هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۱:۵۸ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۶
#1
سوالات مثل هم بود ولی جواب ها متفاوت. گیبن که داشت دندون های تسترال را میشمرد با خودش فکر کرد: خیلی راحت به ارباب نمیگیم این تسترال لوس و بدعنقه. بانز هم به لطف دیده نشدنش وسیله ی مشنگی خودش را دراورد و جواب این سوال را جست و جو کرد. آرسینوس جیگر هم که کلا نمیتوانست تسترال را ببیند اصلا برایش مهم نبود چون فرق تسترال عادی با تسترال لوس و بدعنق را تشخیص نمیداد. بلاتریکس هم که کلا فکر نمیکرد، عمل میکرد پشت تسترال رفت تا اورا کروشیویی مهمان کند که صدای پاتریشیا ابرهای افکار همه رو ترکاند و زمین پر از فکر های خرد شده شد و تسترال سرش را خم کرد و از افکار به زمین ریخته تغذیه کرد.

-اهممم. یه فکری دارم مگه این تسترال سخنگو نیست؟ خب بیاید از خودش بپرسیم چی میخواد. تسترال عزیز مشکلت چیه؟ چرا نمیای؟

تسترال هم سرش را بلند کرد و گردنش را تابی داد و موهایش را افشون کرد و گفت:
-نمیگم بهتون خودتون باید بفهمید چی میخوام وگرنه از جام جم نمیخورم.



هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۶
#2
خلاصه:رز زلر به عنوان یک ناظر و یک قاچاقچی دستش با دست سران ملت های استکباری تو یه کاسه است و همه ی اعضای هافلپاف هم جزو گروه مافیایی رز هستن! تنها آدره که ادم خوبیه که اونم به میز زنجیر شده و دورا مواظبشه تا فرار نکنه و بقیه هم رفتن جلسه مواد مخدر.
---

رئسای مافیا دور میز به همراه رز در مورد معامله های جدید حرف میزدند و در تالار هافلپاف دورا از آدر بسته شده به میز مراقبت میکرد. آدر جوراب رودولف که در دهانش بود را به بیرون تف کرد و جوراب گلوله شده به سر دورا خورد.


-اوه دوباره به هوش اومدی!؟ متاسفم ولی هنوز باید بخوابی و به سمت کیف بنفشش رفت و سرنگی از ان در اورد تا به آدر تزریق کند. آدر با چشمانش که از دماغش هم جلوتر زده بود و کم کم داشت از حدقه کنده میشد به سر سوزن نگاه کرد و تمام تنش عرق کرد.

-نه اینکارو نکن دورا. نــــه جان مادرت.

ولی دورا گوش نمیکرد و سوزن را به آدر نزدیک تر کرد.

-دورا یادت میاد چه کارایی در حقت کردم؟ دوراااااا!

دورا سوزن را روی پوست آدر گذاشت. آدر صورتش را در هم فشرد و چشمانش را بست.

-حداقل بذار برم دستشویی.

دورا سوزن را عقب کشید. آدر چشم هایش را باز کرد و به دورا نگاه کرد، فکر نمیکرد این حقه کار کند.
-تو واقعا میذاری برم دستشویی؟
-البته. مگه من انسان نیستم ؟ حوصله ی بوی گند هم ندارم. ولی زود کارتو تموم میکنی وگرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی.

آدر اب دهانش را قورت داد و بدنش که از طناب ها باز شده بود را تکانی داد. دورا آدر را به سمت مرلینگاه برد و او را محکم به داخل هل داد و در را با شدت تمام بست و قفل کرد و به در تکیه داد و روی زمین نشست تا از هر بابت خیالش راحت باشد.

آدر توی دستشویی به در و دیوار نگاه میکرد ظاهرش توی اینه وحشتاک شده بود و حتی خودش را هم میترساند. کم کم چشم هایش خیس شد و اشک از روی گونه اش روان شد.

-وای خدا چیکار کنم حالا؟

به این فکر افتاد که با چوبدستی اش سنگ توالت را تبدیل به تله پورتر کند و فرار کند. فکر خوبی بود دستش را زیر ردایش برد تا چوبدستی اش را از قلاف خارج کند.
-اوه لعنت حتما وقتی بیهوش بودم برش داشتن.

