هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲:۱۶ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶
#1
از وقتی کودک بودم عاشق دموکراسی بودم. خیلی خیلی... کودک و... کوچک و... دموکرات.

حتا اگر نبودم هم وقتی می دیدم فامیلی یک موجود زنده واقعا ایچیکاوا ست احتمالا... می شدم.
سه هفته ش کنین. فقط بخاطر دوست عزیزم از خواسته م کوتاه میام.

پ.ن: ایچیکاوا اگه تو امضا با فامیلی ت به مشکل بر خوردی لطفا از من کمک نخواه.


ممنون.

ویرایش: الان فهمیدم فامیلی یه نفر دیگه پفک پیگمیه. این بازی کثیفو تمومش کنین.


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱۵ ۲:۱۹:۱۹

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
#2

_ و یه روز میاد می بینه نیستین، و اونقدر براش ارزش قائل نشدین که حتی بگین من رفتم. خداحافظ! شوکه می شه! ناامید می شه.

بلند شد. و...
_ کسی اینجا زندانی نیست. همه می تونن برن.

رفت.
_ ولی رفتن هم آدابی داره.

***


_نه که بخوام زیادی دراماتیکش کنما.

مکث کرد، و گوشش را محکم تر روی در چوبی سیاه رنگ فشرد.
_میدونیم اون تویین.

می دانید؟ لرد سیاه از ارتفاع نمی ترسید.
میدانست که از جلوی در اتاقش تکان نخواهند خورد و میدانست که اینطوری نمی تواند از ساختمان خارج شود، و چیزی که نمیدانست چرایِ نپریدنش بود. پنجره با زمین زیر پایش فاصله زیادی نداشت و لرد نمیدانست که چرا منتظر مانده است تا حرفهایشان را بزنند و بروند.

میدانست که اگر نروند هم منتظر خواهد ماند، و نمیدانست چرا.
میدانست که مرگخوارانِ دم در از هنوز آن تو بودنش مطمئن نیستند، حداقل از نظر منطقی؛ و میدانست که همه شان هنوز همان بیرونند.
میدانست چرا...؟!
نه.

***


_همشون دنبالمونن نجینی. میبینی؟! همشون دارن نگاهمون میکنن.
"نمی فهمم چی میگـ-"
_گذشته ت. همیشه دنبالته.

جنبش چیزی را در "پشت سرش"، درست کنار میز تحریر احساس کرد. برگشت.
آینه.

***


دستش روی در مشت شد و گوش هایش، در همراهی ملال انگیزی با باقی حواسش بدنبال هر گونه اثری از جنبش یک انسان -یا لااقل فردی با جسم انسان- در اتاق گشتند.

"کسی جرئت نمیکنه به اربابش کادو بده و "ما" از این قضیه خوشحالیم."

صدای نفس های هیچ کس. صدای قدم های هیچ کس.

نفس عمیقی کشید و چشمانش را بست تا خونسرد بماند.
_بذار... بذارین براتون درباره یه چیزی...

"سال میمون بودی راستی؟!"

صدایش نلرزید؛ آرام باقی ماند. اما چشمانش نه.
_هنوز اون تویین. میخوام...

قدمی به سمت پنجره برداشت و متوقف شد.
"چرا فقط آپارات نکنم؟!"

_بذارین اون روزیو بگم که بهتون گفتم لوس.

حالا به یاد می آورد که چرا آپارات نمی کرد؛ قصه ی روزی که کسی به او گفته بود لوس را هنوز نشنیده بود.

"و تاکید هر دوره رو تکرار می کنیم. حتما رای بدین."

زیاد پیش نمی آمد که او لبخند بزند، و این بار هم نزد. اما جایی میان قفسه سینه اش، نزدیک به نقطه ای که قاعدتا قلبش باید قرار میداشت، میدانست که اگر از آن آدم هایی بود که زیاد پیش می آمد لبخند بزنند، حتما حالا وقتش بود.

بنظر میرسید نظر فرد پشت در عوض شده است.
_بذارین اون شبیو تعریف کنم که حرف زدیم.

"_سرگین غلطان خوبه ارباب؟!
_خوبه هک."

مکث کرد، و این بار نظرش عوض نشد. جایی درون اتاق، نگاه بزرگترین جادوگر سیاه قرن از پنجره ی باز اتاق به کاناپه ی سیاه رنگ کنارش معطوف شد.

