هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۳۱ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
#1
شما تو یکی از حساس ترین موقعیتای زندگیتون قرار دارین. بدلیلی که دست خودتونه و درباره ش مینویسین، مرگ و زندگی تون یا یه چیزی به همین مهمی به جادو کردنتون بستگی داره. ولی وقتی شما طلسمتون رو که باز هم دست خودتون هست اجرا میکنین، هیچ اتفاقی نمی افته.
توصیف کنین. مهم هم نیست چند خط بشه. ما اینجا متری نمره نمیدیم. (کپی رایت هک) (بیست و پنج نمره)


-ارنی : داره میاد هنوز داره دنبالمون میکنه
- هانا ابوت:بدو! نباید بگیرتمون
- یه در اونجاست بریم تو راهرو

هردو تغییر مسیر ناگهانی ای دادند به سرعت به انتهای راهرو رسیدند. ارنی به سمت در جست زد و خواست که آن را باز کند اما نتوانست. در قفل بود.

-الوهومورا!

این صدای ارنی بود که ظلسم باز شدن در را اجرا کرده بود. اما در باز نشد. هیچ اتفاقس نیفتاد.

-الوهومورا! الوهومورا!

باز هم هیچ اتفاقی نیفتاد. عتکبوت غول پیکر داشت کم کم نزدیک میشد. هانا هم طلسم باز شدن در را انجام داد اما هیچ اثری نداشت. آنها در یک راهرو گیر کرده بودند در حالی که عنکبوت داشت لحظه به لحظه نزدیک تر میشد. قلب ارنی داشت از جا در میامد او احساس بسیار بدی داشت که هیچ کاری نمیتوانست بکند. او سعی کرد عنکبوت را هم طلسم کند اما نتوانست. وحشت و ناراحتی عجیبی او را پر کرد. نگرانی و ناراحتی اش به خاطر خودش نبود. به خاطر هانا نگران بود. او در کنارش گیر افتاده بود اما ارنی هیچ کاری نمیتوانست بکند. این بیشترین چیزی بود که او را آزار میداد. او داشت به گریه می افتاد. البته اصلا نمیخواست جلوی هانا گریه کند. باید یک کاری میکرد.

بغضش را فرو داد و به سمت عنکبوت دوید. جادو دیگر جوابگو نبود. از زیر عنکبوت به پعلوی او رفت سپس خود را بالای سر عنکبود کشید . با سرعت تمام چوب دستیش را در یکی از چشمان عنکبوت فرو کرد. عنکبوت صدای بلندی از خود ساطع کرد و روی چهار پای عقبش برگشت. همان لحظه پروفسور مک گنوگال که داشت از آنجا رد میشد، صدای عنکبوت را شنید و به سرعت به سمت آنها آمد.

بلا فاصله کیسه ای پودر از جیب ردایش در آورد و روی عنکبوت ریخت. عنکبوت نا پدید شد و ارنی روی زمین افتاد. هانا بلا فاصله به سمت او دوید. ارنی احساس ارامش زیادی کرد. از اینکه هانا را سالم میدید بی نهایت خوشحال بود.

پروفسور آن دو را از آن راهرو بیرون برد. ارنی راجع به اینکه نمیتوانست در انجا هیچ جادویی بکند از مک گوناگال پرسید.

مک گوناگال توضیح داد که: آن راهرو یک طلسم عجیب و پیچیده شده. شما نمیتونین تو اونجا از چوب دستیتون استفاده کنید

بگردین برا این طلسم بشدت بغرنج کاربرد پیدا کنین و نام ببرین و توضیح بدین. بسیار بغرنج. بسیار خطیر. (پنج نمره)

موقعی که از دست دراکو مالفوی عصبانی هستیم و اسنیپ هم همون دور و وراست میتونیم از این طلسم استفاده کنیم تا از امتیازات گروهمان حفاظت کنیم.

سوال ویژه دانش آموزان رسمی:
خطرناک ترین چیزی که یه نفر میتونه باهاش مواجه بشه چیه؟ (پنج نمره)


یک مرگخوار که داره جلوی ولدمورت حرکت میکنه و لرد داره بهش فرمان میده که اگه این یارو رو نکشی مستحق مجازاتی. اون مرگخوار از ترس لرد سیاه دیگه فکر نمیکنه هر کاری رو که اون فرمان بده انجام میده.



