هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (ریتا.اسکیتر)



پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۴
#1
In The Name Of... Gerrrrrrrrrrch!


خب! مصاحبه با آریانا دامبلدور عزیز هم پایان یافت! با تشکر از اینکه به سوالات جواب دادند!
و مهمون بعدی که قراره توی انبارِ نیمبوس ها قراره باهاش مصاحبه کنیم، یکی از اوناییه که منم میترسم باهاش برم مصاحبه کنم.. خطرِ خط خطی شدن رو دارم :دی
این شما و این:

تصویر کوچک شده



Violet Baudlaire
اون وسطیه تو عکسه :دی


برای اینکه مشکلی هم پیش نیاد برای طرح سوالات، تاریخ سوال پرسیدن رو یکم بیشتر از معمول میکنیم به دلیلِ سال نوی شمسی و تعطیلات!

با تشکر!
ریتز!


دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۴
#2
این دِ نیم آو.... قرررچ!

خب خب خب!
این شما و این همه سوالاتِ آریانا دامبلدور!

پیوست:


zip Ariyana Dumbledore.zip اندازه: 234.76 KB; تعداد دانلود: 75


دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: رسانه ی شنیداری جادوگران! | Jadoogaran Official Media
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ یکشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۴
#3
تصویر کوچک شده


دوستان.. دوستان!
رسانه ی شنیداری سایت اگه قرار باشه به نتیجه ای برسه، نیازمند بیان نظر های همه ی شما عزیزانه!
پس دقت کنین، نظرتون رو بیان کنین! توی نظر سنجی بالای صفحه هم شرکت کنین تا بتونیم بهتر این قضیه رو جمع و جور کنیم به امید مرلین!


دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ یکشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۴
#4
بسم القرچ!
نامحرم نباشه تو تاپیک ـمون! ما اومدیم.. :دی

خب! بعد از حدود یک ماه و نیم قفل بودن این تاپیک پر طرفدار، تاپیک رو باز میکنیم و ..
البته که مهمون جدید هم معرفی میکنیم!
میدونم خیلی منتظر مهمون جدید هستین.. من هم حاشیه نمیرم!
این شما و این.. :

آریانا دامبلدور


با توجه به تقویم:
تصویر کوچک شده


تا روز یک شنبه / 25 بهمن ماه فرصت دارین تا سوالای خودتون رو از آریانا دامبلدور عزیز بپرسین!
بترکونین :دی



دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ جمعه ۲ بهمن ۱۳۹۴
#5
نتایج 33 امین دوره‌ی ترین‌های تالار خصوصی ریونکلاو

بهترین نویسنده ریونکلاو:

لینی وارنر
&
ویولت بودلر


بهترین عضو تازه وارد ریونکلاو:

دای لووین

فعال‌ترین عضو ریونکلاو:

ادی کار مایکل



دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: گاهنامه ی فعال و رسمی جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۱۴ جمعه ۲ بهمن ۱۳۹۴
#6
با سلام

تاپیک برای انجام کار های آینده تغییر نام داده میشه!
منتظر حضور تام ریدل عزیز با توضیحاتشون باشین!

با تشکر، ریتا!



پاسخ به: ارتباط با ناظرين مطالب اشتراکي
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴
#7
سلام تام!

در واقع بعد از یاد آوری دوباره توی اون اتاقِ آبی رنگه ( ) و صحبت هایی که شد و فلان و اینا..
خلاصه کنم:

مجوز داده شد!

منتظر اولین پارتِ نشریه هستیم!
با آرزوی موفقت های فراوان!
ریتا


دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ دوشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۴
#8
چیکار: چیز می کشیدن :دی

جمع بندی:
مدير سايت وقت ناهارش تو دفتر مدير با نيمه پيدا شده اش چیز میکشیدن!
( نچ نچ نچ! مدیر جماعت هم معتاد! نچ نچ نچ :دی )


دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: نوزده سال بعد
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ یکشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۴
#9
جمع کردن وسایل از آنچه تدی انتظار داشت بیشتر طول کشید! حدود یک ساعت از زمانی که فلور به آن ها دستور ترک خانه را داده بود می گذشت. جیمز که خیلی سریع تر از بقیه آماده شده بود، با جاسوئیچی ِ آبیِ رنگ و رو رفته اش بازی می کرد. در آن شرایط، آقای بلوپ خیلی به او آرامش می داد. با صدای فریاد تدی، جیمز آقای بلوپ را درون جیب سویشرتش کرد و کوله ی جمع و جور قرمزش را که نماد شیرِ طلاییِ شجاع گریفیندور روی آن میدرخشید، بر روی دوش گرفت.
خانه ی پدری فلور، بزرگ تر از آنچه بود که جیمز قبل از سفر تصورش را می کرد. تصور جیمز، چیزی شبیه خانه ی صدفی بود. خانه ای با تزئینات صدف و اسکلت های ماهی های مادر مرده! در واقع تصور جیمز از فرانسوی ها این بود. خانه ی پدری فلور، بیشتر به کاخ شبیه بود تا به خانه! جیمز شک نداشت که تمامی اعضای محفل به راحتی میتوانند خودشان را در این کاخ اجدادی دلاکور ها جا بدهند!