_تنها شبی که درست حسابی حرف زدیم.

***


_کجاست؟

چوبدستی اش را میان انگشتان رنگ پریده و کمابیش شفافش فشرد.

_لرد سیاه، سرورم! رفته!

اخم کرد. خب در واقع، هر جادوگری چوبدستی اش را دوست دارد، بنابرین تصمیم گرفت فشارش ندهد، چرا که می توانست خش خشی را که نشان دهنده ی از هم گسیختن الیاف چوبی بود احساس کند. و می دانید؟! نتوانست فشارش ندهد. پس آن را روی زمین انداخت، بدون اینکه چشمانش حرکتش را دنبال کنند.

***


_همه ی آدما تو یکی از لحظه های تاثیر گذار زندگیشون یهو بزرگ میشن، و خاطرات قبل از اون لحظه تبدیل به خاطرات بچگیشون میشه.

***


_یه سوال دارم...شما یه روز صبح که از خواب بیدار می شین می تونین بی سرو صدا وسایلتونو جمع کنین و از خونه برین؟

کسانی که در خانه ی ریدل زندگی می کردند راستش، می دانستند که صدای لرد سیاه، که در طیِ سخنرانیِ صبحگاهیِ آن روزش با طلسمی چند برابر بلند تر از حد معمول جلوه میکرد، هرگز نمی لرزد. و راستش را بخواهید، قیافه ی "کسانی که در خانه ی ریدل زندگی می کردند"، درست در همان لحظه چیزی معادل کدو تنبل های پلاسیده بود، چرا که دردِ بی امانِ لعنتی را احساس می کردند و صدای لرد سیاه هنوز هم نمی لرزید.

_به کسی چیزی نگین...فقط برین...

چشمانش را بست. و برای یک لحظه، انگار تصور کرد که چگونه می تواند باشد. به کسی چیزی نگویی... "فقط برین".

***


_و تا زمانی که اون اتفاق تو وجود آدم زنده ست، تاثیرش به چشم نمیاد.

مکث کرد و گلویش را صاف کرد؛ حرفش را زده بود و از آن آدمهایی نبود که بایستد و منتظر نتیجه دادن حرفی که زده است بمان.
_و حالا که به چشمم اومده، یهو به ذهنم رسید درباره ی اون شبی که حرف زدیم صحبت کنم.

برگشت، تا برود.
دهانش باز ماند تا چیزی اضافه کند، ولی در کمال تاسفش دریافت برای کامل کردن درامای نوزادی که در فضا بوجود آورده بود ضربه ی آخری ندارد که بزند.

میخواست درباره ی لحظات تاثیر گذار با لرد صحبت کند، میخواست یک شب دیگر هم بنشیند و درباره ی هرچیز که صحبت نکرده بود حرف بزند.
میخواست کسی درون اتاق باشد.

آخرین تلاشش، چندان شبیه به نشانه ای از یک تلاش بنظر نمی آمد. جمله ای کوتاه و چند کلمه ای بود که بدون فکر چندانی از فاصله ای دور از در اتاق لرد به بیرون تف شده بود؛ و رنگش به رنگ ضربه های آخر نمی ماند.
جمله ی آخر، به رنگ آخرین شعله ی شمعی بود که میدانست اگر خاموش شود خواهد مرد و اگر روشن بماند تمام خواهد شد.
_من رفتم. تو نرو.

***


پایانی وجود ندارد. من، آنگاه که تو فرایم خوانی باز میشوم.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ سه شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۶
#3
مسابقات پانتومیم جادویی

سه مون vs شیششون



هر طور که بخواهیم حساب کنیم، همه ی این ها به کنار "کلوپ جادوگران" مسخره ترین اسمی ست که برای یک کلوپ میتوان استفاده کرد. چیزی درست به احمقانگیِ "ریگولوس فروشی" یا "گوسفندِ زنده"، که تقریبا باهم برابری میکردند.

"دنبال جادوگر میگردین؟! هاه! ما اینجاییم!"

و می دانید؟ حقیقت اینجا بود که نه تنها جادوگران "اینجا" بودند بلکه انسانی بنام گیبن هم آن روز در کلوپ جادوگران حضور داشت و شاید در جریان نباشید اما قیافه ی گیبن زیر ماسک طوری بود که وقتی نگاهش میکردی هی دلت میخواست بلیت بزنی بلاکش کنند.

