تصویر شماره 1 :
هوا تاریک شده و وزارت جادوگری هم رو به تعطیل شدنه .هری و آرتور ویزلی تو سالن اصلی دارن با هم در مورد محاکمه امروز صحبت میکنن.
که یکی از کارکنان بخش به سمت آرتور میاد
- قربان قربان صبر کنید قربان .
-بله ویلی چی شده کاری داری؟
-بله قربان همین الان رییس بخش گفتن هرچه سریعتر بیاین پیش من
-اوه اوه باز چی شده این پیر خرفت منو صدا کرده بریم ویلی ببینم چه کارم داره ...
آرتور نگاهی به هری میکنه .
-اوه هری جان تو کمی میتونی منتظر بمونی ؟!
-بله حتما تا شما به کارتون میرسید من هم در تالار اصلی وزارت خونم .
-باشه پس تا کمی استراحت کنی زودی برگشتیم
آرتور و ویلی به سمت آسانسور میروند
هری هم همینطور که به سمت آب نما جادویی وسط تالار میره تا روی نیمکت بشنینه.
هری در حالی که کتاب میخونه احساس میکنه سالن اصلی به طرز عجیبی ساکت شده ....احساس ترس بهش دست میده .
در همان حین صدای فیس فیس مار مانندی رو میشنوه .
-هری تو دیگه تنهایی
-هری پسری که زنده ماند
هری با ترس از جاش بلند میشه به پشت سرش نگاهی میکنه ...کسی پشتش نیست .ناگهان زخم پیشونی هری شروع به سوختن میکنه .هری که توان ایستادن نداره رو زانوهاش میفته و سرشو محکم میگیره .
در همین حین شومینه روبروی هری روشن میشه و کسی جلوی هری ظاهر میشه هری که فکر میکنه آرتوره توان اینکه سرشو بالا بیاره نداره از آرتور طلب کمک میکنه .
ولی با صدایی که میشنوه در جا قلبش وایمیسته .
صدا صدای لرد ولدمورت است .
-نه نه این امکان نداره.
-چرا هری فکر میکنی این خلوتی و سکوت برای چیه ؟!
هری با هر جون کندنیه از جاش بلند میشه .
در همین هین شومینه دیگری روشن میشه .و دامبلدور وارد می شود.
-هری حالت خوبه ؟!
-بله پرفسور
-اوه ببین کی اینجاست دامبلدور عزیز....
دامبلدور اعتنایی به ولدمورت نمیکنه واز هری میخواد که هرچه زودتر از اونجا دور بشه .
بعد از اینکه هری از اونجا دور شد .
دانبلدور رو به ولدمورت وایمیسته و شروع به حرف زدن با او مبکنه
- برای چی اینجایی ؟!
- ولدمورت فکر نمیکردم تنها بیای.
- تنها فکر می کنی تنهام ارتش من منتظر یک اشارن در همون حال عصاشو بالا میاره و به سمت دانبلدور شلیک میکنه
جنگ سختی بالا گرفته
معلوم نیست کی جان سالمی به در میبره
آیا ولدمورت بر دامبلدور غلبه میکنه ؟
آیا هری زنده میماند ؟
آخر جملاتت یادت نره نقطه بذاری هیچوقت.
دانبلدور؟ مثل شنبه؟
تایید شد.
مرحله بعد: کلاه گروهبندی.