اعصابش خرد بود. داشت به خودش بد و بیراه می گفت و تو دلش خودشو سرزنش می کرد که چرا اینقدر بزدل بوده.
چرا وقتی اونقدر لیلی رو دوست داشته هیچی بهش نگفته و از همه بدتر چرا ناخواسته باعث مرگ عزیزترین فرد
زندگیش شده. به اولین کلاس خالی که رسید رفت تو . درو بست و همونجا شروع کرد به گریه کردن . حالش از خودشو
و همه ی دنیا مخصوصا جیمز پاتربه هم میخورد. شاید اگه جیمز نبود الان لیلی در کنار او بود .مطمئنا همین طوره.
اگر جیمز نبود هری پاتری هم نبود که لیلی بخواد خودشو فدای اون کنه. بعد از مدتی گریه کردن به خودش گفت که خجالت بکشه و مثل بچه ها رفتار نکنه.بلند شد به سمت آینه رفت. میخواست مطمئن شه صورتش تمیزه تا کسی به رازش پی نبره.
ولی چیز جالبی دید. یک دختر بود ولی اون کیه ؟ صبر کن . این....ای...ن لیلی اونسه.خودشه! چطور ممکنه؟ دستشو جلو
برد و اینه رو لمس کرد. لیلی سرشو روی شونش گذاشت وبه اون لبخند زد. قلبش داشت از شدت شادی منفجر میشد. دیگه به هیچ چیز فکر نکرد و همونجا نشست و به صورت لیل خیره شد . دیگه به آرزوش رسیده بود.
جالب بود فقط یکم با روحیات معمولی که از اسنیپ انتظار داریم فاصله داشت.
بازم تاکید میکنم که لطفا بعد از اتمام متنتون حتما یک دور از روش بخونین و اشکالات ریزی که با یه دور خوندن رفع میشنو برطرف کنین.
همینطور بعضی قسمتای پستت اینتر اضافی زدی. وقتی به انتهای خط توی باکسی که متنو تایپ میکنی میرسی نیازی نیست برای رفتن به خط بعد اینتر بزنی. همینطور به نوشتن ادامه بده خودش خود به خود به سطر بعدی انتقال پیدا میکنه.
تایید شد. سال اولیا از این طرف!