- جیمز! بدو، داره دیر میشه!

صدای تدی، نگران تر از همیشه بود. جیمز نیز به خوبی موضوع را دریافت. بنابراین، به سرعت پله ها را دو تا یکی طی کرد تا به تدی برسد. هاگرید نیز چمدانش را در کنار درِ خروجی قرار داد. اما فلور حتی برای یک خداحافظی خشک و خالی نیز نیامده بود. او بیشتر از آنکه نگران آن ها باشد، نگران ویکتوریا بود. ویکتوریایی که اگه کمی از او غفلت بکنی، کاری دست خودش میدهد.

چند ساعت بعد - ساحل دور افتاده

هاگرید جلوتر از جیمز و تدی حرکت میکرد. آن قدر مصمم و جدی بود که انگار در جنگل ممنوعه قدم می زند و همه جا رو میشناسد!

- هاگرید، تو چطوری این جاها رو میشناسی؟

- تو هاگرید رو دس کم گرفتی. از دسِ این دل صاحاب مرده ی من. این چن وقت که هاگ تعطیل شد، من یه سفرایی به این فرانسه داشتم. هم فال و هم تماشا...

هاگرید سرخ شد. هم جیمز و هم تدی منظورش را از عبارت « هم فال و هم تماشا » فهمیده بودند و زیر زیرکی میخندیدند.

- خب! رسیدیم بچه ها. یکم روغنکاری جادویی کارشو می سازه.

قایق، قدیمی اما سالم بود. قایق بزرگ تر از آن بود که تدی انتظارش را می کشید! اما هنوز چند مشکل کوچک داشت که باید برطرف می شد. تدی به جیب خود دست برد تا چوب دستی اش را بکشد اما جیمز خیلی سریع تر از تدی این کار را انجام داده بود.

- ریپارو.. ریپــــــارو! ریــــــــــــپــــــــــــــــــــارو! لعنتی چرا کار نمیکنه؟

جیمز با خشم چوب دستی را محکم در دستش فشرد. چوب دستی جیمز تا به حال با او بد خلقی نکرده بود. تدی پوزخندی زد و گفت:

- کار رو همیشه بسپر به کاردونش جیمز. بذار این یکی رو من انجام بدم.

تدی دست خود را در جیب شلوار جینَش فرو برد. جیب های پشتش را نیز نگاهی کرد اما نبود... چوبدستی تدی سر جایش نبود!

- دنبال این میگردی؟

نگرانی تمام وجود تدی را فرا گرفت. صدای زنانه ای که از پشت سرشان می آمد، تدی را بیش از پیش نگران کرد. این دقیقا همان اتفاقی بود که نباید می افتاد.

- ویکتوریا!

***


اورلا و برایان هر دو خسته شده بودند. کاری که اورلا میخواست عملی کند، کار آسانی نبود و نیاز به کمک های بیشتری داشت! کمک هایی بیشتر از برایان دامبلدورِ پیر و فرتوت. اورلا هم انتظار زیادی از برایان نداشت. اما او " فعلا " تنها کمک اورلا بود.
در میان همین اندیشه ها، اورلا به خودش آمد. صداش خش خشی پشت دیوار های ساختمان رو به رویش را می شنید! برایان هم متوجه صدا شده بود. قطعا یکی از آن جادوخوار های لعنتی بود. اورلا به ساختمان نزدیک شد! هر چه نزدیک می شدند، صدای ناله های مردانه ای نیز به گوش میرسید. اورلا مطمئن بود که آن جادوخوار لعنتی دارد حساب یک مشنگ یا جادوگر دیگر را میرسد. شاید اورلا بتواند قربانی را نجات دهد. زمین مرطوبی را جلوی خود دید. « زمین تقریباً عاری از علف امّا مرطوب حیاط خانه‌ای ناشناس در میانه‌ی لندن ِ مصیبت‌زده! »
اما چیزی دیگر از ناله های مردانه و صدای خش خش توجه اورلا را به خود جلب کرد. کلاه وزارتِ آرسینوس جیگر!
اورلا خم شد و کلاه را برداشت. اورلا یک کاراگاه بود. کاراگاه ها همیشه با وزیر در ارتباط اند و اورلا بدون شک می دانست کلاه متعلق به آرسینوس جیگر است.
اورلا بیشتر جلو رفت. در گوشه ای از حیاط، موجودی دراز به دراز افتاده بود و آه و ناله میکرد. اورلا به سمت جسد خیز برداشت. چوبدستی اش را در دستانش نگه داشته بود و آماده ی هر گونه واکنشی از سمت آن موجود بود. جسدِ پر ابهتی که هنوز نفس میکشید، اما فرقی با یک مرده نداشت. اورلا چهره ی آن جسد را شناخت. باورش سخت بود، اما...