بهرحال، نزدیک ظهر بود که تیم شماره ی سه با موزیک متنِ خوب بد زشت و درحالیکه تیمی از برجسته ترین دانشمندان علم نجومِ سازمان ناسا به فرماندهی آگوستوس راکوود پشت سرشان رژه میرفت، دروازه های کلوپ جادوگران را شکستی شکستی کردند و داخل شدند.

تیم نجوم دانان که کاشف به عمل آمده بود همگی مامور مخفی بوده و مسلسل هایی را بهمراه حکم دستگیری بعلت خروج ارز از کشور از داخل لباس زیر هایشان بیرون آورده بودند و به جمعیت نشان میدادند، کاربر پرسیوال گریوز را بدلیل اینکه از قیافه اش خوششان نمی آمد بلاک کردند.

ریگولوس بلک درحالیکه لبخندی همفری بوگارت مانند بر لب داشت و نیازمند بود یکی به او یاداور شود که "جمع کن -سانسور شد- یه پانتومیمه ها"، روبروی جمعیت سه نفره ای ایستاد که بیست دقیقه به حالت پوکرفیس این نمایش مسخره را تماشا کرده بودند و متوجه شد که بهتر است هرچه سریع تر شروع کند، چرا که اگر شروع نمیکرد رودولف لسترنج یکهو بلند میشد و... آم... تمام میکرد.

یک دستش را بالا برد و عدد دو را نشان داد. گیبن نیشخند زد.
_جواب مسابقات فرار از آزکابانه؟

ریگولوس بلک درحالیکه چشم غره میرفت عددِ دو را بالا تر گرفت.

_خرگوش؟! کاربر گیبن بلاک بشه چون ریگولوس رو نابود کرد؟

ریگولوس برای چند ثانیه به او خیره شد، و سپس متوجه شد که نه تنها از کل تیم شش بلکه از گیبن خواهد باخت.
سپس روش جدیدی را در پیش گرفت.

چشمانش را بست و تلاش کرد که مقدار زیادی دستِ اضافه در بیاورد.

گیبن نیشخند زد.
_داری به سختی تلاش میکنی.

گیبن دوباره نیشخند زد.
_زور میزنی.

بلک شدید تر تلاش کرد و گیبن دست بردار نبود.
_بلک ممکن نیست کلمه تون این باشه مطمئنی درست فهمیدی؟

بلک دستش را به سمت آرتور ویزلی که در میان دریایی از ویزلی ها غوطه ور بود گرفت تا بیاید و بجایش اجرا کند، و گیبن همچنان نیشخند زد.
_هوم. خیلی خیلی زیاد زور میزنی. به اندازه ی این همه بچه ی ویزل-
_من بگم؟

نگاهش به سمتی چرخید که جیمز ساموئلز، جوان ترین عضو تیم سه دستش را بلند کرده بود. و بخاطر خدا جوان بودنش به درک، ریگولوس به او خیره شد.
_جیسون تو عضو تیم خودمونی.
_داری تلاش میکنی هزار تا بچه بدنیا بیاری؟

ریگولوس بلک برای مدتی طولانی و سال های متمادی و قرن های دراز به جیسون خیره شد. سپس درحالیکه سرخ و سرخ تر میشد، دندانهایش را به هم فشرد.
_جیسون تو کلمه رو میدونی.
_یبوست؟

اگر دوست داشتید بدانید که چه چیز میتواند باعث شود که یک ریگولوس بلک به شما حمله کند، احتمالا باید درموردش از جیسون سوال کنید. ریگولوس بلک درحالیکه می اندیشید از اول هم باید همین کار را میکرده است تا حدس زدنِ کلمه آسانتر شود، گردن جیسون را گرفت و او را به طرفین تاب داد و هق هق کرد.

سپس درحالیکه جیسون را کتک می زد، تشنج کرد و افتاد و مرد، و این یکی دیگر جزو پانتومیمش نبود.

گیبن نیشخند زد.
_مرگ؟


پ.ن: پس از حجمی از شفاف سازی، این پست توسط نویسنده ویرایش و با استاندارد های فرهنگ و آرشاد آسلامی هماهنگ شد. نویسنده برای چاقاله بادام احترام زیادی قائل است، اما بهرحال.


