طوسی جامگان لندن در برابر داسپست اولدفتر کابینه وزارت - جلسه فنّی -
-
-
طوسی جامگان لندن، دور تا دور میز نشسته و در سکوت مطلق، به یکدیگر خیره شده بودند.
- بنال باروفیو!
- چی ره؟
- کاپیتان تیمی خوب! باید صحبت کنی.
- در روستای ما کاپیتانی حرف زدنه ره نداشت! کاپیتان فقط اگر عقب افتادیم دعوا ره شروع میکرد. چی ره باید بگم؟
- باید حریفو آنالیز کنی!
- آنالیز چیچی هسته؟
- یعنی بگی چجوری بازی میکنن.
- خوب هنوز که بازی نکردن من از کجا اینه ره بدونم؟
در حالی که روفوس و لادیسلاو، ریگولوس را گرفته بودند که از سوء قصد احتمالی او نسبت به باروفیو جلوگیری کنند و هاگرید داشت نخ نخ ریشهایش را میکند، ملکه زیر لب گفت:
- یه فکری ...
پس از آن که ریگولوس به اعصاب خود مسلط شد و هاگرید دست از کندن برداشت، روفوس از ملکه جویا شد «چه فکری؟» اما ملکه بر این اعتقاد بود که «برای چه کسی مهم است که من چه فکری دارم؟ هیچکس به من اهمیتی نمیدهد ... البته به جز 1001 خواستگاری که درب خانهمان را از پاشنه درآورده اند.» و عاقبت پس از دریافت زیرلفظی و اندکی خوارانیده شدن از ناحیه پاچه، ایدهاش را مطرح کرد:
- من داشتم فکر میکردم که باروفیو بدم نمیگه ... اگه ببینیم چطوری بازی میکنن میدونیم چطوری بازی میکنن! منظورم اینه که از زمانبرگردان استفاده کنیم ... نه ولش کن هیچکس به ایدههای من اهمیت نمیده اصلا بیخیال من میرم ...
آنها که دسترسی داشتند به فرمت
راهی تالار زمانبرگردانها شدند و آنها که نداشتند وظیفه خطیر دلجویی از ملکهی دلشکسته را برعهده گرفتند.
باروفیو، هاگرید و ریگولوس با دهان باز و چشمهای گرد به منظره وحشتناک مقابلشان خیره شده بودند. نسخههای اصلی آنها و سایر تماشاگران آنقدر سرگرم سنگر گرفتن و تلاش برای در امان ماندن از خطرات احتمالی بودند که نیازی به پنهان شدن از چشمشان احساس نمیشد. دور تا دور مجموعه ورزشی غولهای غارنشین که واقع در درهی غولهاست، تا دقایقی قبل بین چند کوه احاطه شده بود اما حالا اخگرهای قرمز رنگی که از منوی فنگ به سمت رودولف شلیک میشد نیمی از آن را و جریان پرفشار شیری که رودولف به سمت فنگ گرفته بود نیمه دیگر را تخریب کرده بود. رودولف و فنگ پس از تخریب کامل ورزشگاه، ارتفاع گرفته و در حین پرواز به نبرد آتشینشان ادامه دادند.
جلسه اضطراری ستاد مدیریت بحران - مرلینگاه وزارتخانه
وزیر و معاونین در حالی که هنوز از وحشت صحنههایی که لحظاتی پیش دیده بودند بر خود میلرزیدند در یک مرلینگاه که تابلوی خراب است روی در آن خودنمایی میکرد تشکیل جلسه داده و در حال بررسی ابعاد وخیم اوضاع بودند.
- تو دفترچه راهنمای منو نوشته هر شلیک معادل یک بمب اتم مشنگیه و ده شلیک کل نیا رو میترکونه!
- پسر جریان شیر کلّ گونههای جانوری رو غرق میکنه ... دیگه هیچ طاووسی باقی نمیمونه!
- ما باید به عنوان متولّیان جامعه جادویی جلوی نابودیش ره بگیریم!
-
و بدین گونه بود که آنها پس از همفکری و تلاش بسیار تصمیم گرفتند با ارسال سبدکالای حاوی شیر و کیک مسموم به اردوی تیم حریف آن ها را از مسابقه دادن بازدارند تا از به جنجال کشیده شدن آن و متعاقبا نابودی دنیا جلوگیری کنند و از طرفی بدون زحمت به مرحله بعدی راه یابند.
شب قبل از مسابقه
اردوی طوسی جامگان در خاموشی فرو رفته بود تا همه با استراحت کافی وارد مسابقه شوند. از یکی از اتاقها اما سر و صدای مشکوکی به گوش میرسید ...
- لوموس!
- دزد هسته!
هاگرید!
ترسوندی منه ره.
- واس چی تو آشپزخونه ای؟
- گاومیش من میخواست شیر و کیکه ره بخوره.
- شیر و کیک که دس توئه!
- نه من با اینها دارم بازی فردا ره آنالیز میکنم. شیر مثلا جارو هسته ... کیک هم تو هستی.
- تکخوری؟
- ببخشینم.
سبد کالامونه آوردن منم خواستم شما ره بیدار نکنم.
هاگرید خشکش زد و به باروفیو خیره شد.
- سبد کالا؟
- ها!
- امروز که وسط ماهه!
- وزارتخونه هسته دیگه ... حساب و کتابه ره ره نداره.
- هان راس میگی ... بریم بکپیم.