مشخصه دیگه، قراره که کل کلاس، به یک سفر اکتشافی تحقیقاتی به جزیره دری یر برن و اطلاعات بیشتری در مورد پنج پا ها و اون افسانه خاص به دست بیارن و همینطور یک فیلم مستند و در واقع راز بقا از اون جزیره و علی الخصوص پنج پاها بسازن. (30 نمره)دانش آموزان که به سیریوس زل زده بودند و توقع داشتند که این حرف او شوخی بیش نباشد. اما او سیریوس بلک بود در زمینه معلمی هیچگونه شوخی نمی کرد.
_استاد با چی قراره بریم؟
سیریوس با انگشت هایش چنگی درون مو هایش زد و گفت:
_شما مثلا جادوگرید؟ یا با جارو می ریم که اسنیپ اجازه چنین کاری رو به من نمی ده شما هم که نمی تونید آپارات کنید من خودم جابجاتون می کنم فقط قبلش یکم از این معجون ضد تهوع رو بخورید که هکتور ساخته بعد بریم.
سیریوس :
دانش آموزان: :worry:
هکتور:
_خب راه بیفتید دست همدیگه رو بگیرید.
دانش آموزان چشم هاشون رو بستند . هرکس دست دیگری رو گرفت و صف بلند بالایی همانند زنجیر تشکیل داده بودند که با احساس زمین سفت زیر پایشان چشم هایشان راباز کردند تصور همه دانش آموزان از این مکان جور دیگری بود جنگلی با درختان سر به فلک کشیده که انگار قبل از ورود دانش آموزان لشکر موغول به جنگل حمله کرده بودند. دانش آ»وزان که کمی از وضعیتی که می دیدند نگران بودند و خورد معجون های هکتور باعث شده بود که هر لحظه تعدادی از دانش آموزان به گوشه ای بدوند البته در این بین کسانی هم بودند که به اطراف نمی دویدند و این نشان می داد که عده ای از دانش آموزان هم بودند که از دستور معلم سر پیچی کرده بودند که همه آهنا ریونکلاوی بودند.
_خب ، باید گروهبندی شید.
یکی از دانش آموزان که ایکس تعریفش می کنیم، گفت:
_یعنی دو باره باید کلاه گروهبندی رو بزاریم رو سرمون ایول!
_نه خیر! دو به دو شروع به کار می کنید اون پایین یه دریاچه داره من می رم کنارش آفتاب بگیرم برنزه شم. خودتونم خودتون رو گروهبندی کنید.
سیریوس با مو های طلایی اش راهی دریاچه شد و دانش آموزان را تنها گذاشت اما قبل از رفتن بر گشت و گفت:
_راستی توی اون کیفی که گذاشتم اونجا دوربین گذاشتم بر دارید فیلم بگیرید به عنوان سند...
سیریوس رفت و حمله دانش آموزان که منجر به شکستن دو دوربین فیلم برداری شد.در بین این حملات سه زخمی و دو کشته به جای ماند.
هرکی برای خودش یه نفر رو برداشت و رفت و از شانس بده هلنا با فیلیوس افتاد.
البته مزیتی که داشت این بد که حداقل باعث شادی و خوشحالی هلنا می شد و هلنا می توانست قد او را مسخره کند و در طول مسیر بخندد. هلنا به زیر درختی نشست ، که باعث عصبانیت فیلیوس شد.
_این چه وضعیه؟ مگه قرار نبود بریم فیلم بگیریم؟ پس چرا نشستی؟
هلنا خمیازه ای از روی خستگی کشید و گفت:
_بابا حال داریا تو برو فیلم بگیر بعد به اسم کار گروهی می دیم به پروف...
_جان من رو دل نکنی؟
_نه غمت نباشه اصلا!
فیلیوس که می دانست تمام نقطه ضعف هلنا روی مادرش است و مانند چی از روونا می ترسد گفت:
_اِ سلام بانو روونا خوبید؟
این حرف فیلیوس کافی بود تا هلنا مانند برق زده ها از جا به پا خیزد.
