هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (هرمیون-جین-گرنجر)



پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴
#1
آیا وزیر قبلی به ایران فرار کرده؟ آیا او با نام مستعار خواننده شده است؟ نام مستعار او آیا "منصور" است؟
تصویر کوچک شده











شما چه نظری دارید؟ آیا این فرد نمیتوانست همینجا هنر خود را گسترش دهد تا این که برود ایران و بخواند؟
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده
پسر شوهر، خواهر شوهرم..













we love you emma
فرد میگه..

به یاد اون قدیما




من اغتشاش گرم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۵ پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴
#2
نام و نام خانوادگی:
هرماینی جین گرنجر

هدف شما از عضویت در این گروه چیست؟
ایجاد نا امنی..
اسلحه ی مورد علاقه ی شما چیست؟
چوبدستی..
در چه کاری بیش از همه استعداد دارید؟
همه کارا.. جز دفاع در مقابل جادوی سیاه

اگر بخواهید به میزان وفاداری خود به دوستانتان و گروه هایی که در آن به عضویت در آمده اید از یک تا ده یک عدد را اختصاص دهید چه عددی را انتخاب میکنید؟
100 میدم.. حتی از ده هم بیشتر..


تصویر کوچک شده
پسر شوهر، خواهر شوهرم..













we love you emma
فرد میگه..

به یاد اون قدیما




من اغتشاش گرم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
#3
وزارت سیاه است و سیاه میماند..


به قلم هرماینی گرنجر


آیا اعضای محفل و سفیدان، آ.ج با گاف مفتوح، بخشی از سفیدان جامعه ی جادوگری را دور خود جمع کرده و ادعای بی طرف بودن دارد؟ اما در پشت پرده های این ماجرا، آ.ج با هوش فراوانش و کمک اربابش ل.و کسانی مانند ج.م، و ر.و یا هر محفلی دیگری سعی بر این دارد آنان را به سیاهی و پلیدی دعوت کند.. که این دقیقا بر ضد همه ی ما انسان های سفید و پاک و معصوم است.. اگر ملت سفید هم به سیاهی و پلیدی اضافه شوند میدانید چه بلایی سر ما می آید؟ هوشیار باشید که خطر در کمین است..

گفتگویی کوتاه با آرسینوس جیگر و لرد ولدمورت..

آرسینوس جیگر "وزیر"


-جناب جیگر شما چه اسپانسر یا همراهی دارید که شما رو توی این موقعیت سخت همراهی کنه..؟

-خوب باید بگم که افرادی هستند که مرا کمک کنند، آنان همان کسانی هستند که من سال ها به آن ها ارادت داشتم و هر روز وقتی ایشان را میدیدم با آن ها صحبت گرمی میکردم مانند سیاه پوش دوران و بزرگترین جادوگر قرن!

"آیا این سخنان شما را یاد کسی که به او میگویند ارباب نمی اندازد؟ بس که سیاست خاکستری ها قوی است، آنان نام نمیبرند اما سر نخی بر جای میگذارند.."

لرد ولدمورت "اربابشون"

-جناب لرد ولدمورت شما در وزارت طرف که را خواهید گرفت؟

-خوب بنده طبق معمول طرفدار یک نفرم، او هم همان کسی است که سال ها به ما ارادت داشته.. و تنها سیاه در میان سفیدان است!

"خوب حال مطمئن نمیشوید که لرد ولدمورت و آرسینوس جیگر (با گاف مفتوح) روابط نزدیکی باهم دارند که باعث میشوند سفید ها به سیاهی و پلیدی تشویق شوند.. کودتا راه بیاندازید تا ذره ذره دوستان شما جلوی شما تکه تکه نشوند!"


تصویر کوچک شده
پسر شوهر، خواهر شوهرم..













we love you emma
فرد میگه..

به یاد اون قدیما




من اغتشاش گرم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۴
#4
با اجازه ی نواظرین محترم..

خوب ما به امتیاز دهی اعتراض میداریم همی..

