هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۴
#1
تازه وارد هافل پاف.

- می شه از این جا بلند شی، لطفا.
- نه.
- نباید اینو می گفتی! پترفیکوس توتالوس!

پسرک با چهره ای بهت زده روی مبل راحتی خشکش زد. در مقابلش دختر بچه ای که حدودا سه سال از خودش کوچکتر بود قرارداشت. با موهای مشکی ای که پشت سرش آن ها را بسته بود.دخترک پوزخندی زد و پسرک خشک شده را روی زمین انداخت، خودش روی صندلی نشست و پاهایش را دراز کرد.

- بیا سیسی! این جا یه صندلی خالی پیدا کردم.

لحظه ای بعد دخترکی رنگ پریده با موهای طلایی روشن از پشت یکی از میز ها سرک کشید و با صدایی که اندکی می لرزید گفت:

- ولی پروفسور با ما دعوا می کنه. اون .. فاج یکی از نور چشمی هاشه بلا.

بلاتریکس شکلکی درآورد و گفت:

- واسه من اهمیتی نداره، اگه خودش هم بود این کار رو می کردم!
- واقعا این کار رو می کردید دوشیزه بلک؟

اسلاگهورن در حالی که لبخند می زد این حرف را زده بود. ردای بلند مخملی با طرح اسلایترین پوشیده و دستانش را درون جیب های ردایش فرو کرده بود و در چهره اش هیچ اثری از خشم یا ناراحتی دیده نمی شد. بلاتریکس که تازه متوجه حضور او شده بود، سعی کرد آثار بهت زدگی را از چهره اش بزداید و با غرور تمام بگوید:

- معلومه که این کارو می کردم، من از هیچ کسی نمی ترسم!

اسلاگهورن قاه قاه خندید و در حالی که دستمال سرخ رنگ زیبایی را برای پاک کردن عرقش بیرون می کشید گفت:

- شکی ندارم که شما ساحره قابلی هستید، دوشیزه بلک ولی فکر نمی کنم که این قدر خشونت لازم باشه. خب تو چه طوری نارسیسای عزیزم؟

و سعی کرد خودش را از شر این بچه لجباز و دردسر ساز خلاص کند. اما فایده ای نداشت. قبل از آن که نارسیسا چیزی بگوید بلاتریکس فریاد کشیده بود:

- فکر می کنی از من قوی تری؟

اسلاگهورن برای لحظه ای اندیشیده بود که شاید بیش از حد با این دختربچه مسالمت آمیز برخورد کرده است. آب دهانش را قورت داد و برگشت که پاسخ بلاتریکس را بدهد اما پیش از آن که بتواند چیزی بگوید، دخترک دوباره فریاد زده بود:

- با من دوئل کن!

این بار اسلاگهورن خنده اش نگرفت. کم کم داشت صبرش را از دست می داد:

- من الان چیزی نزدیک به چهار برابر سن شماست که از هاگوارتز فارغ التحصیل شدم و ..
- تو می ترسی ... آخ!

بلاتریکس چوبدستی اش را بیرون کشیده و آماده مبارزه با اسلاگهورن بود، اما ناگهان در یک لحظه جرقه ای آبی رنگ به دستش برخورد کرده و چوبدستی از میان انگشتان سوخته اش رها شده بود. اسلاگهورن با چشمان باز و متحیر به دیگر گوشه تالار اسلایترین خیره شده و پسر قد بلندی که از انتهای تالار به آن ها نزدیک می شد را دید.مرد جوان بی توجه به بلاتریکس به اسلاگهورن نزدیک شد و رو به او دستش را دراز کرد.

- متاسفم پروفسور، امیدوارم حالتون خوب باشه.
- ممنونم تام ولی من و بلا با هم از این شوخی ها داریم.
- شوخی؟ من که شک دارم دوشیزه بلک با کسی شوخی داشته باشه.

و سپس بسیار مودبانه اسلاگهورن را به طرف دیگر تالار هدایت کرد.در پشت سر آن ها بلاتریکس فریاد زد:

- من با کـ...

اما با نگاه خشمگینی که تام مارولو ریدل به او انداخت، کلامش را خورد و سکوت کرد. اسلاگهورن از این که این پسر را در کنار خودش داشت مسرور بود. حقیقتا چه قدر خوب بود که او را داشت. بزرگترین جواهری که تا آن روز به دست آورده بود.

