ترنسيلوانيا Vs تف تشت
پست سوم
محل تمرين تيم ترنسيلوانيا:- دوستان عزيز با ريتم آهنگ تمرين کنيد... يک، دو، سه، چهار، عقب! يک، دو، سه، چهار، جلو! يک، دو، سه، چهار، بياد!
- سندي جان کلاس رقص که نيست تمرين کوييديچه فرزندم.
- باشه ولي به اين گربَتون هم بگيد يه کاري بکنه. اون در بهترين حالت يه...
- خورشت کرفس گرم شده. خودمون ميدونيم. تيکه کلامته.
- واقعـــاً؟!
ادوارد چشماش رو تو حدقه چرخوند، به طرف گربه رفت و اون رو روي جارو انداخت. بعد چوبدستيش رو درآورد، اون رو به سمت گربه گرفت و گفت:
- کوييديچ بلديوس!
و بعد از چند لحظه اضافه کرد:
- اين طلسم باعث ميشه گربه ي ما کوييديچ رو فول بشه... خواهش ميکنم، خواهش ميکنم، نيازي به تشويق نيست.
صداي دست و جيغ و هورا بلند شد و اعضاي تيم کاپيتانشون رو تشويق کردن. ادوارد خيلي خوب بود. اون ادواردي زيبا، جادار و مطمئن بود!
ورزشگاه:چيزي تا شروع مسابقه نمونده بود و تماشاگران که زلزله اي بودن واسه خودشون، هر چند ثانيه يکبار زلزله اي رو متوجه ورزشگاه ميکردن. جيسون که نتونسته بود از کوله پشتيش جدا بشه اون رو با خودش آورده بود، ريتا هم منو رو آورده بود تا به همه بفهمونه اينجا رئيس کيه. در اين ميان اون گربه بدبختي که با چک و لقد آورده بودنش تو تيم با دهاني باز به دور و اطرافش نگام ميکرد و با خودش ميگفت: من کيم؟! اينجا کجاست؟!
اون ياد حرف مادربزرگش افتاد و خاطره اي براش زنده شد...
فلش بک:ميو ميو جونيور بعد از خوردن غذاي مامان بزرگش رو کاناپه لم داده بود، شيکمش رو ماساژ ميداد و کلمه "آخيش" رو چند ثانيه يکبار تکرار ميکرد. در اين لحظه مامان بزرگش که داشت براي زمستون لباس ميدوخت بهش گفت:
- هميشه از گروهي که يکيشون عاشق مسافرته، يکيشون درخته و يکيشون منوي مديريت داره دوري کن!
ميو ميو جونيور صاف نشست و گفت:
- چه ربطي داشت الان مامان بزرگ؟ منوي مديريت چيه؟ آدم مگه ميتونه درخت باشه؟! پارادوکس تا چه حد؟!
- هيچي ميو ميو جونيور. هيچ ربطي نداشت.
پايان فلش بک:اشک در چشماش حلقه زده بود. کجا بود اون روزگار خوش؟ کجا بود اون حال و هوا؟ کجا بود اون...
قلب از اينکه بتونه جمله توي ذهنش رو تموم کنه صداي سوت شروع بازي اون رو از دنياي هپروت خارج کرد. جعفر، گزارشگر مسابقه کارش رو شروع کرد.
- با سلام خدمت شما دوستان دلبند و معده بند! خب، کوافل دست کتي بِله. چون تيم تف تشت پست معين نکرده الان چيز زيادي معلوم نيست. به اميد اينکه رستگار شوند!
با گذشت هر لحظه به مقدار گيجي ميو ميو جونيور اضافه ميشد و سوالاتي مثل کوافل چيه، کتي بل کيه و... دور سرش ميچرخيدن و باعث ميشدن حالت تهوع بهش دست بده. ولي ميو ميو جونيور گربه ي باهوشي بود. اون با حالت تهوع دست نميداد!
- از جعبه ي علامت سوال، مدافع تيم ترنسيلوانيا اين دفعه يه پا گنده در اومده... اون ميخواد به بازدارنده ضربه بزنه! بازدارنده به هيتلر برخورد ميکنه!
با ضربه ي پا گنده، هيتلر با سرعتي معادل يه ماشين لامبورگيني از ورزشگاه شوت شد بيرون و به بقيه فهموند که پا گنده با کسي شوخي نداره.
- هم تيمي منو ميزني؟! الان آب کِشِت ميکنم!
اين حرف رو ددپول زد ولي تا خواست مسلسلش رو در بياره ريتا بر روي دکمه "ممنوع کردن مسلسل" روي منوش کليک کرد و مسلسل ددپول در افق محو شد.
- مسلسل چرا رفتي چرا، من بي قرارم...
جعفر ادامه داد:
- سر کادوگان داره با نيزه به سمت جيسون ساموئلز ميره. جيسون از کوله پشتيش به عنوان سپر استفاده ميکنه و حمله ي سر کادوگان رو دفع ميکنه. چه ميکنن اين دو بازيکن!
کوله پشتي جيسون و نيزه سر کادوگان هر دو از آپشن هاي بسيار زيادي برخوردار بودن که اگه مرلين بخواد در آينده با اون ها آشنا ميشيم.
- ادوارد بونز و گرگ بد گنده با فاصله کمي از هم دارن گوي زرين رو تعقيب ميکنن. وضعيت خيلي حساسه... گرگ بد گنده جلو زد، نه دوباره عقب افتاد، نه جلو زد، نه...
تماشاچي ها با نگاهي پر از خشم به جعفر نگاه ميکردن.
- ... ادوارد بونز گوي زرين رو گرفت! گــرفت!
گـــرفـــت! تماشاچي ها اونقدر مشغول ابراز خشمشون نسبت به جعفر بدبخت بودن که متوجه پيشتازي ادوارد نشدن. بعد از اينکه تماشاچي ها از شوک بيرون اومدن انرژي خودشون رو با جيغ و هورا تا جاي امکان خالي کردن. ترنسيلوانيا خيلي خفنه. در خفن بودن ترنسيلوانيا شکي نيست!
طرف آرنولد:نگهبان ها آرنولد رو که بر اثر شکنجه ي بيش از اندازه به شکل يک مکعب مستطيل در اومده بود داخل سلول تنگ و تاريکش انداختن و با خنده گفتن:
- فردا هم برنامه همينه. و روز بعدش، و روز بعدش و همينطور تا ابد قراره شکنجه بشي!
و در سلول رو با صداي مهيبي بستن. آرنولد خودش رو از حالت مکعب مستطيل خارج کرد و نعره زد:
- کارتون خيلي درسته!
مجموعه اي از خاطرات آرنولد مثل برق و باد از جلوي چشماش رد ميشدن. خاطرات مختلف، مخلوط، مخصوص، پپروني...
- يدونه قديمي!
اين صدا آرنولد رو از جاش پروند. به کنارش نگاه کرد. گربه اي پير با چندين دندون خراب و لباس هاي کثيف داشت بهش نگاه ميکرد. عجيب بود. انگار اون هم مثل آرنولد برعکس بود.
- تو ديگه کي نيستي؟
- من کلاهدوز ديوونه نيستم.
- تو... چند وقته اينجا نيستي؟
- خيلي وقت نيست. ما گربه هاي برعکس نژادي از گربه ها هستيم که ميتونيم بميريم!
- ميتونيم... بميريم؟
عالي شده بود. آرنولد محکوم شده بود به يه زندگي دردناک و بي پايان.
- اي کاش فقط نه تا جون نداشتم.