هری چوب دستی خود را بالا گرفت:"بکاه" افسون از چوب دستی جداشت و به بلاتریکس خورد.
بلاتریکس حالا نقش بر زمین شده بود.اما هنوز میخندید."منو بکش هری کوچولو. منو بکش،من سیریوس رو کشتم" و سپس خنده ای بلند سر داد.
هری چنان با انگشتهایش به چوب دستی که در دستش بود فشار می اورد که جرقه های سرخی از نوک ان بیرون میزد.به سختی خودشو کنترل کرده بود.
لحظه ای خنده بلاتریکس قطع شد.په پشت سر هری چشم دوخته بود،اما بار دیگر خندید.
هری به سرعت برگشت.انگار کا با پتک به سرش میزدن.جای زخمش از درد میسوخت،ولی اینجا جای نشون دادن ضعف نیست.
ولدمورت با خنده ای بر دهان شکاه گونه خودش به هری خیره شده بود.
-وقتشه که مرگو بغل کنی هری!
در حین گفتن کلمات دستان سفید استخوانی خودشو باز کرد.
حرکت سریع هری برای خلع سلاح کردن ولدمورت کافی نبود
-کروشیو
هری بار دیگر با افسون شکنجه مواجه شد.روی زمین افتاد.میدانست اینبار دیگر ولدمورت اورا خواهد کشت!همه چیز کم کم رو به تاریکی میرفت.
در یکی از دریچه ها اتش سبزی نمایان شد.شخصی به داخل سالن وزارتخونه خالی قدم گذاشت که باعث شد ولدمورت چند قدم به عقب برود.
دامبلدور اومده بود.تو اون موقعیت لبخند عجیبی بر لبهای هر نشست.
بلاتریکس خودشو به سمت یکی از دریچه ها فرستاد و غیب شد.
-کار خیلی احمقانه ای کردی تامی!اینجا و امشب اومدی هری رو بکشی.متاسفانه باید بت بگم بازم نمیتونی.
ولدمورت حرفی نزد و فقط چوبدستی خودشو چرخوند و اتشی عجیب نمایان شد.ولدمورت فریادی از خود سر داد.اتش به صورت ماری بزرگ در امد.
بی شک دامبلدور هم اماد بود.مار به سوی ولدمورت گرفت.از حوضچه پشت سر اب زیادی به سوی مار هجوم برد.برخورد اب و اتش بخار زیادی درسته کرده بود.دامبلدور به سرعت هری را به گوشه برد.
-بهدت دستور میدم،خواهش میکنم دخالت نکن.
هری باعلامت سر حرف او را قبول کرد.
دامبلدور دوباره چوبدستی خودشو بالا گرفت ولی گویی انتظار داشت ولدمورت فرار کرده باشد.
در ان لحظه صدای سکستن بلندی به گوش رسید و تمام شیشه های حوض و اطراف اون به هوا بلند شدند.چشم های قرمز ولدمورت بار دیگر نمایان شد.حرکت چوبدستی خود را به صورت اشاره وار به سوی دامبلدور کرد.در یک لحظه تمام شیشه ها به سوی دانبلدور به پرواز در امدن.دامبلدور با حرکتی سریع چوبدستی خود را چرخاند و سپری نامریی در جلوی خودش به وجور اورد که شیشه ها پس از برخورد با ان پودر میشدند.
در این لحظه صدای انفجاری به گوش رسید و رنگ سبزی فضای وزارتخونه را پر کرد.
همه افراد وزارت خونه از طریق اتش سبز امده بودن .لحظه ای همه از تعجب خوشکشان زد.
ولدمورت خنده تلخی سر داد و سپس دودسیاه و...
ولدمورت رفته بود.اما حالا همه میدانستند.
فاج هراسان به یکی از کاراگاه اا گفت به خبرنگار پیام امروز بگید بیاد.مردم باید بدونن اون برگشته.
.
.
.
پایان
نوشته تون رو خوندم و ایراداتش رو میگم برای ورود به ایفای نقش لازمتون میشه.
یه دور قبل از ارسال پست اونو بازخوانی کنید تو پستتون غلط نگارشی هایی دیده میشه که با یه دور بازخوانی برطرف میشدن.و دیگه اینکه یکم با اینتر مهربان تر باشید!نوشته تون خیلی تو هم شده و این خوندن و برای خواننده سخت میکنه.
نکته دیگه اینکه متوجه شدم چندان با علائم نگارشی میونه ای ندارید!ولی این علائم دلبخواهی نیستن و توی هرجمله ای با توجه به حس و حال و فضای اون جمله باید ازشون استفاده بشه.مثلا چندجا در پایان جمله نقطه نذاشتین و...این کار باعث میشه جمله ناتموم به نظر بیاد و خواننده دنبال بقیه ش بگرده ناخوداگاه.
در کنار همه اینها سوژه کمی سریع پیش رفته.بیشتر در قسمت پایانی پست.فاج یه دفعه وارد شده و بدون هیچ مقدمه ای میگه باید به مردم اطلاع داده بشه.ضمن اینکه این کار چندان از این شخصیت جاه طلب برنمیاد و باعث شده خارج از کاراکتر این حرکتش به نظر برسه به نظر من میشد پستو تو همون قسمت غیب شدن ولدموت تموم کرد که مقابل چشم های وحشت زده فاج اتفاق میافته.
تایید شد.
گروهبندی و معرفی شخصیت.