق و اینا!
سلام! ما اومدیم دیدم خیلی جهلو نادانی انجام دادیم! الان بیایم از اون جهلو نادانیا یه خورده پاک کنیم!

1- هرگونه سابقه عضویت قبلی در هر یک از گروه های مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهید!
نوچ

2- به نظر شما مهم ترین تفاوت میان دو شخصیت لرد ولدمورتو دامبلدور در کتاب ها چیست؟
یکیشون دماغش غوز شرقی داره یکی اصن دماغ نداره؟

3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟
خیانت در امانت!

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.
آلبوس دامبلدور، ریش دراز

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟
ریش ریسی، و تولید پارچه تا فروش آن!

6-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
یه روز ریش دامبل غیب شه

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی خواهید داشت؟
من از مار میترسم پس اصن طرفش نمیرم!

8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟
اون معجونه که لرد توش به وجود اومد فک کنم مشکل داشت!

9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.
پنهان شدن! :ball:

ایشالا قبول شم!


پست هاتون چه از نظر کمیت و چه از نظر کیفیت هنوز در حدی نیست که عضو این گروه بشین. فعالیتتون باید بیشتر بشه.البته رول هاتون یا در تاپیک های خاصی مثل پیام امروز و یا در ارتباط با ناظرین ارسال شدن.این تاپیک ها برای قضاوت در مورد نحوه نوشتن شما کافی نیستن.


تایید نشد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۲۸ ۲۳:۵۶:۰۷


پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ جمعه ۲۹ اسفند ۱۳۹۳
#2
ویزلی ها به خاطر ازدحام مردم به سرعت وارد مغازه شدند. وقتی در را باز کردند به شدت روی زمین افتادند و این دیالوگ ها را نثار هم میکردند.
-عمه ننه، شستتو از تو چشم بردار!
-... شو گوساله!
-پدر... خجالت نمیکشی دستتو تا آرنج کردی تو حلق من؟
-بوقی بوق زاده ی بوق مصب، با تو ام پاتر، چوبت رفته تو مماخم!

و... آن طرف تر کنار پاستیل خرسی، کلاوس پاتر و بقیه عینهو بز نگاه میکردند.. کارلوس پاتر هم که ازن ازدحام به گوشش رسید سریع به هوش آمد و هزاران فحش خوار مادری نسیب ملت کرد!
-بی ... بی... چرا نمیزارین بکپم! مادر سیریوسای... مادر سیریوس عشقه اول من بود.. نه پدر سیریوسای تسترال صفت زرافه خوار!

و ناگهان ویزلی ها متوقف شدند و مانند بز به کارلوس پاتر نگاه میکردند. کلاوس پاتر هم نظرش به جین و هری پاتر که با دوتا بچه های ژیگولشون عینهو گوسفندان نچریده و ناآرمیده نگاه میکردند.

کلاوس پاتر گفت:
-بابا؟ چطوری جرعت کردی با یکی دیگه مزدوج شی؟



پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۳
#3
بسم المرلین


خوب دوتا شرکت کننده داشتیم و دوباره برگشتیم.. بالافاصله میریم سر امتیازا
هرمیون گرنجر نوشته:
نقل قول:
چت باکس با نبودن رودولف خاموش شد!

گزارشگر: هرماینی گرنجر

توجه
توجه


در زمان های قدیم، فردی با نام رودولف لسترنج در چت باکس حضور داشت که همش به ساحره های با کمالاتی مثل من، گیر میداد. ماهم که اصلا ایشان را دوست نداشتیم، از ایشان دوری کردیم. ایشونم رفتن به کسانی مانند:"هلنا راونکلا، روونا راونکلا، مادام پینس "که البته دیگر جرات این کار را ندارد که به ایشان گیر دهد" خودم، آشا، لاکرتیا، مورگانا و ..." گیر دادن..!

به نقل قول از آشا نوشتیم:

نقل قول:
والله ما یه روز دمبمونو گذاشته بودیم رو کولمون داشتیم میرفتیم. یهو یه مرد قمه به دست، مثل یه بوووووق جلو من ظاهر شد. منم که نمیدونستم کیه! همینجوری رفتم جلوش، خواستم تا از کنارش رد شم یهو گفت:
-والله، من علاقه ی خاصی به بانوانی که شبیه سوسمارن و به ما اعتنا نمیکنن داریم!

