هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۴
#1
سلام ، شخصیت من ساختگی نیست خودتون در لیست نوشتید :
ویولت (ساحره‌ ای در یکی از تابلو های هاگوارتز)
و از اونجایی که هیچ اطلاعاتی راجبش نبود من بقیه اطلاعات رو خودم ساختم
بعد من مطمئنم گروهم گریفیندور شد ، کلاه گفت گریفیندور
ممنون می‌شم که رسیدگی کنید

بله متوجه منظورتون شدم.
خب برسیم به بحث کلاه.نمره شما 11 شده و تو رویکرد کلاه که من نتایجشو آوردم عدد 7 تا 13 متعلقه به گروه هافلپاف.عدد 14 تا 16 متعلقه به گریفندور.
با این وضعیت من چه کنم الان؟دسترسی رو با توجه به همین گروه بدم؟


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۵ ۷:۲۱:۱۵

شرلوک هلمز ، کارآگاه معروف ، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند .
نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست . بعد واتسون را بیدار کرد و گفت : نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی ؟...
واتسون گفت : میلیون ها ستاره می بینم .
هلمز گفت : چه نتیجه ای می گیری ؟
واتسون گفت : از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم . از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم که زهره در برج مشتری ست ، پس باید اوایل تابستان باشد . از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که مریخ در محاذات قطب است ، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد .
شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت : واتسون ! تو احمقی بیش نیستی ! نتیجه ی اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند !.


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۲۵ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۴
#2
نام : ویولت دیویس

گروه : گریفیندور

نژاد : اصیل زاده

سن : 28

چوبدستی : چوب درخت بلوط ، موی تکشاخ ، 30 سانت و انعطاف پذیر

پاترونوس : پلنگ

خصوصیات ظاهری : چشم آبی رنگ ، قد بلند ، موی قهوه‌ای تیره و البته معمولا بلند ( گاهی هم کوتاه می‌کنم ) ، پوستی روشن

نام کامل : ویولت آلیس ایزابل دیویس

علایق : کوییدیچ و پرواز ، خواندن و نوشتن کتاب ، انجام کارهای جالب و البته عاشق معما و کارآگاهی

خصوصیات اخلاقی : معمولا مهربان و بخشنده ولی گاهی هم خودخواه می‌شم و اغلب کمی خجالتی

خلاصه‌ی کوچکی از زندگی : من فرزند اول خانواده هستم و 2 برادر کوچک تر دارم ، در یازده سالگی وارد هاگوارتز شدم و با سعی و تلاش توانستم شاگرد نمونه بشوم البته علاقه‌ام در یادگیری همه چیز بی تاثیر در موفقیتم نیست ، بعد از خروج از هاگوارتز به نویسندگی روی آوردم و هنوز هم خواستار تدریس در هاگوارتز هستم ( البته تا یادم نرفته بگم که تابلویی از من نیز در هاگوارتز وجود دارد ) .

شخصیت های ساختگی تایید نمیشن.لطفا از داخل این لیست یک شخصیت انتخاب و معرفی کنید با در نظر گرفتن اینکه گرهوتون هافلپافه.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۴ ۲۱:۲۱:۳۶
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۴ ۲۱:۲۳:۱۹

شرلوک هلمز ، کارآگاه معروف ، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند .
نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست . بعد واتسون را بیدار کرد و گفت : نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی ؟...
واتسون گفت : میلیون ها ستاره می بینم .
هلمز گفت : چه نتیجه ای می گیری ؟
واتسون گفت : از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم . از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم که زهره در برج مشتری ست ، پس باید اوایل تابستان باشد . از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که مریخ در محاذات قطب است ، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد .
شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت : واتسون ! تو احمقی بیش نیستی ! نتیجه ی اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند !.


