هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: :: میتینگ " غیر رسمی " نمایشگاه کتاب 94 ::
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
#1
عاغایون! متاسفانه به علت خاصی تا یه مدت نسبتا طولانی نمی تونم بیام سایت، ولی شمارم دست ریتا هست. زمان و محل دقیق میتینگ رو بهم بگینا!
والسلام!

+ رودولف، روونا و غیره! شما از ساعت 4 بیاین، اصن 3 بیاین، من که از صبح درخدمتم!
++ آغا من امنیت جانیم تضمین نیست تو میتینگ!
افشاسازی میکنم!
نقل قول:

ریتا تو پیام شخصی بهم گفته:
من توی بوقی رو به بوق میکشم! به بوق میکشم... به بوق می بندم! کلن بوق کِش و بوق کُش می کنمت! بوقی.. ننه سیریوس.. عمه روزیه!



ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۲ ۲۰:۴۶:۴۶
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۲ ۲۰:۴۶:۴۷
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۲ ۲۰:۴۹:۰۰
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۲ ۲۱:۱۰:۳۷
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۲ ۲۱:۱۰:۳۸

!Home! Sweet Home

تصویر کوچک شده
خانه ی اصیل و باستانی گانت ها!


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
#2
دست از طلب ندارم، تا کام من بر آيد/ يا تن رسد به جانان، يا جان ز تن برآيد


اي لرد!
مي بيني که وقتي تاييد نشدم حال و روزم چجوري شده؟ دست به «خودبلاکي» زدم! شفادهنده هاي سنت مانگو به زور تونستن نجاتم بدن!
ولي مروپ حرفاشو پس مي گيره! مروپ فهميده که اشتباه کرده. مروپ رول مي نويسيه. مروپ فعاليت ايفايي مي کنه. مروپ به اهميت جواب دادن به اين سوالات پي برده اصن. مروپ شده يه چيزي تو اين مايه ها: -Link-

خواهشا اين بار مادرتو تاييد کن پسرم، وگرنه مامان ممکنه بلاهاي وحشتناک تري سر خودش بياره!
***
1- هرگونه سابقه عضويت قبلي در هر يک از گروه هاي مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهيد!
خير.

2- به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چيست؟
کي جرعت کرده پسر منو با اون پيرمرد ريشو مقايسه کنه؟ اصلا سوال غلطه! نگو تفاوتشون چيست، بگو شباهتشون چيست!
که اونم جوابش «هيچ»ـه!
اين از اين!

3-مهم ترين هدف جاه طلبانه تان براي عضويت در گروه مرگخواران چيست؟
شوهر کردن!
واي! به خاطر قلم خورد شرمنده. اون هدف يه چيز ديگه بود:) هدف جاه طلبانه؟ زن گرفتن واسه قند عسلم؛ کپي رايت باي مروپ گانت قبلي!

راستش... راستش...
خوب...
مگه همون «شوهر کردن» چشه؟ خب آخه... راستش سيو خعلي چشممو گرفته مادر!

4-به دلخواه خود يکي از محفلي ها را انتخاب کرده و لقبي مناسب برايش انتخاب کنيد.
اينو عوض نمي کنم!
فلورانسو = فلوروسنت

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهي قادر به سير کردن شکم ويزلي هاست؟
از راه تهران-مشهد! بافروش لواشک در عوارضی ها!

6-بهترين راه نابود کردن يک محفلي چيست؟
اینم عوض نمیشه!
استفاده از وسيله اي «محفلي کش» به نام هري پاتر!
با وجود وسيله ي فوق محفلي ها دانه به دانه خودشان، خودشان را به کشتن خواهند داد!

7-در صورت عضويت چه رفتاري با نجيني خواهيد داشت؟
براش شوهر پیدا می کنم! دختر ِ پسرم، نوه م محسوب میشه خب!

8-چه اتفاقي براي موها و بيني لرد سياه افتاده است؟
من نبودم! به خدا من حتی بهشون دست هم نزدم!
مدارکشم موجوده!

9-يک يا چند مورد از موارد استفاده بهينه از ريش دامبلدور را نام برده، در صورت تمايل شرح دهيد.
در صورت تمایل؟ تمایلی ندارم!
***

تازه لرد! من یه شعر هم در باب شما خوندم، که اگه اجازه بدین بخونم براتون:
«ای لرد سیاه پای در بند / ای گنبد گیتی ای دماوند»

البته فعلا تا همینجاشو سرودم، بقیشو هم بعدا که سرودم می خونم برات!