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۶/۲/۵ ۲۲:۵۰:۴۶

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۶
#4
بهرحال ما تو چت باکسم نه تنها "تقریبا" همه ی مدیرا بودیم، بلکه کاملا همه ی مدیرا بودیم و نیازی نبود که بیایم تو گفتگو با مدیران گفتگو با مدیران کنیم و تو همون چت باکس میتونستیم گفتگو با مدیران کنیم ولی ازونجا که بشدت انسان دموکراتی هستم هرجا دوس دارین گفتگو با مدیران میکنیم.

همینا که لینی میگه منم همینا، منتها یه سری نکات تکمیلی وجود داره که بعنوان "همین ریگولوسی که فلان، هی میگه عنتونین و فلان" اضافه کنم. برا همین، همونجوری که خدت دسته بندی کردی منم با همون دسته بندی جواب میدم.

مورد اول.
من کی ام که بخوام بگم کی حق دفاع داره کی حق دفاع نداره اصن. هرچی به هرکی میگی، حق داره دفاع کنه. شمام کاملا حق داشتی بگی "من توهین نکردم" یا حتی "اشتباه برداشت کردین من توهین نکردم" و یا حتی "برین گم شین باو من کی توهین کردم" منتها چیزی که بقول لینی باعث شد شما این همه جواب ِبگیری و یکم عصبانیت بوجود بیاد چیز دیگری بود. شاید باورت نشه ولی لحن جدا مهمه. یعنی همون فرق بفرما و بتمرگه که باعث شده خیلی از تیکه های همین پستت به من بر بخوره (بطور مثال) درحالی که خودت گفتی منظوری نداری و اگه میگی حتما همینطوره.
من هیچوقت به خودم اجازه نمیدم به شما بگم "تو داری سلیقه شخصی خودتو بیان میکنی پس اعتراضت وارد نیست"، فارغ از اینکه شما مدیر هستی یا نیستی که بعدا نیای بگی چون مدیر بود اینطوری شد. البته شایدم اجازه بدم ولی من کلا انسان مودبی نیستم. و یه سری مثال های دیگه از این دست. میدونی چی میگم؟ نمیدونم منظورمو دارم میرسونم یا نه ولی اون جبهه ای که شما خودت یهو گرفتی ملتو عصبانی کرد نه حرفت. اصلا من خودم بودم شاید به اون حرفت تذکر هم نمیدادم، ولی به این رفتار چرا. حق دلیل آوردن و دفاع کردن از کسی سلب نشده، ولی تیکه های زیر پوستی انداختن و مدیریت رو زیر سوال بردن و تعصب تو دهن مردم گذاشتن چرا. سلب شده.

مورد دوم.
یه مثال میزنم برات. من میام تو چت باکس، میگم هرچی محفلیه بوقه. حالا دو حالت داره. یا مدیریت فارغ از مرگخوار و محفلی بودنش به این اعتراض میکنه که من همچین کلمه ای رو تو سایت بکار بردم، یا محفلی ها از اینکه بوق خطاب شدن ناراحت میشن و اعتراض میکنن. فقط بستگی داره کی اول ببینه پست منو. حالا اینجا یهو یه مدیری پیدا میشه که محفلی هم هست و این پست رو اول از همه میبینه و هر دو حالت باهم اتفاق میفته. و ایشون میاد به من میگه نه تنها حرف بوق حرف خوبی نیست بلکه تو غلط کردی به من میگی بوق. اینکه مدیریت بر حسب اتفاق مرگخواره دلیل نمیشه که مدیریت نکنن نکنه یه نفر براش شبهه ای بوجود بیاد. من اصلا کتمان نمیکنم که ممکنه یه بخشی (کمتر از بیس درصد) از ناراحتی بدلیل مرگخوار بودنشونم بوده ولی خودت گفتی که دفاع اولین حقیه که هر آدم داره. مگر اینکه بقول خودت، حرف خودتو قبول نداشته باشی. الان یه مرگخوار که اصن تازه عضو گروه مرگخواران شده و یه پست هم نداره بیاد اینو ببینه و ناراحت بشه، حق داره بگه این حرف خوبی نبود. چه هزار سال عضو باشه، چه قوانینو نوشته باشه، چه مدیر باشه، چه کلا نباشه. و تاکید میکنم که اون بخش بشدت کوچیکه. چون شوخی بودن حرف شما کاملا مشخص بود و بعید میدونم کسی به خودش گرفته باشه. و باز تاکید میکنم که کلا اگه یهو تصمیم نمیگرفتین مارو بزنین اصلا این بحثا بوجود نمیومد.

