هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: جام آتش
پیام زده شده در: ۱۳:۱۰ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۴
#1
سیاه هبرایدی!




ردیفی از فیتیله های کم سو چنان بی رمق در بالای سر تاب میخوردند که گویی در میان امواج دریا شناورند.زنان با چهره هایی نزار و غم آلود که حتی از چهره مترسک ها هم بی روح تر بود،در گوشه و کنار زندان نشسته بودند و مردانی با بازوهای برهنه،موهای ژولیده و حالی غم بار در کنج خلوت سلول هایشان زانوی غم به بغل گرفته بودند.همه چیز در غم و اندوه فرورفته و نیروهای سرما، رنجوری، بیماری، نادانی و بیچارگی در زندان، حضوری قدیس وار داشتند.
زن شنل سیاه رنگش را جلوتر کشید و از کنار دیوانه سازی گذشت و به درون تاریکی سلولش پناه برد.سال ها بود که در زندان آزکابان و در کنار دیوانه سازها عمرش را گذرانده بود و اینک نه تنها دیوانه سازان تاثیر بسزایی براو نداشتند بلکه حال، خود اوهم در شرارت و بی رحمی غرق شده بود.در آینه شکسته ای که در کنج اتاقک میدرخشید چهره نزار،زخم های خون آلود و چشم کورش را دید...این ها باعث شده بودند که حتی از خودش هم رو بگیرد.سال ها پیش در آینه نفاق انگیز خود را میدید که زنی زیبا و شاد شده اما حال ابر شرارت چنان بر وجودش سایه ی تیره ای انداخته بود که اندک نور قلبش هم نمیتوانست درآن اثر کند.در واقع هیچکس از او تصور خاصی نداشت و از آنجایی که اغلب با دیگران جوش نمی خورد باطنش هم مانند ظاهرش برای همه رمز آلود بود.از دریچه کوچک سلول به فضای بیرون خیره شد.ماه بر فراز آسمان میدرخشید و نورش چهره دیوانه سازان را ترسناک تر میکرد.مدت ها بود که فکر فرار ذهنش را تسخیر کرده بود.به گوشه سلول خزید و از میان دستمالی سفید که با گذشت زمان پوسیده شده بود شی ای را بیرون آورد...یک ساز دهنی!
ساز از چوبی خیس ساخته وبا خط ریزی رویش نوشته شده بود"پیش به سوی آسمان".زن چنان که خاطراتی دوردست را به یاد می آورد ساز دهنی را بر لب گذاشت و نوای سحرآلود آن فضای زندان را دربرگرفت.پس از دقایقی طولانی که گویی با آوای ساز زندان جادو میشد،ساز را در شنلش جای داد...وقت فرار فرا رسیده بود.
-آماده ای؟
صدا در گوشش پیچید.با صدایی که شادی در آن موج میزد گفت:
-لورا...نمیدونم چطوری جبـ...

زن دیگری که درست شبیه خودش بود به او نزدیک تر شد و آرام زمزمه کرد:
-سریع برو...قبل از این که کلکمون رو بشه!
و بعد با دست به کمر دوستش کوبید و اورا به سمت در هل داد.فدرا بدون هیچ حرف دیگری به سمت مکان مورد نظر قدم برداشت...با خود فکر کرد که وقتی از زندان بیرون برود،میتواند روی چمن های مرطوب شرق غلت بزند و ستاره های کویر را به تنها همراه زندگیش نشان دهد.وارد سلول دیگری شد که بوی نا به شدت انسان را آزار میداد و نفس را در سینه حبس میکرد...فدرا به گودال عمیقی که در میانه سلول خودنمایی میکرد نزدیک شد...چشمانش را بست و سقوط کرد....فریادش در چاه پیچید و در ژرفای تاریکی فرو رفت.
-آه...

زیر پایش سختی زمین را حس کرد و وقتی چشمانش را گشود در برابرش منظره شب را دید.دوباره در هوای آزاد پا گذاشته بود و بوی شب بوهای سرخ را حس میکرد.از شوق و هیجان زانوانش لرزیدند و زانو زد...بعد از بیست سال دوباره در طبیعت غرق میشد و اندوه های گذشته را به دست باد میسپرد.حتی میتوانست دنبال جادوگری که این بلا را سرش آورده بود برود و انتقام بگیرد....سیاهی بزرگی ماه را پوشاند...حتما ابرها بودند..اما...
-سیاه!
زن چنان فریاد شوقی سرداد که درخت ها از خواب بیدار شدند و ستارگان بیش تر از پیش درخشیدند.زن گردن اژدهای بزرگی را که فلس های سیاه رنگش می درخشید و چشمان ارغوانی اش مانند آتش گداخته بود در بغل گرفت .اژدها با زبانش صورت فدرا را لیسید و به اوفهماند که سوارش شود و بعد در پشت ابرها پنهان شد.فدرا زمزمه کرد:
-دلم برات تنگ شده بود سیاه...چقدر بزرگ شدی!

هنگامی که اژدها به بالای تپه رسید خورشید درحال غروب چنان اشعه ی خود را بر چهره آن ها پاشید که اژدها سوار در نوری سرخ فرو رفت....او در زندگی جدید و آینده روشنش فرو رفت...بدون هیچ مانعی!


اژدها سوار:

فدرا روآن
معلم دفاع دربرابر جادوی سیاه بود و بعد ها توسط یک جادوگر باستانی نفرین شد.قد بلند،دارای موهای مشکی که تا زانوان او میرسد،همیشه شنل سواری برتن دارد و کلاهی که بر سر میگذارد مانع دیدن چهره او میشود اما برخی معتقدند که یکی از چشمانش را از دست داده و صورتش پراز خراش های دردناک است.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.