هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (شازده.کوچولو)



پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۱:۳۱ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۵
#1
لادیسلاو آ!
یوآن خطاب به ما گفت که ابهام را از چهره‌ات بزدائیم، لیکن اول برای ما شرح بده که چرا اینگونه مبهمی؟ آیا عمداً ابهام برچهره‌ات مالانده‌ای؟! یا که خیر، قصدِ مبهم ماندن را نداشته بودی و دستِ قضا و قدرِ روزگار تو را به ابهام کشاند؟
و لطفاً با این لحن جواب مرا مده!


~ Le Petit Kevin ~


زنگ انشا يعني نوشتن بي قيدو بند! جايي كه تنها قانونش، اينه كه رول نوشتن ممنوعه، يعني حتي در بند قواعد دست و پاگير پاراگراف بندي و ديالوگ نوشتن و علائم نگارشي هم نباشيد. ذهنتون رو آزاد كنيد و فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني نوشتن بدون ترس! انشاها همشون خونده ميشن، ولي هيچكدوم نقد نميشن. حتي كارتا هم فقط براي تفريحن. بدون هيچگونه نگراني، فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني پيدا كردن طنز دروني! فارغ از هر بندي، تا هرجايي كه دلتون مي خواد ديوونه بازي كنيد و قابليت هاي روماتيسميتون رو كشف كنيد. طنزنويسي به موجي از ديوانگي نياز داره آخه! پس بذاريد طنز درونتون بجوشه و فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني منبع اعتماد به نفس براي تازه واردها! توي زنگ انشا همه ي نوشته ها يه جور خاصي برامون قشنگن و همشون رو با علاقه مي خونيم. تقسيم بنديِ انشاي خوب و بد نداريم. پس با جرئت و انرژي تمام، فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني پيدا كردن و حفظ سبك خاص خودتون! جايي كه باعث ميشه كم كم توي نوشته هاتون سبك سبز بشه. تقليدي در كار نيست، خودِ خودتون باشيد و فقط بنويسيد!

... زنگ انشا يعني طنز، تفريح، ديوونه بازي، خاطرات خوش، رهايي از قيد و بندهاي فكريِ نوشتن و پرورش دادن قشرِ نارنجي مغز در شارش بي وقفه ي جرياني از روماتيسم مغزي!

تقديم به استاد لارتن كرپسلي،
به خاطر اعتماد به نفس، حس خوب و نگرش خاصي كه توي مغزم جاساز كردي!
از طرف مودك تحقيق زاده؛ مبصر سابق و استاد فعلي زنگ انشا!


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۵
#2
نقل قول:
چجوری میتونی دو سال درس بخونی؟چجوری یه کتاب،یه درس،یه صفحه رو چند بار میتونی بخونی؟اصلا چجوری میتونی دوبار یه چیزی رو بخونی؟
رودولف!

اهم! ولش كن.

ميگم كه...
١- سوالي بود كه از قبل پيش خودت بگي «اگر توي مصاحبه بياد بهش جواب نمي دم.»؟!

٢- كلاً نوع خاصي از سوالات هست كه خوشت نياد ازت پرسيده بشه؟

٣- الان اوضاع چطوره؟ :دي
چند درصد از برنامه هايي كه پيش خودت ميگفتي «بعد كنكور و رسيدن به فراغت انجامشون ميدم.» رو انجام دادي؟ اصلاً به فراغت رسيدي؟

٤- خدافس.


~ Le Petit Kevin ~


زنگ انشا يعني نوشتن بي قيدو بند! جايي كه تنها قانونش، اينه كه رول نوشتن ممنوعه، يعني حتي در بند قواعد دست و پاگير پاراگراف بندي و ديالوگ نوشتن و علائم نگارشي هم نباشيد. ذهنتون رو آزاد كنيد و فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني نوشتن بدون ترس! انشاها همشون خونده ميشن، ولي هيچكدوم نقد نميشن. حتي كارتا هم فقط براي تفريحن. بدون هيچگونه نگراني، فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني پيدا كردن طنز دروني! فارغ از هر بندي، تا هرجايي كه دلتون مي خواد ديوونه بازي كنيد و قابليت هاي روماتيسميتون رو كشف كنيد. طنزنويسي به موجي از ديوانگي نياز داره آخه! پس بذاريد طنز درونتون بجوشه و فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني منبع اعتماد به نفس براي تازه واردها! توي زنگ انشا همه ي نوشته ها يه جور خاصي برامون قشنگن و همشون رو با علاقه مي خونيم. تقسيم بنديِ انشاي خوب و بد نداريم. پس با جرئت و انرژي تمام، فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني پيدا كردن و حفظ سبك خاص خودتون! جايي كه باعث ميشه كم كم توي نوشته هاتون سبك سبز بشه. تقليدي در كار نيست، خودِ خودتون باشيد و فقط بنويسيد!