لبخندش به همان سرعت که امده بود به همان سرعت هم محو شد و دوباره ناامیدی و دل دردش را حس کرد. چاره ای نبود اگر میخواست فرار کند تنها یک راه وجود داشت که ان هم دورا به خوبی از ان محافظت میکرد.
دورا هم پشت در حسابی حوصله اش سر رفته بود و کمی هم مشکوک شده بود. چند بار به در کوبید.
-هی آدر زنده ای؟ نکنه داری دنبال راه فرار میگردی؟ هاهاها تمام دیوار های اونجا از بتنه و هیچ پنجره ای هم نداره بهتره اماده خوابیدن بشی. هاهاها... . آدر؟ بهت اخطار داده بودم با من بازی نکنی.

دورا از پشت در بلند شد و چوب دستیش اش را کشید و به سمت در دستشویی گرفت، در را باز کرد و ارام ارام داخل شد اما هیچکس انجا نبود. قیافه دورا تغییر حالت داد و رگهای پیشانی اش از عصبانیت بیرون زد. تقه صدای خیلی ارامی از سقف به گوشش رسید و همین که چوب دستیش را به سمت بالا گرفت آدر با قدرت تلمبه دستشویی را به صورت دورا کوبید و روی او پرید و به سرعت از دستشویی خارج شد و در را روی دورا قفل کرد.

-اوه لعنتی یادم رفت چوبدستیش را بردارم مسئله فقط زمانه قبل از اینکه تلمبه رو از صورتش در بیاره و در رو به صد تیکه تبدیل کنه. باید فرار کنم.

صدای دورا از داخل دستشویی میامد که به ادر بد و بیراه میگفت و میخواست صورتش را ازاد کند. آدر به سمت در دویید و در را باز کرد و به سرعت راهروهارا طی کرد و از ساختمان خارج شد. با خودش فکر کرد: قسم میخورم همه ی اون قاچاق چی هارو از بین ببرم.


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۱۹ ۲۱:۲۲:۴۰

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ دوشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۶
#3
خلاصه : نوگلان تازه شکفته ی زرده تخم مرغی؛ از مسابقه ی شهاب گیری برگشتن به تالارشون. اون هم به همراه یک شهاب سنگ. همه فکر میکنن داخل شهاب سنگ چیز با ارزشیه. برای همین اونو از وسط نصف میکنن تا ببینن داخلش چیه.


-این کیه؟
-کیه نه چیه! این شهاب سنگه میدونی که. نمیدونی؟

آملیا با اره اش به طرز تهدید امیزی به سمت گیبن رفت. در همین حال رز و رز و آدر و بقیه بالا سر شهاب رفتند و به ان خیره شدند.
-وااااااای!

پسرک قد کوتاهی از توی شهاب بیرون آمد و به سمت اولین شخصی که دید رفت.
-یه بره برام بکش.
-ها؟
-بی زحمت یه بره برام بکش.

آدر سریع کاغذ و قلمی درآورد و بره ی کوچکی برایش کشید. قیافه ی پسربچه ی کوچک از هم باز شد و تازه آن موقع نگاهی به اطرافش انداخت.

-چه سیاره ی عجیبی.

رز ویزلی به سمت پسربچه رفت و به او گفت:
-تو از سیاره ی دیگری میای؟

پسرک با شنل طلایی اش با دیدن رز یکه خورد.
-واااای تو هم مثل گل منی. زیبایی. یدونه ای. خار داری. میای با هم بازی کنیم؟ اهلی کردن ینی چی ؟
گیبن: داداچ چند تا صفحه رو جا انداختی؟

بقیه بچه ها با خشم به گیبن نگاه کردند که خفه خون بگیرد. گیبن بلند شد و از در تالار بیرون رفت.

بقیه بچه ها سرگرم صحبت با شازده کوچولو شدند و همش از او سوال میکردند. آملیا که پای ثابت بحث بود و نگاهش را از روی شازده کوچولو بر نمیداشت تا به جواب تمام سوالاتش در مورد اختر برسد.


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶
#4

.
.
.
.
.
.
.
.
.
بریزید تو. بزن بزن.


مرسی که به همه ی سوالام جواب دادی.
خوب بود که بُر زدی سوالارو.


چی بگم؟ اومدم در مورد نسل و شناسه ها صحبت کنم.دیدم بحث خیلی قدیمی ایه. اومدم هزار تا قورباغه نوشتم تو نوت پد آپلود کردم. گفت : گریپ فروت! فرمت شما نقض حقوق برجامه. آپلود نکرد.

اومدم پشت آرسینوس غیبت کنم بخندیم. دیدم اون مرگخواره تو محفلی. لرد عصبانی میشه. میبندتمون به کروشیو.