در پشت سر آن ها بلاتریکس با ناراحتی روی مبل سبز رنگ نشسته و پاهایش را روی گردن خشک شده کرنولیوس فاج انداخت.



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸ سه شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۴
#2

شناسه نمایشی: جیم مک گافین

گروه:

ویژگی های ظاهری و اخلاقی:

کلاه روی سرم خنده روی لبم آماده و لباس سفید و شلوارک آبی هم که پوشیدم و به به چه قدر هم به من می آد و اخلاقم که همه در و هم سایه تعریف می کنن ازم.زیاد چیز خاصی نیست که بگم.

چوبدستی: فلزی با مغزی فلزی فنری ساخت آلمان 0.9 و خوش دست طولشم حدودای یازده سانت مناسب برای هر ورد و طلسمی.

جارو: دست ساز.

معرفی: خب یه مشنگ بود که برای خودش خوش خرم زندگی می کرد تا این که یک روز وقتی که رفته بود توی یاهو تا پیاماش رو چک کنه می بینه که یه پیام از مدرسه علوم و فنون ... براش اومده، خیال می کنه که از دبیرستان نمونه مردمی ماساچوسته ولی وقتی نامه رو باز می کنه می بینه که با فونت arial و رنگ سبز نوشتن که اون به عنوان یه جادوگر باید برای ادامه تحصیلاتش به لندن انگلستان بره و از این جاست که ماجراهای جیم رینالد شروع می شه.

جیمی پس از کشمکش های بسیار به انگلیس میره و تازه اونجا می فهمه که فامیلی اصلیش مک گافینه و اون یه جادوگر اصیل از یه خاندان قدیمیه.

***

سلام کلاه من رو فرستاد به گروه هافلپاف ولی من اصلا اصلا اصلا دوست ندارم برم هافلپاف و این رو بخاطر این می گم وقتی اینقدر از یه گروه خوشم نمی آمد چه طور می تونم برای اون گروه تلاش کنم، لطفا من رو تو گریفندور اسلایترین بندازین.(خیلی خیلی از هافل پاف بدم می آد!) ریونکلاو هم بد نیست ولی هافل ننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننه!

متاسفانه فرآیند گروهبندی هوشمنده و اگر اون تشخیص داده شما متعلق به این گروهین پس متاسفانه از عهده ما خارجه.با این همه طبق این پست در خصوص اعتراض به فرآیند گروهبندی شما بعد از 50 روز فعالیت در گروه هافلپاف و اخذ مجوز از ناظر تالارتون در خصوص داشتن فعالیت مناسب با زدن بلیت می تونین گروه رو عوض کنید.
در نظر داشته باشین اینجا گروه ها اون چیزی نیستن که در کتاب رولینگ اعلام شدن.اینجا دنیایه دیگه ای و وقتی شما حتی هنوز وارد این تالار نشدین و فعالیتی تو بخش ایفای نقش نکردین چطور می تونید انقدر مطمئن باشین که مورد پسندتون نیست؟


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۶ ۱۸:۰۰:۵۳


پاسخ به: اگه میتونستید پاتروناس خودتون رو عوضع کنید دوست داشتید چی باشه?
پیام زده شده در: ۹:۴۵ سه شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۴
#3
روباه یا شایدم ایگوانا این دو تا خیلی باحالن! هر چند خودم با ایگوانا حال می کنم.



پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۹:۳۷ سه شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۴
#4
آه ای کلاهی که بر سر من گذاشته شدی بدان و آگاه باش که من جز گریفندور یا اسلایترین گروه دیگری نمی خواهم و چون مرا به جایی غیر از این دو جا بفرستی می روم چوب دستی ام را در حلقم فرو می کنم و می گم که تقصیر این کلاهک هسته ای بود! اتمام حجت هم با هات کردم و خب حالا خودت ده تا بیستا چهل تا بکن ببینیم کدوم ور باید برویم.




پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۲۸ دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴
#5
- هق هق هقوووو هق هق هق هقوووو.

این صدای پسرک مو مجعدِ بدبختِ مفلوک، دراکو مالفوی بود که در دستشویی می پیچید.از ساعت ها قبل شروع شده و به نظر می رسید که تا ساعت و یا بلکه سال ها و یا شاید هم قرن ها ادامه یابد.قرن ها! اگر او حین گریه کردن می مرد چه می شد؟ این ها همگی افکاری بود که از پس شبح میرتل گریان می گذشت. طبق قانون پانصد و نود و هشت وزارت بند هشتاد و یکم اگر چنین اتفاقی می افتاد، او می بایست دستشویی اش را با آن پسرک شریک می شد.شریک می شد؟!