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
#2
تکالیف:
- یکی از مهم ترین چیزها در سایت اینه که بتونیم پست قبلی رو ادامه بدیم. با سوژه هایی هر چند کوچیک یه رول خوب بنویسیم. در واقع یکی از اساسی ترین موضوعاتی که مهمه همینه که بتونیم ادامه بدیم. بعد از اون وارد این ماجرا میشیم که چجوری ادامه بدیم، کیفیت پستمون چطور بهتر میشه و... بنابراین در اولین جلسه از کلاس ازتون میخوام تا پست تدریس من رو ادامه بدید. توضیح زیادی نمیدم که ایده هاتون تکراری نشه. فقط نکته مهم اینه که باید پست من رو ادامه بدید، نه پست نفر قبلی خودتون رو. پست من رو ادامه بدید و تا هر کجا که میخواید بنویسید. تا اتمام کلاس، تا پیش از تموم شدن کلاس، تا بعد از کلاس یا هر زمانی که فکر میکنید لازمه. اینکه تا چه زمانی هم مینویسید در نمره شما تاثیر داره. چون مهمه که تشخیص بدید تا کجا باید بنویسید. طول پست در این تکلیف برای من مهم نیست ولی ترجیح میدم کوتاه بنویسید چون کوتاه نوشتن در ایفا باعث میشه نفر بعدی تمایل بیشتری به خوندن و ادامه دادن پست داشته باشه. همینا دیگه! (30 امتیاز)

یکی از پیرمرد ها (همون نو گل نا شکفته :| ) از جایش بلند شد. ریش نقره ای نسبتا کوتاهی داشت و یک ردا با نقش شیر های طلایی پوشیده بود. صدای خود را صاف کرد و گفت: پروفسور هکتور؟؟ ما اگه چیز هایی رو که بلدیم بخوایم درست کنیم که دیگه چیزی یاد نمیگیریم.

هکتور جا خورد :| دانش آموزش ( :| ) راست میگفت. کتاب معجون سازی رو باز کرد و چشمش را بست و دستش را روی فهرست چرخاند. سپس دستش را متوقف کرد و چشمش را باز کرد. روی معجون درخشش افتاد.
رو به کلاس کرد و گفت: خوب تصمیم عوض شد. امروز معجون درخشندگی رو یاد میدیم. هر کس که این معجون رو بخوره تا 40 دقیقه میدرخشه و این درخشش از پشت دیوار هم قابل تشخیصه :)

دانش آموزان ناگهان پوکر فیس شدند. ایم معجون مال سال اول بود نه مال این دانش آموزان با تجربه و با سن و سال :|

هکتور مواد مورد نیاز را روی تخته سیاه نوشت و دانش آموزان ( :| ) شروع به ساختن معجون کردند. تنها 10 دقیقه طول کشید.

هکتور با خود گفت که حتما معجون ها با بی دقتی درست کرده اند پس رو به دانش آموزان گفت که یک بطری از معجون هایشان بخورند :) و اضافه کرد : اون وقت معلوم میشه که همتون با بی دقتی معجون ها را درست کردید و نتیجه اشتباه ازمار درمیاد :)))

دانش آموزان بدون ذره ای تردید معجون ها را نوشیدند :) نتیجه هکتور را منقلب کرد. او کلاس را تعطیل کرد و 2 دقیقه بعد همه دانش آموزان در حالی که میدرخشیدند از کلاس خارج شدند.

هکتور که در کلاس مانده بود، رفت و یک پتک چوبی را ورداشت و به این صورت به کله خود کوبید :


تکلیف دانش آموزان رسمی:
- در حداکثر یک پاراگراف توضیح دهید اگر جای پاتیل هکتور بودید و بیست و چهار ساعت درون شما معجون پخت می شد چه میکردید؟ و چه احساسی داشتید؟(5 نمره)

احساس درماندگی :( تحمل 24 ساعت حرارت خیلی بالا و مواد اولیه حال به هم زن معجون ها ؟؟؟ نــــــــــــــــــــــــــه ! البته پاتیل یک پروفسور بودن بهتر از پاتیل یک احمق بودنه :) بنابر این خوشحال هم میشدم :)



پاسخ به: اعضاي سایت خودشونو معرفی کنن
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
#3
اسم و نام فاميل (در صورت تمايل):
علی :) اسم کاربریم هم همه جا khaner هس :)


