هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: ☆⚀کازینو دو دانه لودر⚅☆
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
#1
لوئیس به سرعت جلوی معترضین راگرفت و گفت:
- نخیر! ما قرار بود کاری کنیم که باروفیو بیاد اینجا و بتونیم با یک کودتای سرعتی بترکونیمش! بعد منم برم دولت ابر سرعتی رو راه بندازم و باروفیو رو با اردنگی بندازم بیرون!

ملت معترض که به شدت از کلامت «اردنگی» و «بترکونیمش» خوششان آمده بود و می خواستند که این بلاها رو به سر وزیر بیچاره بیاورند، اعتراض خودشان را در اعتراض به سردسته های معترضان کنار گذاشتند و روی صندلی های کازینو نشستند. سپس لوئیس شروع به قدم زدن دویدن دور کازینو و سخنرانی کرد:
- خب کودتاییون عزیز. از اونجایی که من سابقه خیلی بلند بالایی در بازی های استراتژیک مثل کلش آف کلنز و کلش رویال و غیره و غیره دارم... خیلی خوب میتونم استراتژی کودتا تنظیم کنم.

کودتاییون حرف لوئیس را قطع نکرده و به ادامه حرف های حکیمانه لوئیس گوش سپردند:
- خب کودتاییون عزیز. شما حکم سرباز رو دارید. حکم مشت آهنی ما که قراره بکوبونیمش تو صورت وزیر!

لوئیس به پشت چرخید و به رودولف که داشت از قمه هایش به عنوان خلال دندان استفاده میکرد اشاره کرد.
- رودولف لسترنج قمه کش! با وجود سبیل های خفن ایشون و خالکوبی هایی که در سرتا پای بدنشون هم رویت میشه خیلی به ژنرال ها میخورن. پس ایشون میشه فرمانده معترضین و نیروهای کودتایی.

رودولف که از کلمات قلمبه سلنبه لوئیس چیزی نفهمیده بود فقط در جواب کسانی که دست میزدند خندید و دست تکان داد. لوئیس این بار به ماندانگاس اشاره کرد و ادامه داد:
- و ماندانگاس فلچر که طبق تحقیقات من یکی از زامبی های خفن سریال والکینگ دِد هم بوده حتی! پس ایشون رو به عنوان سخنگو کودتاییون اعلام میکنم. باشد که وزیر را تا پای مرگ بترساند!

ماندانگاس به صندلی اش تکیه داد و سرش را به نشانه تایید تکان داد. لوئیس به سمت دیگر سالن برگشت و به ریگولوس اشاره کرد. سپس گفت:
- و اما ریگولوس سیخ کباب! ما ایشون رو به مقامِ... ام... یه لحظه لطفاً... آها! ایشون میتونن جاسوس ما باشن و ما اینطوری که مثلاً ایشون با باروفیو هست به جبهه اون نفوذ کنه... ولی درواقع ایشون با ماست.

ریگولوس خودش را کپی برابر اصل شکلک جنتلمن کرد و تفی انداخت. لوئیس به آرامی رویش را به سمت کودتاییون برگرداند و گفت:
- و اما خود من هم خودم رو به عنوان وزیر بعدی و پایه گذار دولت ابر سرعتی اعلام میکنم!

زمزمه های تحسین شنیده شد و بعضی ها هم دست زدند. انگار کسی با وزیر شدن لوئیس مشکلی نداشت. در همین لحظه صدایی از پشت در کازینو شنیده شد:
- وزیر ره باروفیو صحبته میکنه! کودتای شما ره باید سرکوب کرده!

لوئیس خنده ای کرد و خطاب به کودتاییون گفت:
- خب کودتاییون عزیز. انگار وقت این اومده که دولت شیری رو سرنگون کنیم!


ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۷ ۱۹:۰۴:۳۳
ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۷ ۱۹:۰۶:۳۱



پاسخ به: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ سه شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۵
#2
ملت محفلی با غرغر وارد دادگاه شدند. کمبود عشق نه تنها بر روی اخلاقشان تاثیر گذاشته بود بلکه بر روی ظاهرشان را هم تاثیر گذاشته بود. دیگر هیچکسی لبخند نمیزد و خوشحالی هم به شدت میان محفلیون کمیاب شده بود. اگر وضعیت کسی خیلی خوب بود، به وضعیت پوکرفیس به سر میبرد. هری چکشش را بر روی میزش کوبید و گفت:
- نظم دادگاه را رعایت کنید! حالا اولین نفری که می خواد شهادت بده کیه؟

دست همه محفلیون بالا رفت. هری که انتظار این همه استقبال را نداشت از روش دیگری استفاده کرد و زیر لب زمزمه کرد:
- ده بیست سه پونزده هزار و شصت و شونزده. هرکی بگه دامبلدور پیری، به دردنمیخوری دیگه نی مح... فِ... لی!