ساحره ای که بابا لنگ دراز می خونه؟!

نقل قول:
يک يا چند مورد از موارد استفاده بهينه از ريش دامبلدور را نام برده، در صورت تمايل شرح دهيد.

اگه دقت کرده باشین قسمت اول سوال اجباریه! تمایل مال قسمت دومشه...ساحره ای که دقت نمی کنه!

پای در بند؟ پای ما در بنده؟ ساحره ای که به قافیه بیشتر از مفهوم توجه می کنه!

خوشحال شدیم که دوباره درخواست دادین.

تایید شد.

خوش اومدین.





ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۳ ۱:۴۷:۱۶

!Home! Sweet Home

تصویر کوچک شده
خانه ی اصیل و باستانی گانت ها!


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
#3
كي؟: گلرت پردفوت
با کی؟: با آلبوس دامبلدور
کِی؟: وقت گل نِی!
کجا؟: تو روده کوچیکه ی نجینی!
چی کار؟: روده همدیگه رو سوراخ می کردند

گلرت و آلبوس، وقت گل نی، تو روده کوچیکه ی نجینی روده ی همو سوراخ می کردن. یحتمل به خاطر کم بود جا!

سوژه ی بعدی:
کی؟ عمه ی فلورانسو


!Home! Sweet Home

تصویر کوچک شده
خانه ی اصیل و باستانی گانت ها!


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
#4
- مرلينا! ببين من چقدر بدبختم!

البته مرليني درکار نبود، آرسينوس تنها داشت در دلش با مرلين مناجات مي کرد. ايوان با مهربانی دستش را روي شانه ي او گذاشت و به آرامي پرسيد:
- چرا؟ مگه چي شده؟
-
- چرا اینجوری نگاه می کنی خب؟
- من که داشتم تو دلم حرف مي زدم!

ايوان يکي از دنده هايش را صاف کرد و خيلي بي تفاوت گفت:
- اه اه اه! با این دیالوگای خَزِت! حالا بگو ببينم کاري از دستم بر مياد واست انجام بدم یا نه؟
- اي باسيليسک بخوردت! خب درد من تويي ديگه پدر سوخته!

ايوان آهي کشيد، مرگخوارها از جان او چه مي خواستند؟ اگر نظر خودش بود، دلش مي خواست به همان محفلي برگردد که مدتي قبل او را از آنجا دزديده بودند. ايوان دلش نمي خواست به کسي بگويد ارباب، دلش نمي خواست مردم را بي دليل شکنجه کند.
- خب من بايد چيکار کنم تا دست از سرم بردارید؟
- خب معلومه باید سیاه باشی.
- ولی نمی تونم! باور کن نمی تونم! خب چیکار کنم آخه؟

آرسینوس نگاهی به اطراف انداخت تا شاید چیز ایده بخشی ببیند و با توجه به اینکه سوسک هایی که از درو دیوار خانه ی ریدل بالا می روند، اصلا ایده بخش نیستند؛ چیزی نگفت.
هکتور که تا الان «بوق» حساب شده بود، کاغذی از جیبش در آورد و چند لحظه ای با سرعت رویش را خواند. بعد به ایوان گفت:
- خب خب خب! من به تازگی یه معجون درست کردم ویژه ی برگردوندن حافظه. یه معجون هم قبلا ساخته بودم که آدما رو سیاه می کنه، البته نمی دونم تاثیرش روی اسکلتا چجوریه ولی...
- پروفسور! شما به این ایوان نگاه کن. نه، جون من نگاه کن! معده، مری اینا می بینی؟ این بدبخت هرچی بخوره میریزه کف اتاق!

ایده ی هکتور هم به دردی نخورد. نوبت خود ایوان شد، بار دیگر دنده اش را که کمی شل شده بود صاف کرد و گفت:
- چطوره یه مدت نقش بازی کنم؟ می تونم تظاهر کنم سیاه شدم؛ هان؟

هکتور «پوووف!»ـی کرد و گفت:
- چقدر هم که موفق می شی! معلومه دیگه، اگه دوباره بهت یه زندانی بدن لابد اینبار ناخنای پاشو می گیری! هی آرسینوس، حواست کجاست؟

اما آرسینوس صدای هکتور را نشنید. شاید به نظرش ایده ی تظاهر کردن فکر بدی هم نبود!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۱ ۱۸:۳۸:۱۰

!Home! Sweet Home

تصویر کوچک شده
خانه ی اصیل و باستانی گانت ها!


