ساعت از 12 گذاشته بود ، استرس زیادی داشت و نمی دونست واقعا میتونه این کارو بکنه یا نه .
بالاخره تصمیمشو گرفت و وسایلشو جمع کرد و به راه افتاد .
یک بار دیگه تو راه نامه را باز کرد و خوند ، باورش نمی شد که به هاگوارتز دعوت شده است .
بالاخره می توانست از دست رییس بدجنس خود که اونو توی اتاق کوچک نگه میداشت و مجبورش می کرد برایش کار کند آزاد شود .
به راه آهن رفت و از راه مخفی وارد شد و سوار قطار شد و به هاگوارتز رفت ...
5 ماه بعد ...
جنگل ممنوعه...
اکسپلیراموس!!!! استیوپفای!!!!!!
-کجا داری فرار میکنی بچه ؟؟!!
تو مال خودمی...
له وی کارپس !!!
-نهههه ، ولم کن بزار بیام پایین!!!
-هههه ، دیگه هیچ راه فراری نداری...
ناگهان شخصی با سرعت نور به سمت مرگخوار آمد و در یک لحظه او به عقب پرتاب شد .
-سنگوینی!!!تو اینجا چیکار میکنی ؟؟
سنگوینی: فکر کنم من باید اینو از تو بپرسم ایگنو ؟
ایگنو: من فقط میخواستم ببینم جنگل چجوریه که یهو...
سنگوینی: اگه من اینجا نبودم تورو میکشت ، شانس آوردی برا شکار اومده بودم...
-سکتوم سمپرا!!!!
مرگخوار با طلسم شمشیر نامریی به عقب پرتاب کرد و به سمت ایگنو رفت ...
سنگوینی در لحظه های مرگ : آوادا کداورا!!!!
و مرگخوار را با طلسم ممنوعه کشت و بعد از آن خود نیز مرد .
ایگنو با سرعت به سمت خوابگاه فرار کرد و از صحنه دور شد .
فردا خبر حمله مرگخوار به سنگوینی و استفاده از طلسم ممنوعه و کشتن مرگخوار و ... در همه مدرسه پیچیده بود و ایگنو بدون این که به کسی چیزی بگوید خیلی رلکس به کار های عادیش پرداخت و طوری رفتار می کرد که انگار از هیچی خبر ندارد .
و اینگونه بود که همین شد که شد . حتما که نباید آخرش با معنی تموم شه.
برای تایید شدن در کارگاه نمایشنامه نویسی باید نمایشنامه ای بر اساس آخرین تصویری که در این تاپیک قرار داده شده بنویسید.
آخرین تصویر
تایید نشد.
با ایگنو پی وی تریپ کل داری ؟؟ پس داری به جهنم بلیط مجانی... حواستون باشه دفه بعد که غصه میگین...تو غصه هاتون نباشه دیگه اسم پی وی...
آره...برو خونه...ببین برو خونه ...خب؟...برو خونه....و گرنه دفه بعد...