سوروس با خشم وغضب دنبال صدایی می گشت که نیمه شب موقع گشت و گذار (نگهبانی) در هاگوارتز شنیده بود.
وارد اتاقی شد که به نظر می رسید صدا از درون آن بیرون ه بودآمده بود. درون اتاق جز یک آیینه قدیمی و خاک گرفته چیزی نبود. کمی کنجکاو شده بود که آن آیینه چیست و در اینجا چه میکند. جلو تر رفت تا آن را بازرسی کند. تکاه هن کوچکی به چوبش داد تا خاک ان را پاک کرده باشد. جلوتر رفت وقتی درون آن را نگاه کرد در تعجب و حیرت ماند . قطرو اشکی از چشمش رها شد و به زمین افتاد.
او در ان تصویری اعجاب آور و باور نکردنی دید. از خود پرسید: من خوابم یابیدار.ای امكان نداره. آخه ....... لیلی.... لیلی که.... . ساعت ها خیره ان تصویر شد. انگار از نگاه کردن به ان سیر نمی شد.ناگهان با صدایی دیگر به خود امد. مجبور شد از ان دل بکند و دنبال صدا برود . بیرون که امد هوا روشن شده بود. بی توجه به ان دنبال صدا رفت.
امیدوارم تایید شه.
تایید نشد.
ازت میخوام که روی متنت کار کنی و یکبار دیگه همینو با رفع اشکالاتی که میگم بفرستی.
اول اینکه قبل از ارسال پست حتما یک دور از روی اون بخون تا اشکالات نگارشی و تایپیتو متوجه بشی و رفعشون کنی.
دوم اینکه دیالوگا باید به زبان عامیانه نوشته بشن و با پایان یافتن دیالوگ به خط بعدی بری و بعد توضیحات و توصیفات ادامهی متنت رو بنویسی.
و سومین مورد هم اینکه خیلی سریع سوژهرو پیش بردی. یکم بیشتر در مورد حس و حال اسنیپ و رویاروییش با آینه بنویس.
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۳۰ ۱۲:۵۰:۲۹
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۳۰ ۱۲:۵۱:۴۷