گودریک به تابلویی که روبه رویش بود خیره شد:
آرایشگاه لولو بیا :pashmak: هلو برو :pretty:
اولین و پیشرفته ترین آرایشگاه در دهکده هاگزمید با متد های فوق پیشرفته وامکاناتی نظیر:
مانیکور
پدیکور
اپیلاسیون
اصلاح صورت
براشینگ
رنگ و های لایت و لو لایت
شینیون
و هزاران هزار امکانات دیگر
+ کسانی که برای اولین بار میخواهند به هلو تبدیل شوند یک چوب دستی مفتی و 20 گالیون جایزه برایشان در نظر گرفته شده است.
گودریک با تعجب بار دیگر جمله آخر را خواند
و با خودش فکر کرد:
برای چی باس یه چوب دستی مفت و 20 گالیون به اونایی که میخوان برن آرایشگاه بدن؟زمان جوونیای من که این چیزا نبود؟!
البته خیلی زود جواب سوالش را پیدا کرد.ساحره ای با عجله در آرایشگاه رو باز کرد و جیغ زنان گفت:
خدای من! یه مشتری!
و بدون اینکه به گودریک فرصت حرف زدن بده با عجله دستشو کشید و آوردش تو آرایشگاه.
-وای ترو خدا ببخشید اینجا انقدر بهم ریختس, سال ها بود که کسی در این آرایشگاه رو نزده بود; الان درستش میکنم.
به سرعت چوب دستیش را از جیب ردایش بیرون کشید و تکانی به آن داد; مبل هایی که چپکی روی زمین افتاده بودند, تکانی خوردند و صاف سر جایشان ایستادند, کتاب هایی که روی زمین پخش و پلا بودند, مرتب به کتاب خانه ی بزرگ پشت سرشان رفتند, بشقاب ها و پاکت های چیپسی که روی زمین بودند به سطل آشغالی که کنار میز بزرگی بود رفتند.
ساحره با دستپاچه گی گفت:
خب..خب فک کنم یه کمی بهتر شد; بفرمایید از این طرف.
و گودریک را به سمت میز بزرگ راهنمایی کرد.وقتی به میز نزدیک شدند, گودریک دید که یک آیینه تقریبا به بزرگی میز روبه رو ی میز قرار دارد و روی میز تعدادی از وسایلی که در عمر طولانیش ندیده بود.
وسایل را نشان ساحره داد و گفت:
ریش مرلین! اینا دیگه چیه؟
-شما نمیدونید؟نگاهی به گودریک انداخت و ادامه داد:البته طبیعیه که ندونید...خب راستش من از وسایل آرایشی مشنگ ها استفاده میکنم...
بعد با دیدن قیافه
گودریک اضافه کرد:
البته..البته من بهتون تضمین میدم که هر جوری که بخواین درستتون کنم...
-هر جوری؟ بسیار خوب...
چهار ساعت بعد:
-اوففففففففففففف عجب چیزی شدی!
گودریک با نگرانی خودش را در آیینه بررسی کرد:
مطمئنی خوب شدم؟ دیگه کسی منو نمیشناسه؟
-برای چی اینقدر نگران این هستی که تورو بشناسن یا نه؟ باور کن مادرتم تورو نمیشناسه!
گودریک با خودش فکر کرد مثل اینکه این ساحره چند سالی میشه که بیرون نرفته ; وگرنه انقدر نمیپرسید که چرا نگران این موضوع هست...
-باشه بابا قبول کردم, فقط این چیزایی که گذاشتی تو چشام..اسمش چیه..تنزه منزه..هر چی داره چشامو میسوزونه.
-اسمشون لنزه, آقای..گفتین اسمتون چیه؟
-نگفتم ولی مهم نیس; دیگه مهم نیست.
ساحره شانه ای بالا انداخت و گفت:
باشه به هر حال..با ذوق دستاشو بهم کوبید و ادامه داد:
میتونم ازتون عکس بگیرم؟
بعد بدون اینکه به گودریک اجازه نظر دادن بدهد به سمت اتاقش رفت تا دوربین را بیاورد.
-پوووفففف عجب غلطی کردم اومدم اینجا.. موهامو که بلوند کرده زیرشم صورتی.. تازشم مثل گوسفندا برداشته پیچیدتشون :baaa: ..من نمیدونم این زنا این جور چیزارو میخوان چیکار..
بعد نگاهی به ناخن هایش انداخت و ادامه داد:
اینام که اندازه بیل شدن من نمیدونم چه جوری از این به بعد باس برم دستشویی..
سپس نگاهی به آیینه روبه رویش انداخت و گفت:
ولی خدا وکیلی کارش بد نیستا..با این ابروهای تراشینگ بود..چی بود دیگه هیچکی منو نمیشناسه...
ساحره همراه با دوربینی در دستش از اتاق بیرون اومد.
-خب حالا لبخند بزنین
تیک
-عالی شد; خب بفرمایین اینم از چوب دستی و اینم 20 گالیونتون, بازم تشریف بیارینا...
گودریک با عجله حرفش را قطع کرد:
صبر کن صبر کن ببینم من خیلی وقته اینجا نبودم..تو میدونی شیرینی فروشی هانی دوک کجاست؟
-آره چرا ندونم اگه بخواین راهنماییتون میکنم.
بعد با گودریک از آرایشگاه خارج شد و به سمت هانی دوک حرکت کرد.