مورگانا لی فای، استاد درس دینی و بینش جادویی نوشته است:
نقل قول:
گشنگی؟ من باید اینو با چه تلفظی می خوندم دقیقا؟ دوما: چوب مگه دست حوا نبود؟ چطور آدم داشت باهاش جادو میکرد؟ مراقب ریزه کاری ها باشید دوشیزه گرنجر: 29


1-از نظر شما گشنگی رو با چه تلفضی میخونن؟ مثلا میخونن گِشّنگی؟ یا مثلا گَّشّنگی.. جز گُشنِگی؟
2-ایشون فرمودند که چوب مگر دست حوا نبود؟ طبق این پست بنده به هیچ وجه من الوجوه نگفته ام که حوا حتی به چوب نزدیک هم شده است!

خود بانو مورگانا در چت باکس گفتند به دلیل قرص بیهوشی و اینها بوده که من بهشون حق میدم اما من هم وقتی با دست بی حس و سه روز تو آتیل مانده شده وقتی یک رول را مینویسم انتظار یک داوری درست رو دارم که البته بانو حق دارن.. چون قاعدتا توی مواقع خوردن قرص بیهوشی انسان حتی سختش می آید که یک کلمه را با خودکار بنویسد چه برسد به نوشتن امتیاز سی چندی دانش آموز تازه وارد و قدیمی.. اما باید شرایط من هم درک بشود زیرا بنده همین طوری هم نمیتوانم درست و خوب بنویسم و همین الان فقط بک اسپیس میزنم و کلمات را از نو مینویسم.. خیلی ممنون دوست دار شما هرماینی جینیوس بینیوس فیلیوس گرنجر..


تصویر کوچک شده
پسر شوهر، خواهر شوهرم..













we love you emma
فرد میگه..

به یاد اون قدیما




من اغتشاش گرم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴
#5
یک مورد ایراد نگارشی در متن را با ذکر دلیل غلط بودن بنویسید. ( فقط یک مورد، اگر بیشتر از یک مورد اشاره کنید، امتیاز سوال را به کلی از دست خواهید داد.) (ایراد نگارشی میتواند شامل رعایت نکردن فاصله و یا صحیح نبودن علامت نگارشی، نا هماهنگی افعال، غیر یکسان نویسی کلمات و ... باشد.) (جواب درست موجود است!) ( 4 نمره)
نقل قول:
کلاس تاریخ جادوگری با تدریس مرلین کبیر- ترم 19(تابستانی)مدرسه علوم و فنون جادورگی هاگوراتز

لبخندی زد، با اشاره ی سرش، اطلاعیه را درست کرد!
نقل قول:
کلاس تاریخ جادوگری با تدریس مرلین کبیر- ترم 19(تابستانی)مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز


و آن جاست که پیامبر آسلام میفرمایند.. گر مرلین که بعد من خواهد آمد اشتباهی نماید، بدانید که از سر تا ته اشتباه است..

- در یک پاراگراف ( حداکثر 5 سطر) اولین بارش باران را توصیف کنید. ( 5 نمره)
باران شروع شده بود, زمین های خاکی و پر از سنگ تبدیل به زمین های گلی پر از سنگ شده بود..(الان چی شد؟ ) انسان های اولیه..( ) با زبان بی زبانی فقط «هوهو عاعا عه عه» سر میدادند. در آن میان گل های تازه به وجود آمده خمیده شده بودند.. قطرات آب وفتی به زمین گلی میرسیدند درجا جذب میشدند و فرو میرفتند. انسان های اولیه به پاهای پشمالو و کثیف خود مینگریستند و همانطور «عه،عه،عو،عو» سر میدادند زیرا پاهای پر از لجن و کثافتشان گلی شده بود که (لازم به ذکر است ذهن آشفته ی نویسنده این موضوع را خیلی بزرگش کرده است. بله این است که نویسنده اعصاب معصاب ندارد و فقط گند میزند به توصیف.. زیرا خاطره ی خوبی از این باران چرت و پرت که رون ویزلی گم شده بود و آخرش فهمید هالووین بوده است! + ( ))


3- در یک رول کوتاه ( حداکثر 8 سطر) اولین مکالمه صورت گرفته توسط بشر را بنویسید.

"عه عو" بر میگردد و با زبان بی زبانی بعد از آن حرکت زشتی که انجام داده بود به مادرش "عو بو" میگوید:
-عی عه عو دیدو بع عو عه عه عه!
-چوچو په په خوخو لولو‍!