نقل قول:
ینی فک کردی مخاطب امضای قبلیم، خودت بودی؟


oh. jeez. god .no

اون سوال نبود نباید جواب میدادی. ولی خدایی اول با آرسینوس دوست شو . من اون روزو ببینم. قول میدم خودم باهات دوس شم که دیگه نبینیم.

نقل قول:
ولی سه تا چیز رو هیچوقت و تحت هیچ شرایطی نمیخورم! یک) سوپ. هر نوع سوپی. دو) ته دیگ. هر نوع ته دیگی. سه) شاید باورتون نشه. ولی... قرمه سبزی!


خدایا شکرت.








هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۶
#5
نجینی زیاد از پنجره به بیرون نخزیده بود که یادش افتاد اتاقش در طبقه ی دوم قرار دارد. به پایین نگاه کرد و با دمش هوایی که رویش ایستاده بود را لمس کرد. وقتی مطمئن شد، به سبک کایوتی برای دوربین دم تکان داد و ویییییژ به سمت پایین رفت و روی چمن ها افتاد.

-اخ. پاپا!

نجینی برای بار دوم عزمش را جذب؟(جزم؟ جمع؟) کرد و به دنبال لرد رفت. هنوز دمش را از حیاط خانه بیرون نگذاشته بود که بینی اش به خارش افتاد. چند بار فین فین کرد تا بو را بهتر حس کند. بینی اش را بالا گرفت، چشم هایش را بست و دنبال بویی که به مشامش خورده بود رفت.
از روی سنگفرش های خیابان عبور کرد تا به فضای نسبتا بازی رسید. همینطور که رَد بویی که روی هوا بود را با بینی اش داخل میکشید به حرکت خودش ادامه داد. بعد از یکی دو دقیقه بالاخره به منبع بو رسید.
همه جور غذا فروشی جادویی


-اووف. اوووف. همین جاست.

نجینی این را گفت و روی نرده ی پله ها پرید و تا بالا خزید و پشت میزی نشست. گارسون به سرعت پیش مار سبز امد و بدون توجه به غیر عادی بودن مشتری اش دفترچه و مدادش را بالا گرفت.
-سفارشتون اقا ؟
-فیییس!
-اهممم...چیز... یعنی خانوم.
-فس فیسسس فیس فیسسس فییس. فس فیسسسسس فـــــــــس فس فس. فس فییییییس. فیییس فیسی فیسی.

نجینی نگاهش را از روی منو برداشت و به گارسون نگاه کرد که عرق کرده بود و با تعجب به نجینی نگاه میکرد.

-اممم. یه بار دیگه میگید؟

نجینی با دم به پیشانی اش کوبید و زیپ کیفش را باز کرد و وسیله ی عجیبی را از کیفش دراورد و همه چیزهایی که میخواست را به ان وسیله گفت و ان را به سمت گارسون گرفت و وسیله شروع به حرف زدن کرد.
-این یه مترجم همراهه. برام سه کاسه پاستا فتوچینی با میگو، دو بشقاب بیف استراگانوف، یه ظرف چیکن پارمیسان، چهارتا تاکوی گوشت، مرغ عسلی، مرغ سوخاری، مرغ خام، مرغ زنده، یه ظرف پاستای تورتلینی، یه قابلمه پلو، دو تا همبرگر، بشقاب سبزیجات، کیک برنج، سمبوسه، بوریتوی گوشت، ماهی قزل الا، سه تا فلافل با سس تند، لازانیا، خوراک لوبیا، میگو سرخ شده، سه کاسه آش رشته، دو پرس کوبیده، نان سیر، چیلی و پنیر، میگو و مرغ و پلو، کوفته برنجی، استیک و سیب زمینی، سه ظرف املت. با انواع و اقسام نوشیدنی و دسر و پیش غذا.

گارسون هر چه که میشنید یادداشت میکرد و دوبار مجبور شد مترجم را نگه دارد تا مدادش را تیز کند. وقتی بالاخره نوشتنش تمام شد. اه بلندی کشید و پاهایش شل شد و همانجا روی زمین نشست.

-فییس فییس فس؟

مترجم دوباره شروع به کار کرد.
-مگه نشنیدی سفارشمو. بهتره بجنبی تا خودتو جای غذا نخوردم.

گارسون عرق سردی که روی پیشانی اش بود با پیش بندش پاک کرد و با سرعت به سمت پیشخوان رفت و خودش را پشت دخل پرت کرد و سینه خیز تا اشپز خانه رفت و به سمت سرآشپز فریاد زد.
-رئیسسس. رئیسسس. یه مشتری خیلی خوب اومده. این لیست سفارششه.

