همه چی از آنجا شروع شد...
نیمه های شب که کل هاگوارتز در تاریکی به سر میبرد تنها سایه ای در راهروهای هاگوارتز دیده می شد.
او سوروس اسنیپ بود که با ردای سیاهش با همان حالت سردو جدی در راهرو ها قدم میزد.
- دنبال چه چیزی میگرده؟
انگار کسی در این راهرو بود و اسنیپ متوجه آن شده بود به عقب نگاه کرد و با کمی تامل دوباره به راهش ادامه داد.
صدا، صدای هری پاتر بود که بعد از بازگشت از اتاق دلورس آمبریج در زیر شنل نامرئی خود ناگهان اسنیپ را دیده بود.
حس کنجکاوی هری او را به دنبال اسنیپ کشانده بود. باید به آهستگی حرکت می کرد.
هری زمزمه هایی شنید...
-نه نباید به آن نگاه کنم. او مرا به یاد.....
ناگهان صدا قطع شد و سایه ای از غم و اندوه که هری پاتر نمی دانست از کجاست او را فراگرفت.
هری باخودش می گفت: به چی نباید نگاه کند؟ آن چیز چه کسی را به یاد او می آورد؟
در افکار خود غرق شده بود که خود را در روبه روی اتاقی دید، اسنیپ در اتاق را باز کرد و وارد آن اتاق شد.
- چه چیزی در این اتاق اسنیپ را به اینجا کشانده؟
این سوال هایی بود که ذهن هری پاتر را به خود مشغول کرده بود و حس کنجکاوی او را هر چه بیشتر می کرد.
اسنیپ در مقابل آیینه ای ایستاد.
او مثل همیشه صاف و خشک نبود و خمیده شده بود. موهایش جلوی صورت او را گرفته بود و قطرات اشک از چشمانش روانه شد.
هری هنوز مات و مبهوت به آیینه نگاه میکرد.
-نه امکان نداره... مادر... نه!نه!
هری پاتر با عجله و اندوه از اتاق خارج شد و به سمت برج گریفیندور رفت.
بر روی تختش دراز کشید انگار پاسخ سوال هایش را پیدا کرده بود.
به آسمان خیره شده بود و غرق در افکار بی پایان خود بود.
و اما در آن اتاق سوروس اسنیپ همچنان درمقابل آیینه نفاق انگیز ایستاده بود و با غم و اندوه به رویایی که در آیینه شکل گرفته بود نگاه میکرد.
- اوه لیلی عزیز! این سرنوشت تو نبود اون پاتر لعنتی نتونست از تو محافظت کنه...
دوباره شروع به گریه کردن کرد...
خورشید داشت طلوع می کرد که اسنیپ با خستگی و اندوه به اتاق خود بازگشت.
آن شب شبی سرد و تاریک برای اسنیپ و شبی پر از نفرت و اندوه برای هری پاتر بود.
نوشته زیبا و جالبی بود و بر دل می نشست.هرچند در مقام اسنیپ باید بگم 50 امتیاز از پاتر کم میشه پسره فضول!
بگذریم یکسری ایرادات جزئی تو نوشته تون هست از جمله قهر بودن با اینتر!یکم فاصله بین خطوط گذاشتن می تونه به زیبایی ظاهر پست کمک کنه با این همه این ایرادات با ورود به ایفا قابل حلن.
یه چیز دیگه!مگه آینه نفاق انگیز قرار نبود رویاهای شخصی که بهش نگاه میکنه رو نشون بده؟هری چطور مادرشو تو آینه دید وقتی اسنیپ بهش خیره شده بود؟تله پاتی؟
تایید شد.
مرحله بعدی:سال اولیا از این طرف!