دای و سوزان
- سوزان! سوزان! بیدار شو!
- چیشده؟
- ام... گروه بندی. معجون. دنده کبابی!
- باشه. خوش بگذره.
- دنده کبابی!
- خب برو از آشپزخونه بیار!
دای اندیشید. فکر خوبی بود. در حالی که دیگر گروه ها با سختی و مشقت به دنبال ماده اولیه خود می گشتند؛ دای و سوزان با آرامش کباب می خوردند و سپس با یک پرس اضافه عنوان قهرمانی را از آن خود می کردند. انتخاب دنده کبابی از بهترین انتخاب های عمر دای بود.
- ما برنده ایم!
- وقتی خواستن جام رو بدن بیدارم کن.
دای دست سوزان را گرفت و به مقصد کبابی مورد علاقه اش آپارات کرد.
پاق!- کجا آقا؟! کجا؟ هاگوارتزه خیر سرمون! آپارات نداریم! پیاده برین.
-
کبابی - اره دیگه. دو تا پرس می خوریم. یه دونه ام می بریم که برنده شیم.
- آبجی شما ساقیت کیه؟ شمارشو میدی؟
چهره سوزان ترکیبی از
و
شد؛ که متاسفانه به دلیل کمبود شکلک در سایت از پرداختن به آن معذوریم. از خواننده تقاضا می شود از تخیل خود استفاده کرده و به بهترین تخیلات نیز، در طی یک قرعه کشی، جوایزی نفیس اهدا خواهد شد.
هاگوارتز- پس پرچ ـمون کو؟
- کدوم پرچم؟
- همون که باید بازگشت قهرمانانه ـمون رو تبریک بگه دیگه! پیدا کردن ماده اولیه در طی این مدت زمان کم. اول شدن در هافلکلاو. بیدار نگه داشتن تو.
- ما تو خوابگاه هافل یه پرچم داریم حرفم میزنه. برم ببینمش؟
دای با ناراحتی وارد سرسرا شد و به خودش یادآوری کرد که در طی سخنرانی برنده شدن ـش از این نامهربانی گلایه کند. آیا آنها لیاقت یک حلقه گل به دور گردن ـشان را نداشتند؟
- با این که برخوردتون با ما درست نبود، ولی ما بردیم. بفرمایید!
ناظرین همگی شگفت زده شدند! چطور این گروه توانسته بود به این زودی دنده تسترال را پیدا کند؟ آیا آنها تقلب کرده بودن؟ تبانی با تسترال ها؟ خفنیتِ خودشان؟
- دای! این کبابه! کباب اصلا تو مواد معجون نیست.
- نه! نه! اشتباه نکنید! این دنده کبابیه!
ناظرین به یک دیگر نگاه کردند. یک نفر باید حقیقت را به آنها میگفت.
- باشه ولی چیزی که شما باید بیارین دنده تستراله. نه کباب دنده!