رئیس به لیست سفارش نگاهی کرد و چشمانش گرد شد ولی سریع خودش را پیدا کرد و رو به گارسون گفت:
-این موقعیت خیلی خوبیه. میتونیم کلی پول به جیب بزنیم. برو پیشش نذار ناراضی بشه و مجبورش کن بیشتر سفارش بده. بچه های اشپز! هر کی سر جای خودش. امشب کلی کار داریم.
-بله رئیس!

و گارسون پیش نجینی برگشت.



ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱۴ ۲۳:۲۳:۰۱

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۶
#6
گیبن جانستون و نولا

هافلکلاو.



گیبن و نولا وارد اتاق شدند. نولا چوبدستی اش را کشید و طلسمی به خودش و گیبن پرت کرد. طلسم اشعه ی دید در شب؛ کمک میکرد تا بتوانند زیرزمین تاریک را مثل روز روشن ببینند.

گیبن اتاق را وارسی میکرد چشمش به چیز عجیبی افتاد. به نولا هم نشانش داد هر دو بالای شی مربوطه رفتند.
-این چیه؟
-نمیدونم ولی خیلی عجیبه. انگار یه صندقچست ولی چطور باز میشه؟
-اینو باید کشفش کنیم.

گیبن و نولا با چوبدستی هایشان طلسمی مشترک به مکعب نورانی که عکس تک شاخ رویش حک شده بود فرستادند.
مکعب کمی عقب تر پرت شد و تلق ی صدا کرد. نولا بالای سر صندقچه رفت تا تویش را ببیند.

بیب بیب...بیب بیب...بیب بیب...بیب بیب.

-گیبن این؟
-یه بمبه.
-این قدر خونسرد نباش لعنتی. وای... وای... حالا چیکار کنیم؟ الانه که پودر بشیم.

و نولا نشست تمام ورد ها و طلسم هایی که بلد بود را به یاد اورد ولی چیزی برای خنثی کردن بمب در ذهن اشفته اش پیدا نکرد.
-گیبن تو چیزی به ذهنت میرسه؟
-البته.

گیبن جلو رفت و دستش را دور گردن نولا انداخت و آماده ی تلپورت شد. نولا جَهید و از گیبن جدا شد.
-عه؟ پس چرا نمیای؟
-تو میخوای فرار کنیم؟ با اینکه تا اینجا اومدیم. تازه شاخ رو هم پیدا نکردیم.
-نولا! زیاد وقت نداریم چه برای خنثی کردن بمب. چه برای پیدا کردن شاخ. بهتره برگردیم.

بیـــــب بیـــــب بــــــــیب

چشم های نولا کمی تَر بود ولی نمیتوانست وقت را تلف کند، بلند شد و به سمت گیبن رفت و دستش را دراز کرد. گیبن دستش را گرفت و گفت:
-اماده ای؟

سه ثانیه تا انفجار بمب. 3...2...1...
بوووووووووو



ووففف
گیبن و نولا توی خیابان بودند. باران می امد. آرام عقب عقب تا زیر سقف رفتند تا خیس نشوند. درست در کنار هم روی یک سکوی صاف نشستند. گیبن به نولا نگاه می کرد. نگاه نولا هم روی گیبن بود. ولی گیبن نمیتوانست نولا را خوب ببیند انگار چیزی جلوی چشمش را گرفته بود. گیبن چشمانش را به مانع دوخت. کمی جلو تر رفت. چشم دید. دو چشم که به همراه یک دماغ بود.

-میتونم کمکتون کنم اقا؟
-پووااااااااییی.

نولا جیغ زد و گیبن خودش را روی زمین پرت کرد. مردی با قدقواره ی متوسط که کت و شلوار پوشیده بود. جلویشان ایستاده بود.

-اقا؟ sir? کن یو اسپیک english!؟

گیبن به سمت مرد برگشت و بلند شد، لباس هایش را تکاند و به پشت سر مرد نگاه کرد. چشمش به تابلوی مغازه افتاد.