هیچی دیگه، ما از ترس این چهارتا پامونو داری؟ چهارتا دیگه قرض گرفتیم رفتیم!


به نقل قول از خودم نوشتم:

نقل قول:
من روز ها و شب ها در حال مطالعه ی کتاب "مانند: چگونه نیکلاس فلامل مرد، چگونه طلسم آواداکداورا را بدون آنکه کسی بفهمد بزنیم و ..." بودم که ناگهان یک گشت ارشادی از کنارم رد شد! والله به من که لباسم ناجور بود گیر ندادن و رفتن. دو دقیقه بعد یهو با یه دیو بوق برگشتن! طرف اومد یه نگاهی به من کرد و گفت: من علاقه ی خاصی به دخترایی که لباسای ناجور میپوشن داریم!


این روز ها نقل قول بسیار زیاد است! اما غیرت شوهر ها بسیار کم...
ما داریم به کجا میرویم؟ به کجا خواهیم رفت؟ و در گذشته به کجا رفتیم؟

اما این روز ها، رودولف حالش خوب نیست و ساحره ها هوای پی در پی آزادی را میکشند.
مرلین را شکر میکنیم زیرا گفته اند، قدر غیرت بی غیرت شناسد قدر همسر شوهری!


بله.. بله.. خواهرمونم اولین پستشو تو این انجمن زدن به به..
امتیازت: 6 از 10 آبجی!

و حالا ایرما پینس:

نقل قول:
ملت شریف جادوگران!
با افتخار به استحضار میرساند..


ریتا اسکیتر دستگیر شد.!



به گزارش خبرنگار جدید پیام امروز ایرما پینس،ساعاتی قبل،وزیر محترم جادو جناب آقای بلک در اقدامی داهیانه و هوشمندانه،خبرنگار معلوم الحال ریتا اسکیتر را با خفت و خواری بسیار روانه مجمع الجزایر بالاک نمودند.

ما به عنوان نماینده قشر فرهنگی و کتابدار جامعه،این عمل وزیر سحر و جادو را میستاییم و از مرلین برای ایشان علو درجات الهی را میخواهیم.
باشد که با انجام چنین اقداماتی ریشه افراد معلوم الحال از جای کنده شود.


اما ریتا اسکیتر کیست؟

به شهادت افراد عادل و آگاه،ریتا اسکیتر از اعضای ارزشی و خطر ناک برای سلامت
روانی،جسمی و اجتماعی جامعه جادوگران بود.که با اخبار اکثرا کذب خود زمینه پیدایش اختلافات بسیاری در جامعه جادوگری شده بود.

همچنین به شهادت آقای رودلف لسترنج،این خبرنگار فتنه،قصد راه اندازی جریان بی ناموسی نویسی و اغفال کاربران را داشت،که با اقدامات دشمن شکن آقای بلک،نیت شوم وی عملی نشد.


سلام خانم کتاب جدید چی دارین؟
امتیازت:
8 از 10

ممنون از شرکتتون.
خبرنگار برتر: ایرما پینس

تصویر کوچک شده














خبر نگار شماره دو: هرمیون گرنجر
تصویر کوچک شده















لطفا مدال خودتون رو در امضائتون قرار بدید


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۸ ۱۷:۱۵:۲۵
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۸ ۱۷:۱۶:۰۳
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۸ ۱۷:۱۸:۲۲


پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۳
#4
توجه
توجه


به نام مرلین بزرگ!


به علت این که هفته ی اول فقط یک شرکت کننده داشتیم و کس دیگری حاضر به این گزارش نویسی نشد ما فقط به کسی مدال میدهیم که حضور داشته!
لطفا شرکت کنید!

پست اول و آخری:

نقل قول:
آلباتروس ها را بیشتر بشناسیم!