« رودولف لسترنج، قمه کش قرن ها، در حال جان دادن بود! »


دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: ویلای صدفی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۴
#10
فلش بک | ویلای صدفی | هفته ی گذشته

همه چیز در ویلای صدفی عادی می گذشت! ویلا پس از جنگی که سال ها پیش در آن در گرفته بود، به کمک خانواده ی دلاکور از نوع ساخته شد. هنوز هم میتوان آثار درگیری ها را بر روی تخته سنگ های کنار دریا دید. هوای بارانی دیگر برای بیل و فلور عادی شده بود. اواخر ماه ژانویه بود و هوا به شدت سرد! البته بیشتر روز ها رد ویلای صدفی سرد بود. آن دو هم به این شرایط عادت داشتند.
اما آن چیزی که بیل و فلور را از گذشته متمایز میکرد، فرزند بود! زمانی که هیچ کس انتظارش را نداشت، فلور باردار شده بود. پس بیایین جمله ابتدایی را اصلاح کنم:
« " همه چیز "در ویلای صدفی عادی نبود! »

بیل ویزلی در حال پدر شدن بود! تنها چند هفته تا پایان دوره ی بارداری فلور باقی مانده بود و دیر یا زود زمان آن سر می رسید! خوشحالی در چهره ی بیل ویزلی وصف نشدنی بود.. اما در پَس تمامی این خوشحالی ها، شک و تردیدی بود. بیل ویزلی یک گرگینه است. وقتی هم یک گرگینه باشی، فرزندت یا نیمه گرگینه می شود یا... گرگینه کامل!
فلور هم نگران است. فقط یک بار میتوان این حس را تجربه کرد و لمس کرد. احساس اینکه مادر می شوی، پسرت یا دختر کوچولویت را نوازش میکنی، آن را در آغوش میگیری، همه و همه جای خود را داده به نگرانی و ترس!
بالاخره پس از سکوت فراوانی که اتاقِ فلور را در بر گرفته بود، فلور با صدایی لرزان گفت:

- بیل... من خیلی میترسم!

بیل هم می ترسید! اما او مرد است، شاید تنها امید فلور به بیل باشد.

- نترس عزیزم. من اینجام. درست کنارت... و کنار بچمون!

فلور احساس کرد پسر/دختر بچه ی درون شکمش، لگدی زد! این یعنی حیات، یعنی زندگی! لبخندی بر روی لبان فلور نقش بست. با لبخند فلور، بیل هم قوت قلب گرفت.

- یعنی میشه.. یه روزی.. ما هم یه خانواده ی خوشحال.. باشیم؟

- معلومه که میشه! من از همین الان روزی رو میبینم که از همین پنجره داریم بچمون رو میبینیم که داره روی سنگ ها بالا و پایین میپره.

همه چیز به ظاهر خوب پیش میرفت.. اما " به ظاهر "

پایان فلش بک | ویلای صدفی

هری پاتر چوبدستی خود را بالا گرفت.
- لوموس!
با ورد هری پاتر، همه جا روشن شد، البته فرق چندانی نکرد اما همین هم کافی بود! فرد ویزلی دیگر نزدیک ترین شخص به هری پاتر بود.

- جرج کجاست؟

هری با تردید به فرد ویزلی نگاه کرد. جرج معمولا با فرد ویزلی بود!

- هری، جرج مگه با شما نبود؟

تردید در نگاه هر دو نفر دیده میشد. فرد مطمئن بود که جرج به دنبال هری رفته بود اما هری هم اثری از جرج ندیده بود!

ناگهان فریادِ بلندِ « آواداکداورا » و صدای افتادن جسمی به آب از چند صد متری دور تر شنیده شد! صدای آشنایی که همه ی حاضرین در ویلای صدفی با آن آشنا بودند.
فنریر گری بک!


دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.