-
-چته پاتر؟
-میترسم؟
-از اژدها؟ خیلی آسونه که.فقط یه خواهشی ازت میکنم پاتر ، لطفا برنده شو.
-نمی بازم پروفسور
هری به جایگاه مسابقه رفت.
روی تختش دراز کشید.
باید برای یه تخم ، که حتی نمیدونست چیه ،می جنگید.
کم کم چشماش سنگین شد و وارد دنیای خواب شد.
-اینجا کجاست ؟ من چرا رو هوا م؟اون کیه اون پایین؟
هری تو خواب، زمین مسابقه رو میدید که یه پسر هم سن خودش داشت از دست یه جونِوَر
فرار میکرد . انگار چیزی رو میخواست بدزده.
بعد از چن دقیقه تقلا کردن پسر، موفق شد چیزی که میخواست رو برداره ولی تا برگشت اون هیولا،
پسر رو کشت.
-پاتر،پاتر!
-ها؟چی شده؟من زندم؟اووففف، خدایا چه خوابی بود!
-مشکلی داری؟
-نه ، نه، من آمادم.
هری همراه با بارتی کراچ(پسر) به محل مسابقه رفتند
-خیلی خوب هری ، اون رو میبینی؟ اون تخم طلایی هس،اونم شاخدمه.
نباید بگیرتت خوب؟
-چشم پروفسور
هری وارد محل مسابقه شد ، با ورود اون اونجا، با تشویق هواداران ،منفجر شد.
ولی با شروع مسابقه، زمین ،مثل قبرستانی متروکه در سکوت، فرو رفت.
هری به سمت تخم رفت ولی شاخدم جلوش ظاهر شد و راه اونو بست.
هری از دست او فرار میکرد ، شاخدم باهوش تر از اونی بود که هری فکر میکرد.
بعد از چند دقیقه ،هری فرصت رو پیدا کرد و خودشو به پشت اژدها رسوند.
تخم، درست جلوی چشای هری بود ، بهش حمله ور شد، و به اون رسید.
تماشاچیان فریاد شادی زدند.
ولی طولی نکشید که این فریاد ، قطع شد.
تخم، مثل بمبی منفجر شد و هری جدا از جاروش ،جلوی شاخدم افتاد، راه فراری وجود نداشت،دیگر همه چیز تمام شده بود.
هری چشمانش رو بست ، پدر و مادرش را میدید ، قطره، اشک کوچکی روی گونه اش لغزید . ولی خیلی زود قطره اشکش خشک شد.
ولی در این میان کسی لبخند مضحک پروفسور مودی یا بارتی کراچ پسر رو ندید.
***************************
پایان
سوژه رو خیلی خیلی خیلی سریع جلو بردی! بخصوص بخش مسابقهرو!
ولی خواب دیدن هری و تکرار شدن عینی خوابش جالب بود. اگه بیشتر در موردش توضیح میدادی، مطمئنا خیلی نمایشنامهت بهتر میشد.
تایید شد.
گروهبندی و معرفی شخصیت.