دراکو دوان دوان وارد دستشویی شد و محکم در و پشت سرش بست.
با قدم های شتاب زده رفت و یکی از شیرهارو باز کرد و صورتش را شست.از بس گریه کرده بود که چشماش سرخ شده بود.
بدنش بی اختیار می لرزید. دراکو داشت با خودش حرف میزد:«ترم داره تموم میشه هنوز نتونستم درستش کنم،اگه نتونم،حتما حرفشو عملی میکنه و می کشتشون.»
ناگهان صدایی از پشت سرش گفت:«دراکو مالفویی!!!چه چیزیو نتونستی تموم کنی و قراره کی مارو بکشه.»
دراکو برگشت و میرتل گریان را دید که چهره اش مثل گذشته نبود،لذت خاصی توی چهراش بود.
دراکو ناگهان دوباره به یاد بدبختیش افتاد و با بغض به میرتل گفت:«از جلوی چشام دور شو.»
میرتل گفت:«چی شده پسره از خود راضی که اینطوری شدی.»میرتل از ناراحت بودن دیگران لذت میبرد.
دراکوگفت:میگم خفه شو و دوباره شروع کرد به گریه کردن؛از چشماش مثل شیر آبی که صورتشو شسته بود اشک می ریخت.دراکو نشست و شروع کرد به گریه کردن و حرف زدن با خودش،طوری که اون دختره احمق نشنوه.
بعد ناگهان جای علامت روی دست چپش شروع کرد به داغ شدن،این سومین و آخرین اخطار بود که از طرف لرد سیاه دریافت می کرد،نباید همان جا می نشست و کاری نمیکرد همون طور که از چشماش اشک پایین میریخت بلند شد که از دستشویی بیرون بره و تا جایی که می تونه کارشو ادامه بده که میرتل گفت:«کجا میری.»
دراکو گفت:«خفه.» و دوان دوان رفت که به ادامه ی کارش بپردازه.
آفرین این خیلی بهتر شد.فقط باز هم اون مورد اینترو رعایت نکردین.همینطور بهتره بعد از جمله دیالوگ رو با اینتر به خط پایینیش منتقل کنید.
تایید شد.
گروهبندی و معرفی شخصیت.