... زنگ انشا يعني طنز، تفريح، ديوونه بازي، خاطرات خوش، رهايي از قيد و بندهاي فكريِ نوشتن و پرورش دادن قشرِ نارنجي مغز در شارش بي وقفه ي جرياني از روماتيسم مغزي!

تقديم به استاد لارتن كرپسلي،
به خاطر اعتماد به نفس، حس خوب و نگرش خاصي كه توي مغزم جاساز كردي!
از طرف مودك تحقيق زاده؛ مبصر سابق و استاد فعلي زنگ انشا!


پاسخ به: تولد 13 سالگی سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۵
#3
پست نهایی، جامع، مانع، کامل و تصویری (!) اینجانب!
این یک پست عاری از فحش است! :دی

تصویر کوچک شده


ساعت یک و نیم از خونه زدم بیرون و یک و چهل سوار مترو شدم و دو ربع میدون انقلاب بودم! در حالی که هنوز صدای «هــــــدفون، هـــنـــدزفـــری، پنج تومن!» توی گوشم سوت میزد، دوان دوان خیابون مورد نظر رو اومدم بالا.
این وسط هم هر سی ثانیه یه بار به ویلبرت زنگ می زدم!

یک و بیست دقیقه رسیدم به کوچه ی محل کافه و ویلبرت رو دیدم که درِ کافه وایستاده و با حرکت دادن دست داره سیگنال میده! رفتیم بالا.

در کنج کافه یه جمع سیزده - چهارده نفری مشاهده شد. به هر طرف میز یه سلام نثار کردم و نشستم رأس میز. پس از معرفی کردن خودم، رودولف یه معرفی اجمالی از همه به عمل آورد که بار اول هیچکس رو به جز کسایی که قبلاً می شناختم، نشناختم!

بعد هم چند عدد کاربر ثبت نام نکرده هم اومدن و تمام! همه جمع شده بودیم! هنوز مدتی نگذشته بود که کیک رسید و شمع‌ها با فندک ادی روشن شُدن.

باروفیو کیک رو در کمال عدالت و تبعیض توأمان تقسیم می‌کرد و ویولت هم سفارش ها رو می‌نوشت... اینجوری:
هات چاکلت
چایی
مصطفی
چایی
...

و جوری شد که کافه چی اومد و گفت:
- داداشا اشتباه زدید، اینجا مصطفی سرو نمی‌کنیم!

سپس قطعات کیک توزیع شد که تنها نکته‌ی قابل تأملش مالیدن خامه روی صورت ویلبرت بود و من از اون موقع تصمیم گرفتم دیگه به خامه لب نزنم.

پانتومیم هم اجرا کردیم، چنان که گفته شد! الان تنها نکته‌ای که می‌خوام بگم باز هم مربوط به ویلبرته! وقتی که رودولف به ویلبرت اشاره کرد، فکر می کنید ملت چی حدس زدن؟
خرخون؟ کرم کتاب؟ خز؟ درس خون؟

به همین سوی چراغ سوگند!

بعد، از مراجعت‌های مکرر کافه‌چی جهت ساکت کردنِ ما، رودولف به تنگ اومد و گفت: «پاشید بریم بیرون!» و پا شدیم و رفتیم بیرون.

در این میان، ناگهان سروصداها و جیغ‌های داغان و خز طوری اومد که نگاه کردم و دیدم بارو و ویولت افتادن به جون هم! و بدو بدو، جنگ کنان رفتن پایین!

بقیه سرشون گرمِ حساب و کتاب بود، فلذا من و هاگرید جهت شکار لحظه‌ها به پایین جهیدیم و من لحظات رو شکار کردم.

بچه‌ها که اومدن پایین، باروفیو و ویولت هم کوتاه اومدن و همینجوری دمِ در منتظر موندیم تا حساب و کتابا انجام بشه. در این میان، متوجه شدیم که یه مهمون ناخونده داریم و «پروفسور مک‌گونگال» هم حضور افتخاریِ گربه‌ای به هم رسوندن!

همونجا هم مشخص شد باروفیو از گربه میترسه!

بعد رودولف دو عدد ساحره رو بدون خداحافظی سوار کرد برسونه که خب... چون یکیشون ویولت بودلرِ از جنگ برگشته بود، اصلاً نمی‌شه حتی به شوخی فکر بد کرد!

لینی و هکتور هم رفتند و فقط ریگولوس مونده بود بره یا نه که اونم با این توصیه‌ی باروفیو روبرو شد:
- ببین! اگه دلت می‌خواد بری، برو. اگه دلت نم‌خواد بری، نرو.
- من اگه تو رو نداشتم چیکار می‌کردم؟

و خب، تصمیم گرفت که بمونه.
به سمت پارک راه افتادیم و کلاً خسته و داغان طور بودیم! آروم آروم رفتیم و هر از گاهی بعضیامون همدیگه رو از طریق «پـِخ» کردن می‌ترسوندن تا هیجان ایجاد شه!
و اوج هیجان رو هم باروفیو از این طریق ایجاد کرد که باعث شد دو دور یه مسیر رو دور خودمون بچرخیم.