آری مادر قصه ی ما خیلی عصبانیست و نمیداند که چگونه اولین سخن مادرانه که پر از بدو بی راه بوده است را بر زبان آورده.. و ترجمه میشود:
-اه مامانی من یه غلطی کردم دیگه آیم ساری!
-@!÷×!@#@##٪^÷×@@@@@@! (به دلایلی بس منطقی سانسور شد)

بله و مادر قصه بعد از زدن فرزند خود و نابود کردن آن گریه اش گرفت و بلند گفت:
-عی عو گوگو پوپو بو یو لولو زی زی جوجو!‌
ترجمه:"اون بچه خیلی گوگولی بود من چرا اونو زدم نابود کردم.. نزدیگ بود نسلمون منقرض شه..



4- مرلین تا چه زمانی زنده خواهد بود؟
از نظر من مرلین برا مرگخوارا تا ابد زندست و برای محفلیا مرده، کاملا منطقیه! پس قاعدتا همین الان مرده!


5- اول تخم بوجود آمد یا تخم مرغ؟
اول تخم چون تخم مرغ ژسوند داره وگرنه اگه تخم مرغ به وجود میومد اسمش میشد تخم و بعد تخم دایناسور یا اینا به وجود می اومد.. (نویسنده برای این که هیچ کس متوجه منظورش نشود و استاد بدون اطلاع قبلی امتیاز دهد این گونه نوشت)

6- یک نامه رسمی - اداری به بارگاه ملکوتی بنویسید و در آن تقاضا کنید تا دسترسی جادویی شما افزایش یابد.

نقل قول:
به نام نامی هستی، اشرف مخلوقات،آنسانی که بعد از آسلام به راه راست هدایت شد..
آقا من حوصلم سر رفته اینقدر دسترسی کم داریم به جادو، مسئولانم رسیدگی نمیکنن شما هم که اون بالا نشستی داری گیلاس میزنی و با حوری های بهشتی هم ور میری دیگه نامه ی رسمی نمیخواستی.. این دسترسی منو بیشتر کن..



7- چه مباحثی را برای جلسات آینده پیشنهاد می کنید؟ (2 نمره)


اولین گرنجر که بود و نوادگانش کیا بودن! میخوام بدونم این دگورث گرنجر چیه منه؟


تصویر کوچک شده
پسر شوهر، خواهر شوهرم..













we love you emma
فرد میگه..

به یاد اون قدیما




من اغتشاش گرم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس ديني و بينش جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
#6
@@@تازه وارد گریف@@@


برای تکلیفتون باید یک رول 15 یاخطی یا اگه دلتون خواست بیشتر، از افسانه ادم و حوای جادویی رو بنویسید. ینی جریان شکل گیری جادو رو. مثلا همونطور که ادم و حوا به زمین هبوط کردن، زوج جادوگر چرا به زمین اومدن چطور فهمیدن جادوگرن و چیزایی شبیه این. طبیعتا چیزی که امتیاز بیشتر داره خلاقیت شماست.

در میان سبزه زار های بهشتی و عاشقانه و دو نفره آدم و حوا با عاشقانه ترین حالت ممکن هم دیگر را با عشوه مینگریستن و به هم خیره شده بودند.. در میان گشنگی های بسیار فقط حسی که بین آن دو برقرار بود، گشنگی آن ها را میکاست اما با ظاهر شدن درخت جادویی که با طلسمی که در میوه ی آن بود انسان را تحریک میکرد، بیشتر گشنه میشدند و دیگر حسی که مانع خستگی و کم طاقتی آن ها کاره ای نبود. حوای بی هواس با آن که این درخت شیطانی، نفرین شده بود، میوه ی آن را همرا با شاخه ای از آن درخت که گویا درخت بلوط بود چید. با چیدن آن چوب روی زمین افتاد. آدم که چشمش به چوب بلوطی که روی زمین افتاده بود و غلط میزد افتاده بود سمت آن رفت و آن را برداشت. در میان چمن های دراز و کوتاه چوب را در دست میچرخاند، اما از سر کم عقلی چوب را به عنوان گوش
پاک کن استفاده کرد و هرچه آشغال در گوشش بود را بیرون آورد. تا حوا کمی از میوه ی شیطانی چشید آن را به آدم داد.. آدم هم که عقلی به سر نداشت ذره ای چشید و ناگهان زیر هر دو خالی شد و به زمین خاکی و بی چیز افتادند.