- این غیر قابل قبوله! غیر قابل قبول!

و سپس همراه با این نعره دخترک همیشه تا گاهی گریان هاگوارتز شیر های آب منفجر شدند و مالفوی از همه جا بی خبر از ترس روی زمین افتاد و باز هم روی زمین در حالی که خیس و خسته افتاده بود گریه کردن را از سر گرفت.

- هق هق هقووو هق هق هق هقووو هقو هق.

« نه میرتل این راهش نیست، عاقل باش، مثل یک ریونی همیشه اصیل.» میرتل گریان این را به خود گفت و با یک لبخند ریونیانه از میان لوله ها خود را به جایی که پسرک مو مجعدِ مفلوکِ بدبخت نشسته بود رساند.

- اوه خدای من، این پسرک بی چاره گریان کیه؟

و صورتش رو تا چند اینچی صورت رنگ پریده ی مالفوی برد و برای لحظه ای شدت غمی را که در آن روح وجود داشت احساس کرد و این باعث شد که بدون توجه به این که آن پسر حریم دستشویی اختصاصی اش را شکسته و تهدیدی بر مالکیت کلی او بر دسشویی اش است، این جملات را اضافه کند:

- اه، امم ، می تونی به من بگی که چی اینقدر ناراحتت کرده؟

دراکو دستش را به زمین تکیه داد و در حین بلند شدن گفت:

- چه اهمیتی برات داره؟ تو یه شبحی، مردی و خیلی آزاد تر از منی.

آزادتر؟ میرتل نمی دانست که باید از این که او را آزاد خوانده اند عصبی باشد یا دلش به حال یک پسر بچه پولدار مو مجعدِ مفلوکِ بدبخت که شبحی را که در لوله کشی های پوسیده ی دستشویی تا ابد اسیر شده است را آزاد می داند، بسوزد. اما میرتل در آن لحظه تصمیم گرفت که عصبی باشد.

- واقعا فکر می کنی گشتن توی دستشویی ها و لوله هایی که پر از مواد بوگندو آزادیه؟

پسرک با صدایی گرفته که با لرزشی خفیف همراه بود بی تامل پاسخ داد:

- ترجیح می دادم.ترجیح می دادم که توی لوله های فاضلاب بگردم تا این که...

و دوباره بغضش ترکید و دوباره گریه کردنش را ادامه داد.

- می خوام کمکت کنم!

شبح معلق این را در حالی گفت که چشمانش به کف زمین دوخته شده بودند و جریان آب را تماشا می کردند.این پسرکِ مومجعدِ مفلوکِ بدبخت حقیقتا احساسات او را برانگیخته بود.

- شاید اگر زمانی که من توی دستشویی گریه می کردم کسی بود که کمکم کنه، مجبور نبودم که ...

شبح هنگامی که سرش را بالا آورد، آن پسرک مو مجعدِ مفلوکِ بدبخت را دید که با چشمانی سرخ و پف کرده به او خیره شده بود.

- هی اونجوری نگاهم نکن!

و سپس شیرجه ای زد و از قفسه سینه مالفوی رد شد و این باعث شد که دراکو احساس کند در یک وان پر از یخ افتاده و برای لحظه ای نفسش بند آمد. اما سرانجام لبخند زد.

- خیلی خب باشه، باشه.شاید لازم باشه به یکی بگم، اون از من خواسته...

و سپس با چرخیدن چشم هایش به سمت در ورودی، خشکش زد. چشمانی را دید که دزدانه مشغول تماشای او بودند و ناخودآگاه این کلمات از دهانش خارج شد:

- پاتر مزاحم!


*************************************************************************************************************

آقا ما کلی وقت گذاشتیم نمایشنامه های قبلی و بعضی از اونایی که توی انجمن های ایفا بودنم خوندیم نکته هایی رو هم که به بچه ها گفته بودین تا اون جایی که یادم اومد سعی کردم رعایت کنم آقا.خوب بودش آقا؟

کار بسیار خوبی کردین.پستتون نیمه طنز بود.متن زیبایی ارسال کردین هرچند ایراداتی توش دیده میشه ولی انقدر نیست که نتونم بگم...

تایید شد!


گروهبندی.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۵ ۲۲:۳۸:۲۱






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.