لطفا هم جواب های ملتو پیشبینی نکن. که چمیدونم اگر بگید نه خودتونو به خواب زدین و اگر بگین آره به کاهدون زدید و این صحبتا چون من دقیقا قصد دارم بگم نه. متاسفانه الان برای اثبات اینکه واکنش ما از روی تعصب نبوده نمیتونیم بریم به یه محفلی توهین کنیم و واکنشمونو ضبط کنیم ولی من به شما اطمینان میدم که اینطور نبوده.
یه خواهش دیگه هم دارم. لطفا تو مسلط بودن و قانون مدار بودن ناظرا شک نداشته باش چرا که به سختی انتخاب شدن اینا.

درباره عنتونین هم یه توضیحی بدم. بله من خودم شخصا عاشق این کلمه م و خیلی هم بکار میبرم و این یکی از سوژه های سایته و حق مسلم منه که از سوژه های سایت استفاده کنم. شما یه حرفی زدید، مرگخواران از اینکه این حرف بهشون نسبت داده شده بود شاکی شدن. و کار کشید به اینجا. ولی آنتونین از اینکه بنده اسمشو تغییر میدم شاکی نشده هنوز. مدیریت هم که خودتون دیدین. میگن برخورد کردن. لطفا جای ایشون اعتراض نکنین، چون ایشون خودش به وضوح میدونه چرا حرف اول اسمش جابجا شده.
بازم تاکید میکنم. این سوژه ی سایته. نمیدونم دقت کردین یا نه، اما کاراکتر خود بنده اسمش رو بعنوان فحش به کار میبرن. و از عنتونین هم رکیک تره. و اگه اعتراضی داشته باشم میگم. که خب... والا چی بگم. مثکه نعارم.

بقیه مسائل رو لینی بخوبی روشن کرد. و ضمنا موظف دونستن هر شخص فقط و فقط از خود اون شخص بر میاد نه کس دیگه. اگر دارم با شما بحث میکنم به این دلیله که... آم... نمیدونم به چه دلیله ولی عجالتا منطقی ترین دلیلی که به ذهنت میرسه رو خودت در نظر بگیر.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۴:۲۸ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۹۶
#5
نتایج 58مین ترین های سایت، کل سال 95

بهترین عضو تازه وارد: لیسا تورپین
بهترین نویسنده: لادیسلاو زاموژسلی
بهترین ایده پرداز: باروفیو
بهترین هری پاتریست: به کسی تعلق نگرفت.
جادوگر سال: لرد ولدمورت
ناظر سال: لرد ولدمورت


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین نویسنده سال 95 در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۴:۱۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۹۶
#6
لادیسلاو زاموژسلی: 14
رودولف لسترنج: 7

رنک بهترین نویسنده سال 95 در سایت به لادیسلاو زاموژسلی تعلق گرفت.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین ایده پرداز سال 95
پیام زده شده در: ۴:۱۸ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۹۶
#7
فنگ: 7
باروفیو: 14

رنک بهترین ایده پرداز سال 95 در سایت به باروفیو تعلق گرفت.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد سال
پیام زده شده در: ۴:۱۵ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۹۶
#8
میوکی سوجی: 4
لوئیس ویزلی: 3
لیسا تورپین: 11

رنک بهترین تازه وارد سال 95 در سایت به لیسا تورپین تعلق گرفت.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


بهترین ایده پرداز سال 95
پیام زده شده در: ۱:۲۴ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۵
#9
بنظر شما بهترین ایده پرداز سال 95 چه کسی بوده است؟

پ.ن: لطفا در این تاپیک پستی ارسال نکنید و جهت رای دادن تنها در نظر سنجی شرکت کنید.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


بهترین نویسنده سال 95 در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱:۲۲ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۵
#10
بنظر شما بهترین نویسنده سال 95 در ایفای نقش چه کسی بوده است؟

پ.ن: لطفا در این تاپیک پستی ارسال نکنید و برای رای دادن تنها در نظر سنجی شرکت کنید.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.