سیسرون مندالیوس هارکیس



آلباتروس ها! موجوداتی بسیار زیبا و کم یاب از دسته کبوترهای دریایی عظیم الجثه که به سختی در خلیج موگلاداخ اوسکولاش در کشور غیور پرور موزامبی یافت می شوند.این حیوانات بسیار ملوس قدی در حدود یک متر و هفتاد و پنج سانتی متر داشته و بالهایشان هرکدام چیزی غریب به دو متر طول دارند. خب حال سوالی در ذهن شما خواننده عزیز شکل گرفته است ( در شرایط عادی باید شکل بگیرد دوستان!) و آن اینکه این مطلب چه ربطی به جوامع جادوگری دارد؟ جواب سوال شما نه در آستین من است!

آلباتروس ها خواص جادویی بسیاری دارند، خواصی که برای اثبات کردنشان با چند تن از کسانی که آلباتروس ها مسیر زندگیشان را عوض کردند مصاحبه ای کردیم:

یارویی که به مورفین چیز می دهد:

نقل قول:
عاقا ما داشتیم شیژو با اون یکی شیژه خاطی می کلدیم یهو یه گنگیشک گنده ژبون نفهمی اومد وشطش شیژ کرد. ما هم دیدیم ملت خمارن همون ژوری دادیمش به خلق الله. آقا بعد اون روژ دیگه دشت اژ شلمون بل نمی دالن. هی می گن ما قبلا همه اش تا ملیخ می لفتیم، شی کالش کردی یهو تا اون ته تهااش رفتیم. یالو می گه تا اون ته تهاااااااااش.


ادوین کلّه، ازجاروندگان کمربندی هاگزمید:

نقل قول:
آقا یه روز ما سوار این یارومون شدیم، این یاروی ما خیلی چی چی بود و هی چیز بازی در می اورد داداش.قبلا خیلی چی چی بود هااا ولی این اواخر خیلی یارو شده بود.هی هرچیم چی چی می کردیم که فلان بشه، نمی شد! خلاصه یه روز که واسه چیز، چیز نه هااا! واسه چیز رفته بودم پیش فلانی، یهو یه چی چی خورد به یارومون، اصن نمی دونی آقا، این یاروی ما یه چی چی بازی درآورد آقا! آقا انصافا این یارو خیلی چی چیه هاا!


خالهِ عمه اقدس خسرو :

نقل قول:
ننه من داشتم یه روز می رفتم بازار، بعدش یهو برگشتم خونه.


گزارشگر ما ارتباط این قضیه رو با آلباتروس ها از ایشون می پرسند.

نقل قول:
نمی دونم ننه، اصن من از کجا باس بودونم؟ خجالت نمی کشی مزاحمم می شی! اصلا این سوال ها چی هستن از من می پرسی؟ حالا که ××××××××××××××× حساب کار دستت می آد!


اما بگذارید در نهایت شما رو با سه خاصیت مهم مدفوع آلباتروس ها آشنا کنیم:

1. افزایش باور نکردنی هر گونه چیز. منظورمان حقیقتا چیز است.یعنی آن که نه چیز بلکه چیز.( بحث را با امید درک بالای شما به پایان می رسانیم. همون چیز بود.)

2. یارو کردن چی چی ها و همینطور چی چی کردن یاروها.

3. ایجاد خود درگیری مضمن.

امیدواریم که با این موجودات ملوس آشنا شده باشید و اگر هم نشده اید با مقالات بعدی ما همراه باشید.



گروه « دانش فرو کن در حلق جماعت روزنامه »


امتیاز 10 از 10
دلایل: سیسرون عزیز خیلی ممنون از پستت. اولین و آخرین داوطلب بودی، اشکالی تو پستت ندیدم! اما یه چیزی، مگه نگفته بودم از داخل سایت باشه فقط؟ اما با این حال این مدال با ارزش رو تو امضات بذار لطفا خیلی ممنون!


گزارشگر هفته: سیسرون مندالیوس هارکیس!