_مامان؟ مامانمم مگه اومده؟
فیلیوس به هلنا نگاهی انداخت و گفت:
_ پاشو بریم!
هلنا به راه افتاد و از دست فیلیوس عصبانی بود.
_فیلیوس مشنگا یک سری قرص دارن برای بلند شدن قد نمی خواید؟
فیلیوس سینه ای ستبر کرد و گفت:
_من به این رشیدی! قرص بلند قدی می خوام چیکار؟
بغضی کرد و گفت:
_نکنه می خوای بگی من قدم کوتاهه؟
_نه شما به این رشیدی!
_خیالم راحت شد.
هلنا بر روی رد پا هایی خم شدو به فیلیوس گفت:
_خب از این عکسو فیلم بگیر که از این نتیجه می گیریم پنج پاها وجود دارن!
فیلیوس عکسی از رد پاهای روی زمین گرفت و گفت:
_خب حالا باید بریم دنبال پنج پا ها.
_بابا دلت خوشه ها پروف گفت ببینیم حقیقت داره یا نه؟ ما هم می گیم حقیقت داره والسلام نامه تمام.
_ولی اینطوری نمره بیشتر می دن اگه با جنازه یکی از اون ها بریم.
هلنا که حوصله جروبحث نداشت به دنبال فیلیوس راه افتاد در حال کشیدن خمیازه ای بود، گفت:
_اگه یکی پیدا بشه خودت باید باهاش بجنگیا منکه برام اتفاقی نمی افته بعد منم لباسای تو رو برای پروفسور سند می برم که تو رو پنج پا ها خوردن.
ساعت ها بعد _فیلیوس ما الان کجاییم؟
_خب توی جنگل !
_اینو که می دونم ولی کجای جنگل نکنه گم شدیم من مامانمو می خوام.
_بابا دختر گم شدن چیه ولی جدی جدی ما الان کجاییم؟:worry:
هلنا گریه می کرد و فیلیوس سعی بر آرام کردنش داشت ولی موفق نبود که صدای پاهایی را از پشت سرشان شنیدند.
_عـــــــــــــــــــــــنکبوت، به مرلین من روحم کلا مزه ندارم این قدش بلنده اینقدر خوشمزه اس که حد نداره!
_دروغ می گه.
عنکبوت نگاهی به چهره نگران آنها انداخت و گفت:
_نترسید بیاید بریم خونه من!
فیلیوس و هلنا به دنبال عنکبوت راه افتادند که به سواراخی در بلند ترین درخت توی جنگل رسیدند که خانه عنکبوت در آن قرار داشت.هلنا پرواز کرد و خودش را به سوراخ رساند و فیلیوس مجبور به بالا ادن از درخت شد ولی وقتی عنکبوت دید که نمی تواند از درخت بالا بیاید او را با تور به بالا کشید.هلنا و فیلیوس یه روزی می شد که به این جنگل آمده بودند که صدایی از بیرون توجهشان را جلب کرد که اسم هلنا را صدا می کرد.
_هـــــــــــــلنا؟ جانا؟
_مامان روونا؟
هلنا از درون سوراخ به بیرون دووید و خودش را به ظاهر در اغوش روونا پرت کرد ولی باعث شد که به زمین بر خورد کنند. عنکبوت از فیلیوس خواهش کرده بود که در کنار او زندگی کند فیلیوس هم در رو در بایستی گیر کرد و مجبور به قبول کردن پیشنهاد عنکبوت و شروع به زندگی جنگلی شد.هلنا هم به آغوش گرم فرزندان عمو دامبلدور بر گشت و نمره کامل را از سیریوس گرفت چون نه تنها حقیقت را پیدا کرده بود بلکه ساعاتی را در کنار ان عنکبوت زندگی کرده بود...
"اونا هیچ خطری ندارن"