جنسیت ( در صورت تمایل ):
پسر

سن( درصورت تمایل) : بهمن امسال میشه 14

شهر محل تولد ( در صورت تمایل): شیراز

محل زندگي (در صورت تمايل): شیراز

تحصیلات ( در صورت تمایل ) : هشتم :|
نحوه آشنایی با هری پاتر و میزان علاقه( ضروری):

همین امسال با این کتاب ها آشنا شدم :) کتابدار کتابخونه مدرسه بودم میدیدم همه بچه ها میان هری پاتر هارو میجوون بعد آخرای سال دوست خودم گفت که برو بخون :) منم رفتم کتابارو از کتابخونه گرفتم و خوندم :) سنگ کیمیا رو که خوندم عاشق این مجموعه شدم. من کلا خیلی کتاب دوست دارم و میتونم ساعت ها بی وقفه کتاب بخونم :) (البته غیر درسیا درسی نیم ساعت میخونم حوصلم سر میره)

علاقه های شخصی خودتون ( در صورت تمایل):
کتاب - بازی (MineCraft) - وبلاگ نویسی و نویسندگی :)


كتاب هايي كه مطالعه كرديد (چند مورد رو ذكر كنيد):
هری پاتر :|
1984
قلعه حیوانات
رابینسون کروزو
کنت مونته کریستو
دور دنیا در 85 روز
و ...




پاسخ به: دفتر ثبت نام دانش آموزان
پیام زده شده در: ۹:۳۷ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
#4
نام: ارنی مک میلان

تاریخ عضویت: 19 تیر 95

تعداد ترم هاي هاگ:
0 ترم

شناسه قبلی؟ نداشتم.



پاسخ به: ثبت نام الف.دال
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۵
#5
1-نظرتون در مورد آمبریج چیست ؟
چاق مزخرف احمق عقده ای :|

2- به نظرتون اسنیپ بهتر هست یا آمبریج ؟
اسنیپ

3-اگر یک روز قدرت شکنجه داشتید ، اسنیپ رو شکنجه میکردید یا آمبریج ؟ چرا ؟
اسنیپ رو چون با حرف هاش و اینکه درس چفت شدهگی رو متوقف کرد باعث شد سیریوس بمیره :(



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۵
#6
نام: ارنست مک میلان

گروه: هافل پاف

نژاد :اصیل

پست : ارشد گروه و عضو باشگاه دوئل

ویژگی ظاهری: موی بلوند و چشمان سیاه

مهارت ها: دارای مهارت در معجون سازی، افسون ها و دفاع در برابر جادوی سیاه.

خصوصیات اخلاقی: صادق و وفادار به دوستان و همچنین سختکوش

پاترونوس:گراز

بوگارت: لرد ولدمورت


تایید شد.
معرفی شخصیتت خیلی کوتاهه. لطفا بعدا برگرد و حتما معرفی شخصیتت رو کامل کن.


ویرایش شده توسط Khaner در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۰ ۱۵:۱۶:۱۲
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۰ ۱۵:۴۶:۴۶


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۹ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۵
#7
کلاه گروهبندی عزیز.
من به انتخاب تو احترام میزارم و قطعا تو گروهی رو برای من انتخاب خواهی کرد که توش پیشرفت خواهم کرد.
اما من خودم گروه گریفیندور رو از بقیه بیشتر دوست دارم.
من زورم زیاد نیست اما آگاهی و شجاعتم اکثرا به من برتری میده.
خوشحال میشم اگر تو گریفیندور بیفتم :) ممنان :)



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۸ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۵
#8
هری کمی هول شده بود. صدای پرفسور تریلانی همچنان در گوشش بود که مثل همیشه مرگ زودرسش را پیشگویی کرده بود. هری هرگز اجازه نمیداد این پیشگویی ها او را ناراحت کنند اما این بار کمی نگران بود. ناگهان نام خودش را شنید که از بلندگو اعلام میشد. باید به میدان میرفت.

رون برای آخرین بار برای او آرزوی موفقیت کرد و جارویش را به او داد. هری وارد یک محوطه دایره ای شکل که با جمعیت عظیمی از تماشاگران شده بود. کف زمین خاکی بود و در آن طرف زمین اژدهایی غول پیکر مشاهده میشد که نگهبانان قوی هیکلی او را با زنجیر گرفته بودند در وسط زمین هم یک دایره قرمز که درون یک دایره بزرگ تر زرد فرار داشت دیده میشد.