مدال: طلا تصویر کوچک شده



پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
#5
اتحاد زرد و قرمز؛ گویینگ مری
vs

یه مشت تنبل علاف بیکار


پست اول

چادر ساکت و آرام بود. همه به حالتی که گویا داشتند فکر میکردند نشسته بودند. خستگی در تنشان موج میزد. بعد باخت در برابر ترنسیلوانیا، انگیزه ای برای برد در بازی بعدی نداشتند. آلبوس و فرد در گوشه ی چادر نشسته بودند و با هم در حال صحبت بودند، آن ها طوری صحبت میکردند که حتی ((ش)) هم از میان حرف آن ها به زور شنیده میشد. رز و نیمفادورا آن طرف تر روی زمین دراز کشیده بودند و به هم دیگر نگاه میکردند. حتی یک کلمه هم نمیگفتند، گوشه ی راست چادر، باری، لارتن و گودریگ نشسته بودند و نگاه هایی پر از معنا به هم میکردند. دقایقی گذشت، هنوز ساکت بودند که ناگهان فرد بلند شد و گفت:

-بچه ها؟ چرا خودتونو باختید؟ چه معنیی میده که ما یه گوشه بشینیمو زانوی غم بغل بگیریم؟

همه چشمانشان به سمت فرد رفت. آلبوس پوزخندی زد و گفت:

-راست میگه رفقا! چرا خودتونو باختید؟ مگه چیزی عوض شده؟ از قدیم گفتن بازی بردو باخت داره.

گودریگ، لارتن و باری سرشان را به نشانه تایید تکان میدادند. همه جا به سکوت فرو رفته بود، گویا سکوت میان همه موج میزد و جولان میداد. لحظه ای نیمفادورا برگشت و به فرد نگاه کرد. اشکی از چشمانش سرازیر شد. برای این که کسی اشکش را نبیند، سریع آن را پاک کرد و بلند شد. کنار فرد رفت، دستش را روی شانه فرد گذاشت. با اعتماد به نفس نفسی عمیق کشید و گفت:

-راست میگن دوستان، ما چرا باید گریه کنیم؟ باید برای بازی بعدی که همین فردائه آماده شیم. خواهشا با اعتماد به نفس برید و سر جاروهاتون بشینید. میخوایم بریم به سمت پیروزی.

فرد و آلبوس سرشان را به نشانه ی تایید تکان دادند. باری، گودریگ، لارتن و رز هم بلند شدند. آرام به سمت فرد می آمدند. فقط صدای پایشان می آمد. باری دستش را جلو آورد. با صدای کلفتش گفت:

-خوب شعار همیشگیمون چی بود؟

فرد،آلبوس،گودریگ، رز، نیمفادورا و لارتن به ترتیب دستشان را روی دست باری گذاشتند. ناگهان همه با هم گفتند:

-همیشه پیروز است، اتحاد، زردو قرمز!

در آسمان پاک و آبی

هوای پاک و آفتابی، گنجشکان آوازه خوان در آسمان پرواز میکردند و آواز میخواندند. هفت نفر با ترتیب یک،دو،چهار در آسمان به همراه گنجشکان پرواز میکردند. نیمفادورا لبخند کجی بر روی صورتش نمایان بود. گویا همه چیزخوب میرسید. آلبوس و فرد در کنار هم پرواز میکردند و لبخند بلند قدی بر روی صورت داشتند. آن ها داشتند بر فراز کویر لوت پرواز میکردند. در راه استادیوم آزادی باید از روی کوه ها و کویر ها رد میشدند. با این که روی زمین حتی یک علف سبز هم نبود اما خیلی زیبا بود. هفت نفر در همین فکر و حال بودند که ناگهان طوفان سهمگینی شروع شد. طوفان شن بود. شن ها در آسمان و زمین مرقصیدند. اما رقصشان باعث خوشحالی نبود، بلکه باعث شد تا تمام بچه های تیم گویینگ مری احساس خطر کنند. شن در هوا میپیچید، به بچه ها نزدیک و نزدیک تر میشد. همه میخواستند خود را از طوفان دور کنند اما شن بی رحم چنین فرصتی به آن ها نداد و نگذاشت تا آن ها خود را نجات دهند و باعث شد که همه روی زمین بیافتند و آسیب ببینند.

روی زمین شنی!

