برای یک روح سرگردان،که در یکی از دستشویی های دور افتاده و متروک قلعه هاگوارتز زندگی میکند،حتی ورود کوتاه مدت یک جن خانگی یا جغد به اقامت گاهش هم جالب توجه است.
چه برسد به یک پسر خوش قیافه و جذاب که مدت های مدیدی را با حالت بهت و اندوه مهمان مرتل باشد.
پسرک که موهای بور و لباس های شیکی داشت،سرش را روی آینه روشویی
گذاشته بود و گرمای اشکش روی آینه بخار ایجاد میکرد.
حالتش طوری بود که انگار حاضر بود همه عمر رار در آن مکان کثیف و دلگیر بماند امابه سراغ چیزی که در بیرون منتظرش بود نرود.
با صدای ناقوس ساعت قلعه،پسرک به خود آمد،شیر آب را باز کردابتدا آبی تیره و کدر از لوله بیرون زد و پس از چند ثانیه،آبی زلال جاری شد.
حس میکرد که آب سرد،کمی آرامش میکند،مشت مشت آب به صورتش میزد و توجهی به خیس شدن آستین لباس و یقه اش نمیکرد.
در پشت سرش مرتل با صبر و حوصله شاهد همه این صحنه ها بود،به آرامی پیکر نقره ای و ماتش را از چاه توالت بیرون کشید،اندکی در هوا معلق ماند و سپس به سمت پسرک رفت.و دستش را به آرامی روی شانه
پسر گذاشت.
پسر در یک حرکت ناگهانی مانند افرادی که دچار برق گرفتگی شده اند بالا پرید و به سرعت به عقب برگشت.
مرتل با لبخندی بر لب گفت:از چی ناراحتی؟ناراحتی هاتو با من در میون بذار،من خیلی راز تو سینه ام دارم.با من دردل کن!
اما دراکو نمیخواست دیگر در آن جا بماند به سرعت در را باز کرد و تقریبا به حالت دویدن از دستشویی مرتل گریان دور شد.
و مرتل را با نگاهی حسرت بار بر جای گذاشت.
جسارتا میرتل یا به قول بعضی دوستان مارتل ولی مرتل؟!!
تایید شد.
گروهبندی و در قدم بعدی
معرفی شخصیت.