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۰:۳۹ جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
#5
کجا؟
تو روده کوچیکه ی نجینی!
چه با ربط!


!Home! Sweet Home

تصویر کوچک شده
خانه ی اصیل و باستانی گانت ها!


پاسخ به: :: میتینگ " غیر رسمی " نمایشگاه کتاب 94 ::
پیام زده شده در: ۱۰:۲۷ جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
#6
با تشکر از دوستمون آبرفورث!
منتها یه چیزی رو بهت بگم:

نقل قول:
ما با بچه های قدیمی، همه ساله بدون اینکه انقد برنامه بریزیم، خیلی خودجوش و معمولن هم از طریق شبکه های اجتماعی با هم هماهنگ میشیم و همدیگه رو می بینیم.
اتفاقا خیلی اشتباه می کنین! کیف یه میتینگ - نیم ساعته اصن! - به اینه که دو هفته برنامه بچینی براش! والا!
ضمن اینکه ما برنامه ریزی خاصی نکردیم، همش بحث سر زمانه.

نقل قول:
ببینید.. چرا انقدر سخت می گیرین همه چی رو؟
این هم بالا گفتم چرا.

نقل قول:
3. با توجه به حضور پلیس محترم و مردمی در نمایشگاه بخصوص اطراف درهای ورودی و خروجی، توصیه می کنم پوشش مناسب داشته باشین و این فقط مربوط به خانوما نیست! جدی بگیرید!!
به دلایل خاصی شدیدا موافقم و باید بگم من هم همین خواهشو دارم! خعلی هم جدی!


به هاگرید که میگه:
نقل قول:
فقط چون شلوغه با اين دو روز مخالفين؟
نخیر، بنده فقط این روز می تونم تهران باشم متاسفانه... ولی ناراحت هم میشم اگه به خاطر من، کسی نیاد، یا میای یا خودم میام از مدرستون اجازتو میگیرم:دی
(الان مثلا خودمو تحویل گرفتم؛ به خاطر من! )

به وندلین که میگه:
نقل قول:
ایضا تو جمعی که همه دخترن هم :-D کلا آدم ناراحتی ام!:-D
منم اگه تو جمع پسر نباشه ناراحتم کلا، این معجون عشقا میمونه رو دستم!

و در پایان بگم که...
نخیر، بلاک نشدم! تازه اینم هست!
تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۱ ۱۰:۳۷:۰۸
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۱ ۱۱:۳۱:۲۵

!Home! Sweet Home

تصویر کوچک شده
خانه ی اصیل و باستانی گانت ها!


پاسخ به: :: میتینگ " غیر رسمی " نمایشگاه کتاب 94 ::
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ پنجشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
#7
میگین تو دو ساعت پیش فرض (به قول رودولف:دی) چیکار کنیم؟
خود جمع شدن که نیم ساعت می بره. فرایند آشنا شدن و فاز اول ارزشی بازی ها هم یه ربع؛ این شد چهل و پنج دیقه.
بعد هم نظر من اینه هجوم ببریم کتابسرای تندیس رو تسخیر کنیم، اونجا هم فاز دوم ارزشی بازی رو انجام می دیم!
بعد هم که یه کمی عکس و اینا.
دست آخر هم که کباب ترکی و ساحره و اینا دیگه، فاز سوم ارزشی بازی!


!Home! Sweet Home

تصویر کوچک شده
خانه ی اصیل و باستانی گانت ها!


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۹:۰۶ پنجشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
#8
- شما برادر منو ندیدین؟ خواهش می کنم یکی یه چیزی بگه!

مرگخواری مروپ که نامش را نمی دانست، در انتهای راهرو پیچید و مروپ را بی جواب گذاشت.
چرا هیچ کس جوابش را نمی داد؟ در این خانه چه خبر بود؟ مروپ قبلا هم به خانه ی ریدل سرزده بود، اما هیچ وقت اوضاع اینطور نبود. مرگخواران چون اشباح، در سکوت و یا زمزمه کنان و بی توجه به اطراف، راه خودشان را می رفتند و در گوشه ای ناپدید می شدند. سکوت غم انگیز در سرتاسر خانه حکمرانی می کرد.