نیمفادورا به سختی بلند شد. چشمانش هیچ جارا نمیدید. شن هایی که در چشمانش فرو رفته بودند مانع باز کردن چشمانش میشدند. گویا شن در دهانش هم رفته بود. تفی روی زمین ریخت. گویا باز هم بهتر نشده بود. آن طرف تر باری روی زمین افتاده بود، غلطی زد، او هم شرایط نیمفادورا را داشت. نمیتوانست هیچ جارا ببیند یا حرف بزند. اما فرد سرپا بود. گویا شن مانع او نشده بود. در کنار او آلبوس بود. او هم همینطور. هر دو به سمت نیمفادورا آمدند. فرد گفت:

-ببین نیمفادورا، ده دفه بهت گفتم آب بیار با خودت گوش نکردی، اما بیا این آب رو میریزم روصورتت سریع چشماتو بشور.

فرد دبه ی آب را بالای صورت نیمفادورا برد. کمی آب روی صورت دورا ریخت و دورا چشمانش را پاک کرد. از سردی آب نفس نفس میزد. سرش را بالا گرفت، به اطراف کمی نگاه کرد. نه جارو هایشان بود و نه سه نفر از اعضای تیم. لارتن،گودریگ و رز نبودند. نیمفادورا تنش لرزید. با ترس و لرز فراوان گفت:

-اینجا چه خبره؟ بچه ها کوشن؟



پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۳
#6
به نام مرلین جان آفرین

مسابقات گزارشگری


با سلام خدمت جادوگران عزیز.

ما در نظر گرفتیم تا در این تایپیک مسابقه ای رو برگزار کنیم.

توضیحات: شما در قالب یک گزارشگر در سرتا سر این سایت میگردید و بهترین چیزی رو که میبینید ازش یه گزارش مینویسید. میتواند طنز باشد، میتواند جدی.

محل هایی که میتوانید از آنجا گزارش بنویسید:

کلا همه جا! حتی در چت باکس (مثلا رودولف ) میتونید از شخصیت ها هم بردارید البته اگه خودشون اجازه بدن.

به نفر اول مدال طلا، نفر دوم نقره و در آخر برنز میدهیم. فعلا تا آخر هفته ی بعد فرصت دارید.

به امید پیروزی شما در مسابقه



پاسخ به: ارتباط با ناظر دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۳
#7
با سلام!
همون طور که در پخ گفتم، خواستار مجوز کتبی مسابقه در پیام امروز رو دارم ممنون میشم مجوز رو بدین



پاسخ به: نظرتون درباره ی ویزلی ها
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ پنجشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۳
#8
بازم میگم! خیلی باحال بودن (به جز پرسی) همه عالی بودن! من بیشتر از رون خوشم میومد! اما با فردو جرج بیشتر حال میکردم! مامانمم که ... جای خود دارد!



پاسخ به: شهرداری شهر لندن
پیام زده شده در: ۸:۰۶ پنجشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۳
#9
آققققققااااااااااااااا تو پخ برام فرستاده! اصلا آقا خودت ازش بپرس!
اصلا گفتم که به تایپیک رول نویسی تبدیلش کنید! مشکلی که نداره تمام پستای قبلشم پاک کنید... تبدیل بشه به رول نویسی! ها؟



پاسخ به: شهرداری شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۳
#10
سلام و علیکم به کل المجمعین شهردارای گرامی!
آقا تایپیک مارو دیدین؟ مجوز نداشت نه؟ اتفاقا خانم لینی وارنر گفتن که :

نقل قول:
سلام آسپ!

با فرجو صحبت کردم و به این نتیجه رسیدیم که فکر خوبیه که انجمن شهر لندن هم واسه خودش نشریه ای داشته باشه.

بنابراین تاپیکو باز کردم و میتونی به زدن پست توش ادامه بدی. فقط میخوایم یکم اسمش خاص تر باشه.

اگه خودت ایده ی بهتری داری بگو تا جایگزین بشه.

لطف کنید توجه کنید. اگه دوست داشتید تبدیل میکنم به تایپیک رول نویسی مشکلی نیست!

توجه کنید این مال قبل از نظارت شمائه!

اگه باور نمیکنید برید و از خانم لینی وارنر بپرسید.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.