سلام اومدم توی سایت عضو شدم گفتم بیام ببیم میشه ایفای نقشی داشته باشم یانه؟
وحِ همیشه گریانِ دستشویی، کنار پنجره نشسته بود و طبق معمول لحظهی مرگش را مرور میکرد. هنگامی که پس از گریههای فراوان تصمیم گرفته بود برگردد و حساب دخترک را کف دستش بگذارد (البته مرگ باعث نشده بود که این کار را نکند!) ، با قدمهای محکم و مطمئن از دستشویی بیرون آمده بود و... همین. مرگ مسخره و تحقیرآمیزی در دستشویی مدرسه.
به یاد میآورد که همیشه میرتل گریان نبود. سال اول ورودش به هاگوارتز، هنگامی که وارد راونکلاو شده بود، به خودش خیلی میبالید. تقریبا همهی نمرههایش کامل بود. به یاد آوردن این گونه خاطرات گاهی باعث بهتر شدن حالش میشد، گاهی هم باعث میشد تاسف و ناراحتی وجودش را پر کند و دلش به حال خودش بسوزد.
امروز هم از همان روزهایی بود که میرتل خودش را بغل کرده بود و در حالی که به شدت احساس بدبختی میکرد به نقطهای نامعلوم خیره شده بود. قطرههای آب از شیرهای خراب دستشویی با ریتم منظمی به سنگ سفید و ترک خورده می خورد. تنها همین صدای چک چک آب بود که سکوت حاکم بر دستشویی طبقهی اول را مختل میکرد، اما کمی بعد صدای هقهق آرامی به آن پیوست. صدایی که انگار صاحبش داشت به سختی برای پنهان کردنش تلاش میکرد.
میرتل با کنجکاوی سرش را برگرداند و پسرک لاغر و بلندی را دید که بیتوجه به علامت ورود ممنوع، وارد دستشویی میشود. صورت استخوانی پسرک تقریبا همرنگ صورت میرتل، سفیدِ سفید شده بود. تنها نقطههای رنگی روی صورتش، نوک بینی و دو چشم سبزش بود که از شدت گریه قرمز شده بودند. حتی اگر میرتل پسرک را نمیشناخت، میتوانست به راحتی از موی طلاییش تشخیص دهد که یک مالفوی است و گریه کردن سردستهی قلدرهای مدرسه در یک دستشویی دخترانه از عجیبترین چیزهای ممکن بود.
- من میدونم تو کی هستی!
این جمله را میرتل با صدای جیغجیغی درحالی که زیرلب میخندید به دراکو گفت.
دراکو با بیحوصلگی رویش را برگرداند. میخواست شیر آب را باز کند تا صورتش را بشورد و هرچه سریعتر از آنجا بیرون برود، اما انگار دستانش از فرمان او پیروی نمیکردند. توان راه رفتن را هم نداشت. بدنش میلرزید، اما میرتل نمیتوانست تشخیص دهد که از ترس یا ناراحتی. دراکو دیگر نتوانست جلوی خودش را بگیرد. هقهق آرام و خفهی پسر به گریهی بلندی تبدیل شد.دستانش را لبهی روشویی گذاشت و اجازه داد اشکهایش فرو بریزند.
میرتل با صدای شلاق مانندی از پنجره به سمت دراکو شیرجه زد. با همان خندهی ریزش که هیچوقت معلوم نبود از ذوق است یا از عصبانیت گفت:
- چی شده؟ از اذیت کردن آدما اونقدر خسته شدی که اومدی اینجا گریه کنی؟
- تو هیچی نمیدونی! پس محض رضای خدا خفه شو.
لحظهای به خود آمد و فهمید که کجاست. در یک دستشویی دخترانه، کنار روح جیغجیغوی یک دختر لوس. دراکو گریه میکرد، اما هنوز آنقدر ضعیف نشده بود که مشکلاتش را به روح یک ماگلزاده بگوید! نباید به خودش اجازه میداد بیشتر از این ضعف نشان دهد. به چشمان سبز خود در آینه نگاهی انداخت، چشمان سبز یک مار خطرناک. چشمان پدرش، لوسیوس مالفوی، را در آینه میدید که با تاسف به او خیره شده است؛ ناامید، مثل همیشه.
شش سال تمام بود که سعی میکرد نشانههایی از رضایت در پدرش پیدا کند و تا الان ناموفق بود. البته که همه فکر میکردند پدر قدرتمند و پرنفوذ دراکو همیشه پشتیبان و حامی اوست. تنها خود دراکو بود که هیچ وقت احساس نمیکرد پدرش از داشتن چنین پسری خوشحال است.
دراکو میدانست که قویتر از این است که در دستشویی دخترانه قایم شود و گریه کند. موج قدرت و اراده در بدنش دوید و شخصیت چیرهی دراکو را دوباره زنده کرد.
اشکهای خشکشدهی روی صورتش را پاک کرد. به سمت میرتل برگشت و با لحن تهدیدآمیزی گفت:
- اگر یک کلمه، فقط یک کلمه از چیزی که دیدی به کسی بگی، خودم از مرگ برت میگردونم و دوباره با دستای خودم میکشمت.
برای گرفتن جواب صبر نکرد. باید قبل از این که کسی او را میدید به برج خودشان بر میگشت. با قدمهای تند به سمت در رفت و بدون این که پشت سرش را نگاه کند بیرون دوید.
امید وارم قبول کنید
فقط اگه پسندیده شد میشه لینک گم بعدی رو بدین؟
ممنون میشم
پسندیده که شد و تایید می گردد ولی احیانا شناسه قبلیتون چی بوده؟!
گام بعدی؟این لفظ خاصیه و کمتر کسی اینو می دونه...داریم نزدیک میشیم!
گروهبندی و معرفی شخصیت.
شخصیت قبلی یه رازه دی: