هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴
#1
هری بیرون رفت کنار کاترین ایستاد

"اوه هری تویی...گرسنتونه"

"نه...میخوام بدونم تو کی هستی"

"یعنی منو نمیشناسی...مگه البوم عکس پدر و مادرت رو نداری"
"چرا ولی دقیقا یادم نمیاد"

"خوب من یکی از بهترین دوستای لیلی بودم...شاید بخوای بدونی اینهمه مدت کجا بودم...حق داری...اون روز وقتی ولدمورت به خونه پدر و مادرت رفت من برگشتم ولی دیر شده بود خواستم تو رو پیش خودم ببرم ولی دامبلدور نذاشت...بعدش من رفتم مسافرت دیگه تو نیازی به من نداشتی دامبلدور بهتر از هر کسی میتونست مراقبت باشه...وقتی دامبلدور مرد برگشتم خواستم تو رو پیش خودم ببرم ولی نشد...برای همین میخوام ازت محافظت کنم کار رو که نتونستم برای لیلی و جیمز بکنم میخوام برای پسرش بکنم"

"تو از کجا برگشتی...مگه کجا رفته بودی"

کاترین سرشو با ناراحتی پایین انداخت قطره های اشک داشت از صورتش پایین میومد"هری من...من...یه مرگ خوار بودم...ولی نگران نباش من بعد از اون اتفاق دیگه حاضر نشدم مرگ خوار بشم...حالا هم اومدم اینجا تا بر علیهش کار کنم"هری نمیتونست باور کنه یکی از دوستای مادرش مرگ خوار بود چنین چیزی امکان نداشت قیافه کاترین چنان معصومیتی به خودش گرفته بود که هری دلش براش سوخت کاترین اشکای صورتشو پاک کرد

"خیله خوب هری بریم شام درست کنم"

"مگه اینجا اشپزخونه هم داره"

کاترین با تعجب به هری نگاه کرد"آره ندیدیش...بیا نشونت بدم"هری همراه کاترین به داخل خونه رفت رون وهرمیون روی صندلی نشسته بودن وهرمیون داشت صحبت میکرد هری دور تا دور اتاق رو خوب نگاه کرد چیزی مثل در ندید

"هری اینجاست"هری نگاهی به جلوش کرد کمد باز شده بود وارد کمد شد جلوتر رفت وارد راهروی باندی شد طرف چپ رو نگاه کرد اشپزخونه بود و کاترین داشت غذا رو اماده میکرد طرف راست رو نگاه کرد پلکانی بود از پله بالا رفت به بالای پله رسید چهار اتاق وجود داشت.هری رو در اولی دید نوشته اند"r" به اتاق بعدی رفت روش نوشته شده بود"h"درو باز کرد اتاق تمیز بود تختی در گوشه اتاق قرار داشت اینه ای هم در گوشه دیوار بود هری وسایلشو کنار تخت دید رفت روی تخت دراز کشید از خستگی تا چشماشو بست دیگه نتونست باز کند...

هری چشماشو باز کرد اتاقش پنجره داشت از پنجره به بیرون نگاهی کرد شب بود و چیزه زیادی نمیتونستببینه رفت پایین کسی نبود رفت تو اشپزخونه.اشپزخونه کوچک بود کاترین روی صندلی کنار میز نشسته بود خواب بود هری مقداری غذا برداشت و مشغول خوردن شد صدای در اومد هری چوبشو از تو جیبش دراورد

"چی شده هری"کاترین از خواب بیدار شده بود و به هری نگاه میکرد

"صدای در اومد"کاترینی چوبدستیشو دراورد

"هری تو همینجا بمون"هری خواست برود با نگاه خشم الود کاترین مواجه شد بعدش روی میز نشست ومنتظر شد چند دقیقه بعد فلامل وارد شد نگاهی به هری کرد سلام کرد هری جوابشو داد بعد روی صندلی روبه روش نشست وکاترین براش غذا گذاشت و اون هم مشغول خوردن شد

"اقای فلامل...فکر کنم قطار هاگوارتز یکم زودتر حرکت میکنه"

"نه...پاتر همون موقع حرکت میکنه"

"ولی به ما گقتند که..."

"نگران نباش اون سر وقت هم میره"فلامل سرشو پایین انداخت دوباره مشغول خوردن شد

"اقای فلامل اگه من شمشیرو بیارم چی میشه...مگه اوم شمشیر چیکار میتونه بکنه"

فلامل همونطوری که سرش پایین بود گفت"پاتر فقط همین یه بار به سوالت جواب میدم...تا وقتی شمشیرو نیوردی دیگه به هیچ کدوم جواب نمیدم"هری سرشو به علامت تایید تکون داد"شمشیر باعث میشه هواداران گودریگ گریفیندور همه یک جا جمع بشند و دوباره متحد بشند"

"اگه گودریگ گریفیندور هوادار داره یعنی ولدمورت هم ممکنه..."

خب در حقیقت من گیج شدم.کاترین کیه؟فلامل این وسط چه نقشی داره؟اصلا از همه اینا که بگذریم باید بر اساس آخرین عکس داستان بنویسید.اگر چند صفحه تو همین تاپیک برگردین به عقب عکس رو خوهید یافت که در مورد دارکو و میرتل گریانه.پس متاسفانه فعلا....

تایید نشد.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۷ ۲۲:۱۴:۴۷






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.