صدای هق هق دراکو سکوت دستشویی میرتل را می شکست.
روز ها بود که میرتل شاهد مرواریدی شدن گونه های پسر مو طلایی در قلمروی خود بود.
شانه های دراکو به طور منظم بالا و پایین می رفتند.
اگر کسی صدای هق هق را نمی شنید حتما فکر می کرد که دراکو در حال خندیدن است.اخر چه کسی حتی فکرش را میکند که دراکو مالفوی اصیل زاده گریه کند؟
دراکو...؟گریه...؟محال است.
حس کنجکاوی میرتل را از درون می خورد.دیگر نمی توانست جلوی خودش را بگیرد.
سعی کرد حدس بزند.
حدس و گمان ها مثل ذرت های بو داده از مغزش بیرون می پریدند.
ناگهان فکری مثل ماهی در اقیانوس مغزش به سطح امد.
نکند...!
نه همچین چیزی غیر ممکن است.پس چیست؟
دل را به دریا زد و اماده شد یکی از ان جیغ های مرگبارش را نثار دراکو کند.
-هی...اصیل زاده! چی باعث شده فکر کنی این دستشویی واسه گریه های جفتمون جا داره؟
دراکو درجا روی پاشنه پا چرخید.
-کی اونجاست؟
_هی من این بالام روی تاقچه.
_نزدیک بود زهره ترک شم احمق.دفعه بعد با همین دستام خفت میکنم.
_هه...حرف خنده داری میزنی.به هر حال... هنوز به سوالم جواب ندادی.
-چیه ؟مگه دستشویی رو خریدی؟
میرتل بدون اینکه حرف اضافه ی دیگری بزند.مستقیم به سمت در دستشویی رفت.
-فکر کنم خبر گریه کردن دراکو مالفوی مثل بمب تو هاگووارتز صداکنه.
اگه بابات بفهمه چی میشه!
-نه...نه...خواهش میکنم.باشه.. باشه همه چی رو بهت میگم فقط از این ماجرا هیچکی
نباید خبر دار بشه.
میرتل درجا چرخید وگفت:مطمئن باش.من حتی از یه مرد لال هم راز دار ترم.
-من چند شبه مرگخوار شدم.
ناگهان اندازه چشم های میرتل دوبرابر شدند و او به فکر عمیقی فرو رفت.
تابه خودش امد فهمید که دراکو دیگر انجا نیست و اورا غرق در افکار اشفته اش تنها
گذاشته است.
توضیح:من یه تازه کارم. امید وارم این پست تایید بشه تا بتونم سطح خودمو تو ایفا بالا ببرم.ممنون.
متن زیبایی بود.بعضی از توصیفای شما واقعا دلنشین بودن.فقط کمی با اینتر مهربانانه تر برخورد کنین.
تایید شد.گروهبندی.