آدم در میان آسمان چوب را تکان میداد و به این طرف و آن طرف پرت میکرد تا آن که هر دو به زمین رسیدند اما لب مرز هر دو متوقف شدند. آدم وقتی بلند شد به حوا نگاهی عجیب کرد. فکر کرد این چوب چیز خاصی دارد. چوب را باز هم تکان داد و این دفعه سنگ ها به جلو پرتاب شدند. آدم حوا گه هنوز صدا در آوردن را یاد نگرفته بودند شروع به صدای میمون در آوردن کردند و چرت و پرت های زیادی بر زبان آوردند.

سه هزار سال بعد...

برادران ژارنر از اجداد برادران وارنر اسم این قدرت خاص که روی این چوب بود را جادو گزاشتند و انسان های روی کره ی خاکی و آبی جادوگر اعلام کردند و از آنجا نام انسان ها به جادوگر تغییر یافت..

-هان؟ چیه چیزی شده؟ آدمو حوا مردن؟

هری پاتر تلنگری ضایع به هرماینی زده بود و او را از خواب ناز بیدار کرده بود.. صدایش را صاف کرد، به رون نگاهی تعجب زده کرد و با صدای لطیفی گفت:
-فکر کنم پنج ساعتی میشه که مورا تکالیفو گفتو رفت.

هرمی نگاهی وحشت زده کرد، به دور و بر خود نگاهی کرد و گفت:
-کلاس ماگل شناسی چی شد؟
-آممم.. پنج نمره همین جوری از گریف کم شد.. الان منفی پنجیم..
-پس چرا منو بیدار نکردین؟
-رون دلش نیومد که تو رو بیدار کنه.. نه این که اعصابت خورده..

هرمی لبخند زیبایی بر لبان سرخش ظاهر شد.. فیلم بردار در این لحظه از پنجره بیرون رفت و تا ابر ها پرواز کرد تا فیلم را تمام کند..


تصویر کوچک شده
پسر شوهر، خواهر شوهرم..













we love you emma
فرد میگه..

به یاد اون قدیما




من اغتشاش گرم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوی هری پاتر : صفحه کتاب یا پرده سینما ؟
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴
#7
من بیشتر رمان هایی که خوندم تبدیل به فیلم شدن.. و همیشه وقتی رمان ها رو میخوندم و بعد فیلمو نگاه میکردم تمام چیزایی که تجم کرده بودم رنگا.. حتی حرکات جسمانی مث تکون دادن سر و بهت زدگی همشون واسم نابود میشدن.. من خودم به شخصه وقتی کتاب هری پاتر رو خوندم و بعد فیلمشو دیدم ینی به طور افتضاح حالم بد شد و تمام تجسم هایی که از فیلم کرده بودم از بین رفت.. اینه که کتاب خیلی بهتر از فیلمه چون فیلم هیچ جای تجسمی تو مغزت نمیذاره..


تصویر کوچک شده
پسر شوهر، خواهر شوهرم..













we love you emma
فرد میگه..

به یاد اون قدیما




من اغتشاش گرم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۴
#8
1. نام و شهرت و اینا
هرمیون جین گرنجر معروف به مو اسفنجی

2. هدفتون از ثبت نام تو سازمان؟
میخوام بزنم بترکونم این مردایی که فکر میکنن خیلی بهترنو..

3. اگه ببینین جادوگری داره حقوق ساحره هارو ضایع میکنه ( حالا چه جوریش بستگی به ذهن خلاق خودتون داره) چه جوری دفاع میکنین؟
یه استوپیفای، بعد یه ایمپدیمنتا..

4. این فرد کیست؟ چیست؟ ( ساحرست یا جادوگر) با توجه به ساحره یا جادوگر بودنش اگه دیدین یه آقایی داره مثل چی میزنه ایشونو چه عکس العملی نشون میدین؟
ساحرست، به هر حال اون یه ساحرس و باید از حقوقش دفا کرد!


تصویر کوچک شده
پسر شوهر، خواهر شوهرم..













we love you emma
فرد میگه..