هری دستش را روی چارلی نگاه داشت و سپس گفت:
- چارلی ویزلی. شما رو به احظار میکنم... وای که دستور دادن تو دادگاه چقدر حال میده!

چارلی ویزلی عبوس به سمت جایگاه شهادت دادن رفت و شروع به صحبت کرد:
- من چارلی ویزلی، فرزند نمیدونم چندم خانواده ویزلی شهادت میدهم که عشق ورزیدن دامبلدورِ پیزی به شدت به دردنخور بوده و عنتونین انگیز است.

- آنوقت چرا عنتونین انگیز است فرزندم؟! عشق به این خوبی... دلمو رو شکوندی فرزندم. قطعه قطعه اش کردی.

چارلی چند لحظه ای به سوال دامبلدور فکر کرد و سپس خنده ای شیطانی کرد. انگار نه تنها محفلیون بر اثر کمبود عشق خشک شده بودند بلکه در حال شیطانی شدن هم بودند! چارلی پاسخ داد:
- ما صدبار ما مرگخوارها جنگیدیم. اما همیشه به جای استفاده از چوبدستی و ویژگی هامون از عشق استفاده کردیم. که هیچ وقت هم جواب نداد!

هری سرش را به نشانه تایید تکان داد. محفلیون چقدر سنگ دل شده بودند! هری گفت:
- ازتون ممنونم آقای ویزلی. از اونجایی که تعداد ویزلی ها خیلی زیاده یه ویزلی دیگه رو هم به جایگاه دعوت میکنم. لوئیس ویزلی!

از آنجایی که لوئیس سرعتی بسیار بالا داشت قبل از اینکه هری جمله اش را تمام کند در جایگاه شهادت دادن حاضر و آماده بود که دامبلدور را سیاه و کبود کند! لوئیس بی درنگ شروع به صحبت کرد:
- به نظر من عشق خیلی به مصرفه و انگار تاریخ مصرفش گذشته. به نظر من سرعت خیلی خفن تر و بهتره اینطور نیست؟ همه چیز رو میشه با سرعت حل کرد. سرعت! سرعت!

هری که از سرعت گفتمان و درواقع جمله پرانی لوئیس پوکرفیس شده بود به لوئیس خیره شد.
- بله. انگار شما خیلی به سرعت معتقد هستید!




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۰:۴۱ سه شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۵
#3


پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲ یکشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۵
#4


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۴:۳۱ یکشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۵
#5


پاسخ به: سالن امتحانات سمج
پیام زده شده در: ۸:۳۳ چهارشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۵
#6
خانه ریدل ها

رودولف درحالی که برای جلوگیری از خنده اش نفسش را حبس کرده بود و مرتباً به سخف نگاه میکرد به لرد سیاه هم نگاهی انداخت و همین نگاه او باعث شد لرد سیاه بیشتر متوجه رودولف شود. لرد سیاه که نمی دانست دلیل این کار رودولف چیست پرسید:
- چه کار داری میکنی رودولف؟ یا اینکه چرا این کار را میکنی؟

رودلف برای اینکه بتواند حرف بزند نفسش را بیرون داد و درحالی که کبودی صورتش کم کم برطرف میشد جواب داد:
- صورتتون سرورم... درواقع چیزی که روی صورتتونه.

و بلافاصله دوباره نفسش را حبس کرد. لرد نگاهی عجیب به رودولف انداخت. از آن نگاه هایی که لرد سیاه هنگام عصبانیت دچارش میشود. البته هیچکس تا حالا نفهمیده است این حالت چشم های لرد سیاه خود به خود اتفاق می افتد یا لرد سیاه از قصد چشم هایش را وارد این حالت میکند.
رودولف اینبار نفسش را بیرون نداد و درنتیجه با صدای بسیار زیری گفت:
- جوراب شلواری... سرورم.
- آه رودولف. خب زودتر میگفتی. ما مجبور بودیم برای اینکه کسی مارا نشناسد جوراب شلواری روی سرمان بکشیم. نمی خواهیم کسی بگوید لرد سیاه رفته است که ورقه امتحانی بدزد.

