- هق هق هقوووو هق هق هق هقوووو.
این صدای پسرک مو مجعدِ بدبختِ مفلوک، دراکو مالفوی بود که در دستشویی می پیچید.از ساعت ها قبل شروع شده و به نظر می رسید که تا ساعت و یا بلکه سال ها و یا شاید هم قرن ها ادامه یابد.قرن ها! اگر او حین گریه کردن می مرد چه می شد؟ این ها همگی افکاری بود که از پس شبح میرتل گریان می گذشت. طبق قانون پانصد و نود و هشت وزارت بند هشتاد و یکم اگر چنین اتفاقی می افتاد، او می بایست دستشویی اش را با آن پسرک شریک می شد.شریک می شد؟!
- این غیر قابل قبوله! غیر قابل قبول!
و سپس همراه با این نعره دخترک همیشه تا گاهی گریان هاگوارتز شیر های آب منفجر شدند و مالفوی از همه جا بی خبر از ترس روی زمین افتاد و باز هم روی زمین در حالی که خیس و خسته افتاده بود گریه کردن را از سر گرفت.
- هق هق هقووو هق هق هق هقووو هقو هق.
« نه میرتل این راهش نیست، عاقل باش، مثل یک ریونی همیشه اصیل.» میرتل گریان این را به خود گفت و با یک لبخند ریونیانه از میان لوله ها خود را به جایی که پسرک مو مجعدِ مفلوکِ بدبخت نشسته بود رساند.
- اوه خدای من، این پسرک بی چاره گریان کیه؟
و صورتش رو تا چند اینچی صورت رنگ پریده ی مالفوی برد و برای لحظه ای شدت غمی را که در آن روح وجود داشت احساس کرد و این باعث شد که بدون توجه به این که آن پسر حریم دستشویی اختصاصی اش را شکسته و تهدیدی بر مالکیت کلی او بر دسشویی اش است، این جملات را اضافه کند:
- اه، امم ، می تونی به من بگی که چی اینقدر ناراحتت کرده؟
دراکو دستش را به زمین تکیه داد و در حین بلند شدن گفت:
- چه اهمیتی برات داره؟ تو یه شبحی، مردی و خیلی آزاد تر از منی.
آزادتر؟ میرتل نمی دانست که باید از این که او را آزاد خوانده اند عصبی باشد یا دلش به حال یک پسر بچه پولدار مو مجعدِ مفلوکِ بدبخت که شبحی را که در لوله کشی های پوسیده ی دستشویی تا ابد اسیر شده است را آزاد می داند، بسوزد. اما میرتل در آن لحظه تصمیم گرفت که عصبی باشد.
- واقعا فکر می کنی گشتن توی دستشویی ها و لوله هایی که پر از مواد بوگندو آزادیه؟
پسرک با صدایی گرفته که با لرزشی خفیف همراه بود بی تامل پاسخ داد:
- ترجیح می دادم.ترجیح می دادم که توی لوله های فاضلاب بگردم تا این که...
و دوباره بغضش ترکید و دوباره گریه کردنش را ادامه داد.
- می خوام کمکت کنم!
شبح معلق این را در حالی گفت که چشمانش به کف زمین دوخته شده بودند و جریان آب را تماشا می کردند.این پسرکِ مومجعدِ مفلوکِ بدبخت حقیقتا احساسات او را برانگیخته بود.
- شاید اگر زمانی که من توی دستشویی گریه می کردم کسی بود که کمکم کنه، مجبور نبودم که ...
شبح هنگامی که سرش را بالا آورد، آن پسرک مو مجعدِ مفلوکِ بدبخت را دید که با چشمانی سرخ و پف کرده به او خیره شده بود.
- هی اونجوری نگاهم نکن!
و سپس شیرجه ای زد و از قفسه سینه مالفوی رد شد و این باعث شد که دراکو احساس کند در یک وان پر از یخ افتاده و برای لحظه ای نفسش بند آمد. اما سرانجام لبخند زد.
- خیلی خب باشه، باشه.شاید لازم باشه به یکی بگم، اون از من خواسته...
و سپس با چرخیدن چشم هایش به سمت در ورودی، خشکش زد. چشمانی را دید که دزدانه مشغول تماشای او بودند و ناخودآگاه این کلمات از دهانش خارج شد:
- پاتر مزاحم!
*************************************************************************************************************
آقا ما کلی وقت گذاشتیم نمایشنامه های قبلی و بعضی از اونایی که توی انجمن های ایفا بودنم خوندیم نکته هایی رو هم که به بچه ها گفته بودین تا اون جایی که یادم اومد سعی کردم رعایت کنم آقا.خوب بودش آقا؟
کار بسیار خوبی کردین.پستتون نیمه طنز بود.متن زیبایی ارسال کردین هرچند ایراداتی توش دیده میشه ولی انقدر نیست که نتونم بگم...
تایید شد!گروهبندی.