شاخ تک شاخ فروشی جیمز شرلوک هولمز و همکاران
تخفیف ویژه برای مسابقه دهندگان هافلکلاو

-
-

نولا نمیتوانست چشمش را از روی مغازه بردارد. گیبن سرش را تکان داد و با چشم هایی که گرد شده بود به مرد نگاه کرد و گفت:
-داش گفتی با تخفیف چند؟

چند دقیقه بعد

گیبن و نولا هرکدام با دو پلاستیک شاخ تک شاخ به هاگوارتز رفتند و راهی اتاق ویژه ی مسابقه شدند. وارد اتاق که شدند. دو گوی درخشان روی هوا معلق بودند که توی یکی از آن ها پر مرغ طوفان و دیگری چند آفت که نشسته بودند با هم نون ببر کباب بیار بازی میکردند بودند.

گیبن جلو رفت و پلاستیک را روی میز گذاشت.
-مواد اولیه لازم برای معجونمون رو اوردیم. زیاد هم اوردیم.

An deireadh


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱۳ ۱۹:۱۴:۰۷
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱۳ ۱۹:۱۵:۰۲
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱۳ ۱۹:۱۵:۳۱

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
#7
گیبن و کالین با هم در کوچه های شهر قدم میزدند و از هر سماوری که میدیدند کمی تست میگرفتند و با لبخند های شیطانی که نشان از لاش خور بودن بیش از حد ان دو میداد رهگذران را میترساندند.
-کالین. شنیدم اونور مرز چیز های بهتری پیدا میشه.
-مرز؟ کدوم مرز؟
-افغانستان جادویی. ( کشور مجازی که نزدیک انگلیس قرار دارد)
-بریم بریم. من پایه ام.
-همینو میخواستم بشنوم.

چند ساعت بعد گیبن با ماشین سقف بازش دنبال کالین رفت و اورا سوار کرد و به جاده زدند و از شهر خارج شدند. گیبن به جاده نگاه میکرد که ژووووو صدای جیغ و فریاد چندین جغد سیاه که به سمت ماشین شیرجه زدند توجه اش را جلب کرد. اولین جغد نزدیک میشد. گیبن جاخالی داد و با پشه کشی که دستش بود جغد ها اینور و اونور میراند. در ذهنش گفت:"لعنتی ها . پرواز میکنن".

-چیزی گفتی؟

نگاهش به کالین افتاد که درب نمکدانی که مطمئنا داخلش نمک نبود را باز کرد و همین که دماغش را نزدیک برد. پوووووف پودر سفید به خاطر باد به هوا پاشیده شد و نصفش هدر رفت. گیبن و کالین با هم فریاد زدند.
-اههه. گیب دیدی مرلین چه بلایی سرمون اورد؟
-مرلین نکرد . تو کردی. تو عوضی عقب مونده ی روانی.
با پشه کش به سر کالین کوبید.

و فرمان را به کنار جاده کشید و پیاده شد. به سمت صندوق عقب رفت و ان را باز کرد. درون کیفش پر از داستان های خطرناک بود که حتی بو کردنش، هر کسی را بوخوری میکرد. کمی از هر کدام برداشت و سمت کمک راننده نشست. ماشین به راه افتاد.

چند ساعت بعد به لب مرز رسیدند. گیبن از ماشین پیاده شد و بندش را کش و قوس داد. به سمت مرز نگاه کرد.
-حالا چجوری میخوایم رد بشیم؟
-با جغد.
-

گیبن به صندوق عقب رفت و دو جغد پلاستیکی در اورد و شروع کرد به فوت کردن اینقدر فوت کرد که جغد ها بزرگ شدند، بعد هم با طلسمی هر دو را زنده کرد.

-خب کالین این چوبو سفت بچسب تا اونور مرز با این جغد ها میریم. اون بالا ول نکنی چوب رو ها.
-باشه باشه بریم.

چند دقیقه بعد در ارتفاع زیاد گیبن و کالین همراه با دو جغد از مرز میگذشتند و ماموران مرز را میدیدند که روی زمین کنار هم وول میخوردند. در همین حین دو کلاغ ظاهر شدند و شروع به جفت گیری روی هوا کردند. دهان کالین که هیچ دهان گیبن و جغد ها و چوب هم از تعجب باز مانده بود. کالین یکی از دست هایش را از چوب رها کرد و مشغول باز کردن لنز دوربینش شد. موقعیتش را ثابت کرد و روی کلاغ ها فوکوس کرد اما دستی نداشت که دکمه را بزند. ناچار دوربین را به ان دستش داد با ان دستش هم نتوانست عکس را بگیرد. ناچار دو دستش را ول کرد و دوربین را چسبید.
-اها یک دو سه. چیییک. گرفتمش. ووهاااااااااا.