رودولف که دیگر از این موضوع ترسی نداشت شروع به نفس کشیدن کرد. واقعاً این که لرد سیاه برای ورقه دزدی به دفتر اساتید برود خنده دارنبود؟

محل برگزاری امتحانات سمج

رودولف یکی از قمه هایش را درآورد و در کلید در فرو برد. پس از چند لحظه ور رفتن با آن در باز شد و لرد سیاه و رودولف وارد محفل برگزاری امتحانات شدند. رودولف چراغ قوه ای که با خود آورده بود را روشن کرد و پله هایی که به طبقه بالا و دفتر اساتید میرسید را به لرد سیاه نشان داد. رودولف و لرد به آرامی از پله ها بالا رفتند و رو به رویشان در اتاق اساتید را دیدند. لرد سیاه بی درنگ اقدام به باز کردن در کرد اما در قفل بود.
- این که قفل است! حالا چه خای برسرمان بریزیم؟!

لرد سیاه چوبدستی اش را درآورد و به احتمالا زیاد می خواست برای باز کردن در به جادو پسنده کند که رودولف گفت:
- سرورم احتمالاً در زد طلسمه.

رودولف برای مطمئن کردن لرد سیاه یکی از قمه هایش رابه سمت در پرت کرد و در کمال تعجب قمه به در برخورد نکرد و مثل یک بومرنگ به دست رودولف برگشت.
رودولف و لرد سیاه که ناامید شده بودند اقدام به برگشتن کردند اما تازه کنار در کسی را دیدند که روی یک صندلی خوابیده بود و یک طناب کوتاه که یک کلید به آن گیر داده شده بود هم به گردن انداخته بود. اگر گفتید او که بود؟ ویولت بودلر!


ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۰ ۹:۰۵:۳۱



پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ سه شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۵
#7
مثل خودم که سرعتیم، سوالاتم هم یکم سرعتین!

1- بهترین طنزنویس ها و جدی نویس ها رو کیا میدونی؟

2- جدیداً شدی مسئول جدید کلاه گروهبندی. نظرت چیه؟ به نظرت بده؟ خوبه؟ سخته؟ راحته؟ هیجان انگیزه؟ وقت گیره؟

3- وقتی شدی بهترین ریگولوس سال چه حسی داشتی؟ اینو یه افتخار و رنک میدونستی؟

4- اون گربه ای که داره تو امضات میرقصه قضیه اش چیه؟

5- عضو ذخیره شورای ایفای نقش هم هستی. دوست داشتی جزو اعضای اصلی یا نماینده مدیران بشی؟ یا همین عضو ذخیره بودن خوبه و واست کفایت میکنه؟

چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه!




پاسخ به: موزه‌ی وزارتخانه
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ سه شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۵
#8
هاگرید به سرعت هرچه جواب مربوط به این اتفاق که به صورت پیش فرض بر روی مخش سِیو شده بود از اعماق مغزش بک آپ گرفت و آماده ی آماده گفت:
- اون قسمت قهوه ای ای که میبینید، قسمت بالایی یا همون کیکیه تیتاپیه که الان توش هستیم. و همونطور که میبینید داریم میریم داخلش... داریم میریم داخلش؟!

هاگرید یک بار دیگر روی جسم بزرگ قهوه ای رنگی که هر لحظه به آنها نزدیک تر میشد نگاه کرد. سپس رویش را به سمت مسافرین برگرداند تا ببیند وضعیت آن ها چطور است. از آن جایی که ماندانگاس قبلاً مرده بود و زامبی به حساب می آمد در تیتاپ هم حالتش تغییری نکرده بود خیلی راحت در جایش لم داده بود. لوئیس دیوانه وار در مینی بوس میدوید. هری و رون در حال وداع با یکدیگر بودند و ویولت هم ماگت را بقل کرده بود و مرتباً جیغ میکشید. هاگرید نعره زد:
- همه آروم باشید و کمربند های ایمنیتون رو ببندید!

ماندانگاس دور و اطراف صندلی اش را نگاه کرد و گفت:
- کمربند؟ کدوم کمربند؟ من که چیزی نمیبینم.

هاگرید وضعیت را در مغزش آنالیز کرد و بارِ دیگر نعره زد:
- پس همدیگه رو بغل کنید و از ته دل جیغ بکشید!

همه در طابعیت از حرف های هاگرید یکدیگر را بغل کرده و شروع به جیغ کشیدن کردند.