وقتی هری وارد میدان شد نگهبانان 3 ثانیه همراه با شمارش گزارشگر صبر کرده و بعد اژدها را رها کرده بودند. اژدها به آسمان پرواز کرد. هری روی جارویش نشست و پایش را به زمین کوبید و از زمین بلند شد.

اژدها متوجه او شد و با تغییر مسیری ناگهانی به سمتش آمد .هری با بالاترین سرعت ممکن نیمی از زمین را به شکل نیم دایره دور زد و در پشت ازدها قرار گرفته بود. اژدها در حال چرخیدن بود و هری سعی میکرد خود را دقیقا پشت اژدها قرار دهد و با او هماهنگ شود.

هری که اکنون بعد از چند دقیقه تلاش کاملا پشت اژدها قرار داشت با سرعت زیاد به سمت او ورفت و تا حایی که توانست به او نزدیک شد. اژدها تکان تکان میخورد و این کار هری را برای فرود آمدن روی پشت اژدها سخت تر میکرد. هری از روی جارویش به پشت اژدها پرید. اژدها همان لحظه رو به بالا رفت و قلب هری در سینه فرو ریخت.
او به زحمت خود را به زنجیر اژدها رساند و سعی کرد او را کنترل کند.

هری چوب دستی خود را بیرون آورد و زیر لب گفت : ((لانگوریس*)) ناگهان طول چوب دستی او به 2 متر افزایش یافت و نور قرمز گرمی از نوک آن ساطع میشد. هری به سرعت چوب دستی اش را کنترل کرد و در حالی که با دست چپش زنجیر اژها را محکم گرفته بود،چوب دستیش را از بالا جلوی چشمان اژدها قرار داد. اژدها کاملا جذب آن نور سرخ شده بود و هری میتوانست با استفاده از حرکت دادن چوبدستیش در جهات مختلف،اژدها را هم در همان جهت کنترل کند.

حال باید به مرکز زمین میرفت و سعی میکرد که اژدها را روی دایره قرمز فرود بیاورد. ناگهان چهره لرد ولدمورت را در آسمان آبی دید در حالی مدآی هم در کنار او بود. ناگهان در جای زخمش به شدت احساس سوزش کرد. او احساس میکرد که خیلی شاد است و این شادی اصلا ربطی به مسابقه یا هرچیز دیگری نداشت. ناگهان احساس عجیبی وجودش را فرا گرفت، احساس میکرد که با تمام وجود میخواهد به آن اژدها به سمت جایگاه ویژه تماشاگران که اساتید و همچنین پروفسور دامبلدور در آنجا بودند برود و تمام آن افراد را نابود کند. او چوب دستی بلندش را به سمت جایگاه نشانه رفت و اژدها اوج گرفت و به آن سمت رفت.

ناگهان آن احساس وحشتناک سوزش دوباره در زخم صاعقه شکلش شروع شد. احساس عصبانیت وحشتناکی میکرد. گویی تمام نقشه هایش نقش بر آب شده اند. اما هری که اصلا نقشه ای نداشت!؟ ناگهان نور بنفش ماتی که از سمت جایگاه میآمد همه جا را پر کرد. هری گویی سطل آب یخی را روی سرش ریخته باشند یا مورد شوک الکتریکی قرار گرفته باشد از جا پرید و ناگهان به خود آمد. چهره لرد ولدمورد دیگر محو شده بود. او به سرعت چوب دستیش را به سمت پایین آورد و اژدها را به سمت مرکز زمین هدایت کرد. او درست وسط دایره قرمز با اژدها فرود آمد. بلافاضله جارویش پایین آمد و هری سوار آن شد. چهار نور به رنگ آبی لاجوردی به سمت اژدها آمدند و او را با خود به سمت نگهبانان بردند. هری موفق شده بود. ناگهان احساس ضعف عجیبی کرد و به پشت روی زمین افتاد.

***


چشمانش را باز کرد. روی تخت درمانگاه دراز کشیده بود و رون و هرمیون را رابالای سر خود میدید. بلافاصله اتفاقاتب که افتاده بود یادش آمد. تنها چیزی که نیاز داشت توضیح آن اتفاق بود. اما حالا فعلا ترجیح میداد که یکی از دانه های همه مزه ای که رون برایش آورده بود را بخورد.
مزه ناخن اژدها میداد :)


به چشم های من بنگر! تازه واردی واقعا؟
به هر حال خیلی خوب بود، تایید شد!
گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط هکتور دگورث گرنجر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۰ ۱۲:۱۹:۴۲






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.