به یاد اون قدیما




من اغتشاش گرم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۱۰:۱۰ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۴
#9
سکوت سنگین گوشه و کنار کوچه ی "مک آلیستر" را فرا گرفته بود. هوای شهر لندن بسیار سرد بود و مردم همه بخاری های خود را روشن کرده بودند. همه چیز آرام بود تا آنکه صدای دویدن نفس کشیدن یک دختر هفده ساله ی مشنگ آمد. او با پایی زخمی به سمت بیرون از کوچه میدوید. گربه ها و موش های خوابیده را یک به یک کنار میگذاشت و جلو تر میرفت. گویی از ترس میدوید و احساس میکرد کس دنباش است، اما هیچ کس در پشت سر او حضور نداشت. او به سرعت میدوید تا اینکه صدایی آمد:
-دختره ی مشنگ عوضی، چطوری جرعت میکنی از چوب من به عنوان خلال دندون استفاده کنی..
-منظورت از این حرف چیه...؟ آقای دراکو مالفوی..

صدای مصمم یک دختر بیست ساله که چوبی در دست داشت، باعث به لرزه افتادن تن دراکو شد. میخواست حرفی بزند اما وقتی چهره ی زیبای دختر را دید دهانش قفل شد و یاد خاطرات گذشته اش افتاد. دخترک با قدم های استوار جلو می آمد. لباس بنفشش برق میزد. گویا از مهمانی آمده بود چون با صورت آرایش کرده رو به روی دراکو ظاهر شده بود، هر لحظه چهره ی زیبایش بیشتر نمایان میشد.
-چی شد، زبونت بند اومد؟
-من..م.. ینی چیزه.. من..
-حرف نزن، نکنه دوباره میخوای از اون مشتا بزنم تو دماغت؟

با صدایی آرام و لطیف این را گفت. همانطور که جلو می آمد، دخترک قهوه ای پوش را با لباس پاره اش از زمین بلند کرد. و به عقب هلش داد.. کوچه ی مک آلیستر با صدای قدم های پیاپی رو به رو بود. دراکو که دیگر داشت از ترس عرق دستانش روی چوبش میریخت گفت:
-دیگه نمیتونی چون من صد برابر قوی تر شدم و تو هیچ چیزی رو به روی منو بلا..

تا این کلمه از دهانش در آمد سریع جلوی دهانش را گرفت.هرمیون با شکو تردید به دراکو نگاه میکرد. زبانش را به آرامی روی لبش میکشید. چوبش را بالا آورد و گفت:
-بلا..؟ بلا کیه؟
-بلا منم..

هرمیون سرش را به سرعت برگرداند. دخترک هفده ساله شده بود بلاتریکس لسترنج! آری.. دراکو و بلاتریکس او را به دام انداخته بودند. دراکو نمیتوانست طلسمی که سال ها ولدمورت و مرگخواران به او یاد داده بودند را روی دخترک معصومی که هرماینی گرنجر نام داشت اجرا کند. سرش را پایین انداخت. فقط به زمین نگاه میکرد.. قلبش محکم به سینه اش فشار می آورد تا آنکه..
-کروشیو..

بلاتریکس لسترنج این طلسم پلیدانه را روی هرماینی پیاده کرده بود. هرمی با دادو فریاد درخواست کمک میکرد. همه ی دنیارا سیاه میدید و داشت از درد سرش را به زمین میکوبید. پاهایش را از درد به شکمش چسبانده بود. دندان های سفیدش برق میزد. با خود میگفت:
-من میتونم خودم رو نجات بدم.. پس بلند میشم..

هر لحظه تقلا میکرد تا بلند شود.. چوبش را با سختی فراوان در دستش گرفت.. نگاهی پر از خون به بلاتریکس کرد.
-اکسپلیارموس!

ناگهان چوب بلاتریکس روی زمین افتاد و با یک طلسم دیگر از سوی هرمی چوبش به سه تکه تقسیم شد.. با سرعت بلند شد. و چوبش را به سمت سر دراکو نشانه گرفت. بلند و با صدای استواری گفت:
-استوپیفای..

پس از این طلسم دراکو با سر به دیوار برخورد کرد و جسد بیجان هرمیون روی زمین افتاد.. صدای پای دو نفر دیگر می آمد که با نفس نفس زدنشان سکوتی که دوباره بر قرار شده بود تبدیل به شلوغی وحشتناک کرده بودند.
-هرماینی.. هرماینی..

رون ویزلی به سرعت بالای سر همسر عزیزش رفته بود و اشک میریخت. دیگر هرمی را نمیدید..


تصویر کوچک شده
پسر شوهر، خواهر شوهرم..













we love you emma
فرد میگه..