موزه وزارتخانه!

ناگهان رودولف جلوی آلیشیا که درحال فرار بود پرید و گفت:
- نگران نباش! شما برید و قایم بشید. من خودم حساب این بلاجر بی ناموس رو میرسم!

رودولف دو عدد قمه از کوله اش در آورد و ژست جکی چان را گرفت. ناگهان همه چیز اسلوموشن شد و رودولف دیده شد که درحال نعره کشی به سمت بلاجر میدوید و...

قـــــرچ... بــــوف! [افکت شکستن استخوان های رودولف و برخورد بلاجر با او]

رودولف پخش زمین شد. بلاجر با آن چنان شدتی به صورت او برخورد کرد که احتمالاً از سی و دو دندانش سی و یکی آن ها خرد شده بود و مطمئناً دیگر نمی توانست تا دو ماه با آن وضعیت به ساحره ای ابراز علاقه کند. باروفیو از سنگرش بیرون آمد و جلوی شرکت کنندگان که آن ها هم از سنگرشان بیرون آمده بودند گفت:
- خب متاسفانه بلاجر یک شرکت کننده ره پخش زمین کرده. فکر نکنم بشود تور ره با پنج نفر ادامه داد.

دیگر شرکت کنندگان به فکر فرو رفتند. آیا رودولف در وضعیتی بود که بتواند ادامه دهد؟

دره نشیمن گز!

ملتی که به تصمیم دای به دنبال یک آبادی به راه افتاده بودند اکنون خودشان را دو انگشتی روی زمین میکشیدند و لباس های پاره شان را به عنوان هدبند که کله خود بسته بودند. ربکا هفت تیرش را درآورد و گفت:
- دیگه نمیشه اینطوری تحمل کنیم. باید مشکل رو با اسلحه حل کرد!

وینکی هم که چندین و چند مسلسل به خود بسته بود و فقط کله اش در معرض دید بود تایید کرد و گفت:
- وینکی هم موافق بود! وینکی معتقد بود که میشود هر مشکلی را با مسلسل حل کرد. وینکی جن تایید کننده خوب؟

ربکا خطاب به وینکی گفت:
- به نظرت صدای یه تیر باران هوای میتونه تا کجا بره؟

وینکی چشم هایش را در حدقه چرخاند. سپس یکی از مسلسل هایش را درآورد و با هیجان گفت:
- وینکی موافق بود! بی شک صدای تیر باران هوایی بسیار بلند بود! وینکی می تواند با ربکا همکاری داشته و شرکت کنندگان را نجات داد! وینکی جن نجات دهنده خوب؟


_______

تصویر کوچک شده

شيشه ى شما به جاي شير، حاوي خاطرات جواني لرد ولدمورت است. از قدح انديشه استفاده كنيد.

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۱۹ ۱۶:۲۴:۵۶
ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۱۹ ۱۸:۰۰:۲۵
ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۷ ۰:۱۹:۰۲



پاسخ به: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۵
#9
سوژه جدید!


صبح بود. کافه محفل ققنوس بازشده بود و اکنون هم نسبتاً شلوغ بود. ولی همین شلوغی باعث به وجود آمدن مشکلاتی شده بود.

انبار کافه محفل ققنوس - جلسه کارکنان و مدیر!

مدیر کافه، آلبوس دامبلدور درحالی که پیشبند به پشتش بسته بود خطاب به کارکنان محفل گفت:
- خب فرزندان من؛ همانطور که میدانید وضعیت کار و کاسبی امان خوب است اما با کمبود نیروی کار مواجه شده ایم.

رون گفت:
- ولی کل محفل اینجا هم که کار میکنن. فقط لوئیس کار نمیکرد که اون هم الان گارسون شده!

لوئیس درحالی که داشت نگه داشتن بشقاب با یک دست را تمرین میکرد رویش را به سمت دامبلدور برگرداند و با تکان دادن سرش حرف رون را تایید کرد. دامبلدور به سقف خیره شد و به فکر فرو رفت. پس از چند لحظه که ملت محفلی درحالت سایلنت بودند دامبلدور گفت:
- خب کاری نداره که فرزندانم! ما میتونیم بازم کارگر جذب کنیم!

- ولی پروفسور هرکی که توی کافه محفل باشه باید توی محفل هم باشه.