به انتهای راهرو رفت و خودش را در آستانه ی سرسرای بزرگ یافت. به اطرافش نگاه کرد. در سرسرای اصلی خانه، اثری از حیات نبود. در طول سرسرا دوید و دری را باز کرد. در اتاق کم نور، مرگخوار دیگری که او را هم نمی شناخت، روی صندلی راحتی لم داده بود و به نقطه ای در دیوار خیره مانده بود. مرگخوار رنگ در چهره نداشت. مروپ مکثی کرد، سپس سوالش را تکرار کرد:
- شما برادر منو ندیدین؟

مرگخوار چشم از دیوار برداشت و به مروپ نگاه کرد. با صدای بی روحی جواب داد:
- شما کی هستین؟ برادرتون کیه؟
- مورفین، مورفین گانت! همونی که...

چشمان مرگخوار درخشید. صاف نشست و کمی بیشتر شبیه انسان های زنده شد. به نظر می رسید حضور یک موجود زنده در کنارش کمی حالش را عوض کرده باشد.
- شما خواهر مورفین هستین؟ مروپ، درسته؟

مروپ خوشحال شد، بالاخره کسی او و برادرش را شناخت. جلو تر رفت و بدون تعارف مرد، روی صندلی کهنه ای که روبروی او بود نشست.

- بله. ببخشید، چرا اینجا اینطوریه؟ همه جا خالیه، دارین برای کار خاصی حاضر می شین؟ لرد کجاست؟

مرد، دستی به موهای چربش کشید. خوب به مروپ نگاه کرد. او از قضایا بی خبر بود. مرگخوار نبود و جان سالم به در می برد. چه دلیلی داشت قضیه را به او بگوید؟ چرا باید می گفت که یکی از همین روزها برادرش خواهد مرد؟ آه که بی خبری چقدر خوب بود!

مروپ دید که مرد باز هم به فکر رو رفته پس برای بار آخر سوالش را پرسید؛
- آقا، خواهش می کنم بگین مورفین کجاست؟ آقا!

مرد سکوت کرد.
مروپ نمی دانست که چند اتاق آن طرف تر، بر روی کاغذی شوم، نام «سیورس اسنیپ» نوشته می شد. چه اتفاقی افتاد؟! با شخصی حرف می زد که ناگهان با چشمان باز، سرش را روی شانه اش گذاشت و...

وحشت عجیبی وارد قلب مروپ شد و با اولین ضربان، تمام بدنش را فرا گرفت. فریادی کشید و از اتاق بیرون دوید. آیا خلوت بودن خانه به همین دلیل بود؟ مرگخوارها ناگهان بدون هیچ دلیلی می مردند؟ نکند برادرش هم... نه! برادرش بدون شک، سخت جان بود! امکان نداشت بی دلیل بیفتد و بمیرد، نه امکان نداشت...

- مورفین، مورفـیــن! چرا هیچ کس اینجا نیست؟ آهـــای!
مروپ دستانش را را روی سرش گذاشت و وسط سرسرای خالی، دوزانو روی زمین نشست. سرش را بر زمین گذاشت و هق هق گریست.
پس مورفین کجا بود؟ بدون شک، او نیز در کنجی از خانه، در کنار زباله ها مرده بود و نامش وارد لیست سیاه مرگخواران شده بود...


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۰ ۱۶:۵۹:۳۲
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۰ ۱۶:۵۹:۳۲
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۰ ۱۷:۰۰:۳۵
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۰ ۱۷:۰۰:۳۵

!Home! Sweet Home

تصویر کوچک شده
خانه ی اصیل و باستانی گانت ها!


پاسخ به: :: میتینگ " غیر رسمی " نمایشگاه کتاب 94 ::
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ چهارشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
#9
بالاخره برنامه م تنظیم شد!

آقا منم هستم! آما...
من بیست و سوم می تونم تهران باشم فقط، چهارشنبه! خود دانید، همینی که هست!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۹ ۲۰:۵۶:۵۰
دلیل ویرایش: چهارشنبه، نه پنجشنبه!

!Home! Sweet Home

تصویر کوچک شده
خانه ی اصیل و باستانی گانت ها!


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۴
#10
خلاصه ی خیلی خلاصه!
ایوان شامپو! حافظه شو از دست داده و به کلی رئوف و سفید شده. حالا هم مرگخوارا دارن دست به هرکاری می زنن تا دوباره سیاهی و مرگخواریت بهش یاد بدن.
آخرین کارشون هم این بود که اونو بردن به اتاق شکنجه تا یه نفرو شکنجه کنه، ولی اون این کار رو نکرد و زندانی هم فرار کرد. حالا اسنیپ داره سر ایوان داد و فریاد می کنه و هکتور و آرسینوس هم یه دفعه سرو کله شون از ناکجا آباد پیدا شده!
پایان خلاصه :)

در این هنگام ناگهان هکتور و آرسینوس در حالیکه با خشم به یکدیگر نگاه میکردند خود را به اتاق انداختند... نگاهی به اطراف انداختند و بعد از زمین بلند شدند و از اتاق بیرون رفتند.