کالین سقوط کرد و مغزش مثل گوجه روی زمین ماسیده شد. گیبن هم به سلامت به ان سوی مرز رفت و از انواع هیز و کوش مرغوب استعمال کرد و قصه ما به سر رسید ولی کالین نتونست این است جزای کسی که اخر پستش لرد رو بکشه.







هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
#8
سلام و درود برا سه داور اعظم و گرام

من به دلیل، دلایلی که با گفتنشون بهونه آوردن خودمو بیشتر نشون میدم. میخوام 24 ساعت وقت بگیرم. با الین صحبت کردم گفت ایرادی نداره از نظرش. اگه میشه بی زحمت تا دوازده فردا شب وقت منو تمدید کنید.


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: من کیستم؟من چیستم؟
پیام زده شده در: ۱۰:۰۳ شنبه ۶ آبان ۱۳۹۶
#9
مرسی ارتور که به عنوان اولین نفر این تاپیک رو افتتاح کردی.

ترس؟




هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ سه شنبه ۲ آبان ۱۳۹۶
#10
-هاهاهاها!
-عه وا مادام چرا اینجوری میخندین؟
-اون چیه؟ اینجا کجاست؟ شماها کی هستین؟ اون کیه؟

گیبن و نولا به انگشت مادربزرگ که به سمت دیوار اشاره رفته بود نگاه کردند.

-شما حالتون خوبه مادربزرگ؟

در همین لحظه مادربزرگ ویبره به عقبی زد و تاپ، نقش بر زمین شد. نولا به سرعت مادربزرگ که مثل خشایار مستوفی لرزه میزد را بغل کرد. گیبن نگران به سمت مادربزرگ نولا رفت و دستش را زیر سر مادربزرگ گرفت.

-نههههه مادربزرگ.
-حالا چیکار کنیم نولا؟

مادربزرگ لرزهِ َزنان و تقلید صدای زامبی کُنان با دستش به دیوار چوبی اشاره کرد.
گیبن به سمت اشپزخانه رفت و سعی کرد چیزی بفهمد ولی چیز خاصی روی دیوار نبود. نگاهش را به سمت مادربزرگ انداخت. مادربزرگ یکدفعه هر دو دست و پاهایش را بالا اورد و سرش را تکان داد.
-پیتیکو! پیتیکو! پیتیکو!

و دست و پاهایش را تکان داد. نولا با تعجب و کمی ترس عقب پرید و فریاد زد.
-گیـ...بن مادربزرگم، مادربزرگم د..د..دیوونه شدـــــــه.

گیبن خودش هم تعجب کرده بود ولی چراغی بالای سرش روشن شد. گیبن به چراغ بالای سرش نگاهی انداخت. ان را گرفت و محکم به زمین کوبید.
-امممم چی میخواستم بگم؟

نولا چراغ خوابی که بغل دستش بود را به سمت گیبن پرت کرد.
-تو همین الان از بین بردیش.

گیبن جاخالی داد به مادربزرگ نزدیک ترشد به اتاق نگاهی کرد تا راه حلی برای مشکل پیدا کند که چشمش به کوله پشتی اش افتاد. سریع به سمت ان رفت و زیپ اول را باز کرد و از توی زیپ اول، زیپ دوم هم باز کرد و از هر زیپ، زیپ بیشتری بیرون کشید تا به زیپ هفتم رسید.
-نگران نباش نولا الان درستش میکنم.

گیبن دستش را در کیفش کرد و بسته ی پلاستیکی را در اورد که رویش عکس مورفین گانت حک شده بود. گیبن لبخند زنان به سمت اشپزخانه رفت و یک لیوان چایی ریخت و محتوای بسته را ارام ارام توی چای ریخت. سریع لیوان را برای نولا اورد و گفت:
-بیا نولا اروم اروم بریز تو حلقش.
-این چیه؟
-چاییه دیگه. همراه با کمی ارام بخش.

نولا چاره ی دیگری به ذهنش نرسید جان مادربزرگ در خطر بود لیوان را گرفت و ارام ارام در گلوی مادربزرگش خالی کرد.

چند دقیقه بعد

-چه اتفاقی افتاده؟ چرا سرم گیج میره؟
-چیزی نیست مادربزرگ. خداروشکر که الان سالمید. بیاید بشینید و کمی استراحت کنید.
و مادربزرگ را روی مبل پنبه ای نشاند.

مادربزرگ همین که نشست بدنش ثابت شد و به گیبن و نولا نگاه کرد.
-هاهاهاها! الان بهتون میگم در ازای شاخ باید چیکار کنید.


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.