ربکت در جواب به این حرف هری هفت تیرش را درآورد و گفت:
- میتونیم قواعد رو بشکنیم خب! میتونیم یه تابلوی Help Wanted هم بزنیم رودر تا همه بفهمن ما به نیروی کار نیاز داریم.

دامبلدور با وجود دیسک کمری که به تازگی دچار آن شده بود چند بار بالا و پایین پرید و خوشحالی کرد. پس از آنکه ابراز شادی اش به اتمام رسید به ربکا گفت:
- آفرین به تو فرزند روشنایی! احسنت! فکر نکنم اشکالی داشته باشه که این قانون رو بشکنیم. فقط یکی بره این تابلو رو بخره و بچسبونه روی شیشه کافه فرزندان روشنایی!

فردا صبح

درحالی که کارکنان کافه داشتند مثل موتور کار میکردند ناگهان در کافه باز شد و دو مرد وارد کافه شدند. می توانید حدس بزنید آن دو نفر که بودند؟ رودولف و هکتور! هکتور کمی جلو آمد و گفت:
- ما واسه استخدام تو کافه اومدیم!

دامبلدور از پشت دخل جلو آمد و گفت:
- شما استخدامید فرزندان تاریکی!

محفلیون به شدت پوکرفیس شدند!




پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۵
#10
دامبلدور محفلیون را به صف کرده بود و با لبخندی بر لب در مجاورت آن ها رژه میرفت. پس از پنج دقیقه ادامه رژه اما شروع به صحبت کرد:
- خب فرزندانم. اولین کاری که باید برای مسابقه بکنیم اینه که وظایف رو تقسیم بکنیم. البته با اینکه هرکس نماینده محفل در یک مسابقه میشه و محفلیون در مسابقه با هم ارتباط ندارن، اما الان و برای تمرین که میتونیم همکاری کنیم! همکاری رو فراموش نکنین. همکاری خیلی مهمه فرزندانم!

دامبلدور رویش را به سمت لوئیس برگرداند و گفت:
- حالا لیست رو برای همه و با صدای رسا بخون... از سرعتت هم استفاده نکن آروم بخون فرزندم!

لوئیس چند لحظه ای را در ناراحتی برای اینکه نمی تواند از سرعت خارق العاده اش استفاده کند گذراند. سپس چند سرفه کوتاه کرد و گفت:
- مرحله اول، مسابقات دود کردن... دود کردن؟! دقیقاً چیو باید دود کنی؟
- من هم نمیدانم فرزندم. اما خیلی هم مهم نیست. فقط کافی است محفلی ای که وظیفه دود کردن را به میسپاریم به دود کردن مسلط باشد.

دامبلدور درحالی که با ریشش ور میرفت محفلیون را از نظر گذراند و نظرش را روی ربکا جریکو قفل کرد.
- آه ربکا! بی شک دود کردن چیزی برای یک فرزند روشناییِ هفت تیر کش بسیار ساده است! اینطور نیست فرزندم؟
- البته که همینطوره پروف! دود کردن هرچیزی هم که باشه من خیلی خوب از پسش بر میام!
- پس نماینده محفل در مرحله اول ربکا است. لوئیس، ادامه بده.

لوئیس نفس عمیقی کشید و با صدایی کلفت شده گفت:
- مرحله دوم، تنفس زیر ماسک... از زیر همه ماسک ها میشه تنفس کرد ها.

دامبلدور باز هم درحالی که با ریشش ور میرفت محفلیون را از نظر گذراند و این بار نگاهش را بر روی هاگرید قفل کرد.
- هاگرید عزیز! از آنجایی که تو غول هستی و بینی ات هم مانند دیگر اعضای بدنت بزرگ است شما را نماینده محفل در این مرحله مینمایم!

هاگرید چیزی نگفت اما لبخندی درمقیاس ایکس لارج تقدیم دامبلدور کرد و سرش را به نشانه تایید تکان داد. دامبلدور خطاب به لوئیس گفت:
- ادامه بده فرزندم!
- مرحله سوم، گاومیش دوانی. معنی این یکی دیگه واضحه پروفسور!
- بله فرزندم اما محفلی ای برای این مرحله نداریم. هیچکس در ضمینه گاومیش در اینجا سررشته ندارد فرزندم.
- تازه این که چیزی نیست پروفسور مرحله بعدی معجون سازی با مانع ـه. معجون ساز هم توی محفل نداریم پروف!
- پس دیگر چاره ای نداریم. باید با تام درباره تغییر روند و موضوع مراحل گفت و گو کنیم!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.