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۴
#3
یک روز دیگر ، و یک شروعی دیگر ...
هر راهی را که به فکرش رسیده بود انجام داده بود ... ولی چه شد ؟... تنها با بن بستی دیگر رو به رو شده بود . چرا لرد سیاه او را انتخاب کرد ؟ چرا او ؟ یک پسر بچه‌‌ی 16 ساله چه کاری می‌توانست انجام دهد ؟ از او انتظار داشت که کاری را که خود نتوانسته بود در سال‌های طولانی انجام دهد را بکند ؟ مگه او چه داشت ؟ نه قدرتی استثنائی داشت و نه هوشی مورد توجه ... لرد سیاه در او چه دیده بود ؟ واقعا چه ؟ آخر چرا او ؟؟ آیا پدرش کار اشتباهی انجام داده بود ؟ اگه این طور بود چرا لرد او را مجازات می‌کرد ؟ چرا او ؟؟ چرا او ؟ چراااا ؟
ناگهان خود را در مکانی تاریک یافت ، به راحتی می‌توانست صدای چک چک قطرات آب را بشنود ، و .. و صدای ناله‌ای آرام .. در دلش گفت : مگر کسی در این دنیا پیدا می‌شود که بدبخت تر از من باشد ؟ مگر این ممکن است ؟ جوابش را می‌دانست .. بله .. از او بی‌چاره تر هم بود .. ولی نمی‌خواست این را قبول کند .. نه .. نمی‌خواست ...
ناله کنان جلو رفت ... کم کم اطرافش در دیدارش واضح شد ... این مکان را میشناخت ... و می‌دانست که نباید اینجا باشد ... ولی کجا از اینجا بهتر ؟.. به زانوان لرزانش دستور حرکت داد .. به سختی چند قدم به جلو برداشت ... به تصویر شخصی در آینه رو به رویش خیره شد ... از گروه اسلیترین بود و شباهت زیادی به او داشت ، مو های او نیز بلوند خیلی روشن بود .. ولی .. یک فرق خیلی بزرگ با او داشت ... شانه‌هایش افتاده بود انگار که وزن تمام دنیا را بر روی آنها گذاشته اند ، همین طور نیز ابروانش و اخمی که ایجاد کرده بودند نشان دهنده‌ی سختی‌هایی که می‌کشد بود و در آخر بزرگ ترین تفاوت در چشمانش بود ؛ چشمانی که بار سنگین بی‌چارگی را حمل می‌کردند ... آیا اون این بود ؟ چه بر سر دراکو مالفوی بی احساس آمده بود ؟ چه اتفاقی برای آن چشمان پر غرور و آن ابروانی که گاه به گاه به نشان تمسخر بالا و پایین می‌پریدند افتاده بود ؟ لرد سیاه او را اینگونه کرده بود ... آن عوضی ... قطرات اشک از چشمان پر دردش روان شدند ، سیل آب غم هایش را به پایین سراندند تا شاید دنیا روی خوشش را نشان دهد ... فقط شاید ...
- اینجا چی کار می‌کنی ؟
بقدری در دردها و رنجش هایش غرق شده بود که متوجه قطع شدن ناله‌ی آرام نشده بود . به سرعت برگشت ... آه نه ... خودش به اندازه‌ی کافی دردسر نداشت که یکی دیگر هم به آن ها اضافه شود ؟
مارتل گریان جیغ کشید : گفتم اینجا چی کار می‌کنی ؟
دراکو به سرعت پاسخ داد : به تو ربطی نداره ، روح کوچولوی جیغ جیغو
مارتل با جیغ دیگری گفت : به من ربطی نداره ؟ نه .. اینجا دستشویی منه و تو ، پسره‌ی بوگندو ، از اینجا برو بیرون .
و جیغی گوش خراش کشید .
دراکو ناگهان ، بدون اینکه اختیاری از خودش داشته باشد ، سیلاب اشکش دوباره شروع شد ... او چه قدر بدبخت بود ، به هر کجا که وارد می‌شد مردم او را بیرون می‌کردند .. چه بی اندازه احمق بود که فکر می‌کرد زندگی خوبی دارد ...
ناگهان مارتل گفت : چی شده ؟
دلش برای این پسر سوخته بود ، او را قبلا دیده بود ، و این رفتار آن دراکو مالفوی نبود .
دراکو با حالتی تهاجمی گفت : برای تو چه فرقی می‌کنه ؟ چه فرقی می‌کنه که لرد سیاه می‌خواد خانواده‌ی من رو بکشه ؟ ها ؟ چه فرقی می‌کنه ؟ برای هیچ کس فرقی نمی‌کنه ، حتی بقیه خیلی هم خوش حال می‌شوند که دراکو مالفوی عوضی بمیره ، خیلی هم خوش حال می‌شوند که خانواده‌ی مالفوی از صفحه‌ی روزگار محو شوند ... خیلی هم ... خیلی هم ...
ولی اشک‌هایش جلوی حرف زدنش را گرفت . به سرعت چرخید و از دستشویی بیرون دوید ؛ تا با سرنوشت تلخش رو به رو شود ، به هر حال فهمیده بود که سرنوشت را نمی‌شود تغییر داد ... اکنون دیگر همه چیز در دست سرنوشتش بود .


داستان خوبی بود.فقط اینمه سه نفطه برای چی؟!
از سه نقطه برای ایجاد وقفه و حالت سکون و مکث استفاده میشه تا اون حسی که مدنظر نویسنده ست بهتر منتقل بشه.ولی در قسمت هایی از پست شما بی دیلیل استفاده شده.

کمی به اینتر مهر بورزید!

تایید شد.

شما که گروهبندی کردین میتونید مستقیما معرفی شخصیت کنید.فقط نکاتی رو که تو تاپیک دفتر ارتباط با ناظر خدمتتون گفتم رو فراموش نفرمایید.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۳ ۱۹:۱۵:۲۶

شرلوک هلمز ، کارآگاه معروف ، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند .
نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست . بعد واتسون را بیدار کرد و گفت : نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی ؟...
واتسون گفت : میلیون ها ستاره می بینم .
هلمز گفت : چه نتیجه ای می گیری ؟
واتسون گفت : از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم . از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم که زهره در برج مشتری ست ، پس باید اوایل تابستان باشد . از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که مریخ در محاذات قطب است ، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد .
شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت : واتسون ! تو احمقی بیش نیستی ! نتیجه ی اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند !.


پاسخ به: گفتگو با ناظرين انجمن كينگزكراس
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۴
#4
سلام
من قبل از اینکه راجب ایفای نقش بدونم رفتم گروه بندی شدم ، الان یعنی مشکلی نداره ؟
بعد یه سوال دیگه هم داشتم ؛ گفتید که باید بریم به کارگاه نمایشنامه نویسی و داستانی راجب عکسی که اونجاست بنویسیم ، خب کدوم عکس ؟


شرلوک هلمز ، کارآگاه معروف ، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند .
نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست . بعد واتسون را بیدار کرد و گفت : نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی ؟...
واتسون گفت : میلیون ها ستاره می بینم .
هلمز گفت : چه نتیجه ای می گیری ؟
واتسون گفت : از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم . از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم که زهره در برج مشتری ست ، پس باید اوایل تابستان باشد . از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که مریخ در محاذات قطب است ، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد .
شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت : واتسون ! تو احمقی بیش نیستی ! نتیجه ی اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند !.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.