تصویر شماره 5
همگی به صورت مرتب و تروتمیز سر میز سرسرای عمومی نشسته بودند و برای گروهبندی انتظار می کشیدند. ناگهان در سرسرا باز شد و موجودی سیبیل دار و بی ریخت با عجله و دوان دوان وارد سرسرا شد.بعد از اینکه به مدت کوتاهی توجه همگی را به ظاهر صدکیلویی و رفتار عجیب خودش جلب کرد، به صورت رندوم برسر یکی از میزها نشست تا نوبت ایشان بشود. مدتی گذشت تا اینکه همگی گروهبندی شدند و او آخرین نفر بود که کلاه را برسر می گذاشت.
- خب بزار ببینم پسرک...
- من دخترم ای کلاه بی ادب!
حتما به بابا ناصرالدین میگم به حسابتو برسه!
- پس چرا اینقدر سیبیل داری؟ در عمر خویشتن هرگز چنین چیزی رو ندیده بودم.
- خب ما دخترا توی ایران تا سن هیجده سالگی این شکلی هستیم. بعدش که وارد دانشگاه میشیم، دماغ عمل میکنیم، گونه میذاریم، اعضای مهم بدنمونو پروتز میکنیم مثل لب و ...
- بسه بسه!
نمیخواد ادامه بدی. تا به حال هرگز توی هاگواترز یک ایرانی نداشتیم. توی وجودت هیچ سخت کوشی احساس نمیکنم.
- یه وقت فکر نکنی همه ایرانیا اینطورینا !
ما کلا سعی می کنیم خیلی بهینه حرکت و تلاش کنیم تا یه وقت توی مصرف انرژی زیاده روی نکرده باشیم.
- پدر و مادرت هردو ماگل زاده اند. گویی هزاران نژاد و قوم با یکدیگر وصلت کرده باشند و تو پدیدآمده باشی. هیچ اصالتی نیز در تو نمی بینم.
- عه عه عه !
ما ایرانیا تو دنیا حرف اولو تو اصالت میزنیم. دیگه نزنی این حرفو ها. البته تازگیا یکمی ترکیبی کار میکنیم وگرنه ما اولین تمدن بشریت هستیم.
- شجاعت و هوش هم که کلا مشاهده نمیشه. عجب موجودی هستی تو! به راستی گیج شده ام!
- من میگم بزار یه گوشه ای تو هاگواترز، زیر بوته ای جایی بخوابم، همینجوری بالاخره سیستم کار دستم میاد. ممنان!:kiss:
- باعشه!
و بدین ترتیب ایرانیان وارد هاگواترز شدند و قلمروی خودشان را توسعه دادند. هنر نزد ایرانیان است و بس!
با اینکه تقریبا کل پستت دیالوگ بود و توصیف خاصی نداشتی و در نهایتم کلاه از گروهبندیت عاجز موند، ولی فکر میکنم آمادگی لازم برای ورود به ایفاینقش رو داری.
تایید شد.
گروهبندی و معرفی شخصیت.