اسنیپ بعد از مکث ایجاد شده دوباره تکرار کرد:
- میکشمت! خودم میکشمت ایوان!

اما خیلی زود یادش افتاد که نقشه از این قرار نبوده و خودش منو را در آن اتاق گذاشته بود. اصلا مــــنــــو با آن همه عظمت چرا و چطوری باید در آن اتاق می ماند؟!

اما قبل از هر واکنشی، ایوان پیش قدم شد و گفت:
- اوره کا، اوره کا! یافتم! من حاضرم هرکسی رو که بخواین براتون قطعه قطعه کنم. چقدر احمقم که تاحالا متوجه منظورتون نشده بودم!

اسنیپ هاج و واج به ایوان خیره شد. لحظاتی بعد، همچنان متعجب از تغییر ناگهانی ایوان، برای آزمایش او گفت:
- پس باید ثابت کنی... بگیر!

و با یک اشاره به منو، یک شخصیت تایید نشده ی دیگر در مقابل او ظاهر کرد.

- من به این ms.radcliffe مشکوکم! ببینم چطوری می تونی از زیر زبونش نقشه های شیطانیش رو بیرون بکشی!

- خیالت تخت!

ایوان بی توجه به اسنیپِ متعجب، به سمت شخصیت مورد نظر رفت. اسنیپ گفت:
- من نیم ساعت دیگه میام و تا اون موقع کارت تموم شده باشه!
پاق!

ایوان حالا کنار زندانی زانو زده بود. دست استخوانی اش را جلو برد و آهسته چسپ روی دهان او را کند.

- جیـــــــــــــــــــــغ! به ریش مرلین من فقط یه عضو جدیدم که می خوام عضو ایفا شــــــــــــم!

ایوان اصلا به جیغ های ms.radcliffe کاری نداشت، بلکه با کنجکاوی به زیر زبان او خیره شده بود!

- زیر زبون تو که هیچ نقشه ی شیطانی خاصی نیست! بجنب نقشه ها رو تحویل بده، وگرنه بیچارت می کنم!
- به خدا هیچ نقشه ای درکار نیســـــــــت!
- باشه، خودت مجبورم کردی!

ایوان این را گفت و بلند شد و به طرف میز لوازم شکنجه مشنگی رفت.
- دیگه مجبورم تیکه تیکت کنم... حالا از چی استفاده کنم؟ اره برقی؟ اممم، قیچی باغبانی؟ هوممم، تبر آتیش نشانی خوبه؟!

و بلافاصله با افتادن چشم - نداشته اش! (؟)- به ابزار مناسب، بشکنی زد!

مدتی بعد

صدای جیغ زندانی در بک گراند شنیده می شد. اسنیپ دستانش را به کمرش زده بود و با عصبانیت به ایوان نگاه می کرد.
- خب، تو این مدت چکار کردی؟

ایوان ِ مضطرب، باصدایی لرزان جواب داد:
- هیچی، او نقشه هاشو تحویل نداد... و منم قطعه قطعش کردم!
- ولی اینکه سالمه!؟

ایوان با نگرانی دستش را جلو برد و مشتش را باز کرد. در دستش یک ناخنگیر با چند قطعه ناخن دیده می شدند.
- اینم قطعه هاش، تازه کلی هم مقاومت می کرد!

نقطه ی جوش خون اسنیپ با شدت عجیبی رو به کاهش گذاشت و توانست جوشیدن خون در رگ هایش را حس کند! خون به چشم هایش دوید و فریاد زد:
- تـــــو درســـــــت بــــــشــــــو نـــــــیـــســـتــــــــی!

در همین لحظه هکتور و آرسینوس در حالیکه با خشم به یکدیگر نگاه میکردند، بار دیگر در آستانه ی در اتاق ظاهر شدند!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۸ ۱۸:۴۶:۴۷
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۸ ۱۸:۴۶:۴۷
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۸ ۱۸:۴۹:۲۳

!Home! Sweet Home

تصویر کوچک شده
خانه ی اصیل و باستانی گانت ها!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.