يکشنبه
دوازده جولاي
باباي عزيزتر از جانم!
بابا، سوالي که مدتي است ذهن من را مشغول کرده اين است که بهشت هم به اندازهي اينجا شگفتانگيز است؟ من که باورم نميشود! يعني ممکن است آنجا هم انتخابات وزارت سحر و جادو، کلاسهاي هاگوارتز و مسابقات جام آتش وجود داشته باشد؟! خداي من! اينجا محشر است بابا، محشر! از کجا شروع کنم؟ خودتان بگوييد که از کجا شروع کنم، چون واقعا گيج شدهام! نوشتن اين نامه به تاخير افتاده و اخبار آن قدر زياد شده که حد ندارد. بخاطر همين اخبار را تيتربندي کردهام تا شما هم مثل من گيج نشويد. بفرماييد، اين هم خبرهاي اين مدت!
1- ناکامي در هاگوارتز:اگر اشتباه نکنم برايتان نوشته بودم که دلم ميخواهد بهترين دانشآموز هاگوارتز شوم، درست است؟
خب، فعلا که نمي شوم. از تمام کلاسها فقط توانستم در دو تايشان شرکت کنم. نه اينکه مشکل زماني داشته باشم ها، نه!... فقط ذهنم از هر ايدهاي براي نوشتن تکاليف خالي شده. تا الان فقط در دو کلاس شرکت کردهام که اميد چنداني هم به گرفتن نمرهي کامل در آنها ندارم. چه تاسف بار!
2- انتخابات وزارت سحر و جادو:جودي کوچولوي خجالتي شما براي اولين بار پاي صندوق هاي راي رفت! اينجا آن قدر هيجان انتخاباتي وجود داشت که غير قابل وصف است! البته بابا، اينکه آدم به چه کسي راي بدهد خيلي هم تصميم گيري آساني نيست. مثلا خود من مجبور بودم بين راي دادن به روبيوس هاگريد محفلي و راي دادن به آرسينوس جيگر که آن همه به من کمک کرده بود يکي را انتخاب کنم. سخت نيست؟
انتخابات، فرآيند محشري بود! يک عالمه هيجان داشت، جايتان خالي!
3- جودي و محفل ققنوس: محفل ققنوس، آن قدر محشر و فوق العاده است که بتوان از فعاليت کَمَش در انجمن عمومي صرف نظر کرد! البته آن هم که دارد زياد ميشود.
آشپزخانهي گريمولد محشرترين قسمت ماجراست! همانطور است که انتظارش را داريد، هم جايياست براي شوخي و خوش گذراني محفليها و هم جايي براي بحثهاي کاملا جدي! يک انبار جاروها هم داريم که اجازه دهيد خيلي دربارهاش توضيح ندهم، شايد محرمانه باشد.
خلاصه اینکه محفل هم بي نظير است؛ اگر روزي به اينجا آمديد گول فعاليت کم آن را در انجمن عمومياش نخوريد و بدون درنگ بیایید و عضو محفل شوید. بخش بي نظيرش را فقط سفيدها ميبينند! (البته اين را هم بگويم که خيلي در گريمولد نميمانم. اتاقم در هاگزميد را ترجيح ميدهم... دستتان درد نکند بابا جان!)
4- و آخري:
جودي ترقي مي کند؟بابا! يک حدس ديگر بزنيد! فکر ميکنيد ديگر چه اتفاق معرکهاي افتاده؟ من را به رياست "دفتر فرماندهي کاراگاهان" منصوب کردهاند. فکر ميکنيد از پس آن بر ميايم؟ باايدههايي که برايش دارم احتمالا بتوانم... فقط به شرطي که وقت کافي داشته باشم و مردم هم کمکم کنند. حتما برايم دعا ميکنيد که در کارم موفق شوم، مگر نه؟
واي بابا، من ديگر تحمل هيچ اتفاق هيجان انگيز ديگري را ندارم، وگرنه کارم به سنت مانگو خواهد کشيد!
خب، اخبار اين مدت هم که تقريبا تمام شدند. ميخواستم کمي هم با شما درد دل کنم اما فعلا نوشتنم نميآيد. کاغذهايم هم تمام شدهاند و اين صفحه، آخرين برگهي من است. دلتان ميآيد براي خريدن چندتا برگه کاغذ، نصفِ شبي نيمي از هاگزميد را برم و برگردم؟!
ارادتــمــنــد شـمـا
دختر هيجانزدهتان
جودي
پي نوشت: مسئول پستخانه از من پرسيد اين همه نامه را براي چه کسي مينويسم و من جواب دادم:"بابا!". برگشت و گفت:"مگه تو يتيم نيستي جودي؟" يعني آدم نميتواند به قيمِ قانوني و يتيمدوست و دوست داشتنياش را "بابا" بگويد؟ چه حرفا!
دوشنبه
اي بابا، انگار صبح شده! خوابم برد و من يادم رفت اين نامه را پست کنم. پس بگذاريد اين چند خط را هم اضافه کنم: بابا! نامهاي از هاگوارتز به دستم رسيد که ميگفت پروفسور ليفاي نمرهي کامل به من داده. دارم اميدوار ميشوم بابا! شايد لازم شود يکي از همين روزها به تالار گريفيندور هم سري بزنم.
ارادتــمــنــد شـمـا
دختر خوابآلودتان
جودي