به یاد اون قدیما




من اغتشاش گرم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۹:۱۳ پنجشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۴
#10
برای هرمیون و رون تنهای یک چیز مهم بود، پیدا کردن فرزندان دلبندشان بود. آن ها در همین افکار بودند که فرد با تمام پر رویی به همراه برادرش آن هارار به بیرون از مغازه هدایت کردند و خودشان همراه با آن ها روانه ی گشت و گذار شدند. در راه فرد در حال تفکر بود که ناگهان فکر عجیبی به سرش زد!
-هوــــــــــــــــــــــــــم... معمولا مجرم به صحنه ی جرم بر میگرده پس باید بریم به خونتون تا مجرم رو پیدا کنیم، هنوز هویتش یا شایدم گروه.. معلوم نشده!
-آقای شرلوک هلمز هویت گروهشون معلومه .. مرگخوارا!

فرد با خجالت تمام چشمانش را دزدید و سنگ های زیر پایش را زیر پا گذاشت. صدای زجه زدن قلب هرماینی به وضوح میامد. گرچه آن ها خانواده ای شجاع و نترس بودند اما کودکانشان نقطه ی ضعف آن ها بود. هر چه قدر که میگذشت از مغازه های متعددی میگذشتند، هر لحظه که جلو تر میرفتند آسمان سیاه و سیاهتر میشد اما مایع شادمانی آن ها فقط فرد و جرج بودند که کلا هر دو یا خواب تشریف داشتند یا فقط به فکر خوردن بودند. در این بین که همه بدون سر و صدا جلو میرفتند، فرد یک آبنبات آتیشی در دهانش گذاشت و به راه خود ادامه داد. رون با تمام عصبانیت به او گفت:
-لامصب! بچه های منو دزدیدن تو داری میلومبونی؟ بیام بزنم..
-اسپولسو!

قبل از این که رون حرفش را تمام کند یک فرد سیاه پوش با عصبانیت این طلسم را گفت و سریعا پشت یک بشکه ی نفت پنهان شد. فرد ویزلی با ترس و لرز گفت:
-ای مرلینا ما میمیریم، مرلینا مارا ببخش!

جرج هم مانند فرد دست به دامن مرلین شده بود، با این که مرلین یک مرگخور دروغگو بود اما به هر حال پیامبر بود. رون و هرمیون هم با طلسم در کردن جواب آن اسپولسو ها را میدادند. فرد برای کم کردن استرس (یا به عبارتی استیرز) یک آدامس رِلکس برداشت و در دهانش گذاشت. از آن جا که معمولا آدامس رِلکس طعم اصلی اش زود میگذرد و فرد هم از چیز های بی مزه متنفر است آدامس را جلوی مرگخوار تف کرده و برگشت. مرگخوار از همه جا بی خبر آن آدامس را در دهانش گذاشت و نقابش را برای دوم روی صورتش گذاشت. او خبر نداشت که آدامس باد میشود پس همان گونه فوت میکرد تا این که آدامس ترکید و راه تنفس این مرگخوار بسته شده و دار فانی را وداع گفت.

رون به سرعت جلو رفت تا ببیند مرگخوار زنده است یا نه؟ کنار او زانو زد و دستانش را به آرامی سمت نقابش برد، آن را برداشت، هویت مرگخوار به وضوح نشان میداد که او آرسینوس جیگر با گاف مکسور است. انگشتانش را روی گردن آرسینوس گذاشت، نبضش نمیزد.. نگاهی پر از تعجب به فرد کرد و گفت:
-آدامست به درد خورد..
-واقعا؟ ما اینیم دیگه!

اما فرد میدانست که این از هنر خودش نبوده و شانسکی حرکت را کرده. او گردنبند شانس مادرش را در گردن داشت و مطمئن بود تا آخر این سفر شانس یارش است. رون هم دست در دست به همراه هرمیون به سمت خانه راه افتادند تا سر نخ دیگری پیدا کنند. پس قاعدتا فرد و جرج هم پشت سر آن ها راه افتادند.. تا ببینیم آن ها میتوانند فرندان را پیدا کنند یا خیر؟


تصویر کوچک شده
پسر شوهر، خواهر شوهرم..













we love you emma
فرد میگه..

به یاد اون قدیما




من اغتشاش گرم!


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.