خلاصه من دیگه دیدم کشش ندارم، زدم بیرون و رفتم توی اولین کافه و گزارشِ اولم رو نوشتم! و دیدید که چقدر از دیدار با «لرد»ی که بوقیا بهم معرفی کردن (و چند بار هم بر این نکته که ایشون لرده تأکید کردن!) اظهار شگفت زدگی کردم!

طوری که شب، وقتی برای یوآن و آرسینوس عکسامو ارسالیدم، اولین سوالشون این بود:
«لرد کدومه؟»
و من هم که خودم فریب خورده بودم، هی به شخص مورد نظر اشاره می‌کردم و می‌گفتم: این!

و هر دو در حالی که مشابه من، از فرط تعجب خودشون رو به در و دیوار می‌کوبوندن یکصدا گفتن:
- نــــــه!

فردا ظهرش بود که یوآن با دیدن عکسای رودولف، پیام داد:
- داداش داری اشتباه می زنی!

و من پوکرفیس از اینکه بیست ساعت مورد مکر و نیرنگ بودم، اومدم و هرچی از دهنم درومد به رودولف و ویلبرت و هاگرید گفتم، چندان که دیدید!
هیچی دیگه، همینا!
خدافس!


ویرایش شده توسط کوین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۱/۲ ۱۹:۴۵:۴۶

~ Le Petit Kevin ~


زنگ انشا يعني نوشتن بي قيدو بند! جايي كه تنها قانونش، اينه كه رول نوشتن ممنوعه، يعني حتي در بند قواعد دست و پاگير پاراگراف بندي و ديالوگ نوشتن و علائم نگارشي هم نباشيد. ذهنتون رو آزاد كنيد و فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني نوشتن بدون ترس! انشاها همشون خونده ميشن، ولي هيچكدوم نقد نميشن. حتي كارتا هم فقط براي تفريحن. بدون هيچگونه نگراني، فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني پيدا كردن طنز دروني! فارغ از هر بندي، تا هرجايي كه دلتون مي خواد ديوونه بازي كنيد و قابليت هاي روماتيسميتون رو كشف كنيد. طنزنويسي به موجي از ديوانگي نياز داره آخه! پس بذاريد طنز درونتون بجوشه و فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني منبع اعتماد به نفس براي تازه واردها! توي زنگ انشا همه ي نوشته ها يه جور خاصي برامون قشنگن و همشون رو با علاقه مي خونيم. تقسيم بنديِ انشاي خوب و بد نداريم. پس با جرئت و انرژي تمام، فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني پيدا كردن و حفظ سبك خاص خودتون! جايي كه باعث ميشه كم كم توي نوشته هاتون سبك سبز بشه. تقليدي در كار نيست، خودِ خودتون باشيد و فقط بنويسيد!

... زنگ انشا يعني طنز، تفريح، ديوونه بازي، خاطرات خوش، رهايي از قيد و بندهاي فكريِ نوشتن و پرورش دادن قشرِ نارنجي مغز در شارش بي وقفه ي جرياني از روماتيسم مغزي!

تقديم به استاد لارتن كرپسلي،
به خاطر اعتماد به نفس، حس خوب و نگرش خاصي كه توي مغزم جاساز كردي!
از طرف مودك تحقيق زاده؛ مبصر سابق و استاد فعلي زنگ انشا!


پاسخ به: تولد 13 سالگی سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۵
#4
سلام!
خوبين؟ خوشـ...
ئه نه!
الان بايد لحنم عصباني مي بود! :|

اهم اهم!

من نمي دونم كدوم مادرسيريوس مادرسيريوس زاده اي اول خيال كرد خيلي بامزه ميشه كه ملت رو دست بندازه ولــي آيا توجه نداريد كه خيلي مادرسيريوسانه و شيري من رو دست انداختيد و الان بايد از من به اين علت كه به مدت ٢٤ ساعت مورد اغفال و فريب و دروغگويي بودم به صورت رسمي معذرت خواهي كنيد؟

من رودولف بوقي و ويلبرت بوق رو مقصر اصلي حادثه و هاگريد رو مقصر فرعي مي دونم و منتظرم تا پخ عذرخواهي از جانب مديريت ميتينگ كه رودولف و ويلبرت باشن به دستم برسه!

مادرسيريوسا!

بوقيا!

تمام اون چيزايي كه به ذهنم مي رسه ولي اينجا جاش نيست بروز بدم ها!

مجدداً مادر سيريوسا!

الان تمام خاطرات خوب ديروزم دود شد رفت هوا و فقط عصبانيت جاش مونده!

منو باش كه داشتم گزارش مفصل ميتينگ مي نوشتم!
لعنتي!


~ Le Petit Kevin ~


زنگ انشا يعني نوشتن بي قيدو بند! جايي كه تنها قانونش، اينه كه رول نوشتن ممنوعه، يعني حتي در بند قواعد دست و پاگير پاراگراف بندي و ديالوگ نوشتن و علائم نگارشي هم نباشيد. ذهنتون رو آزاد كنيد و فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني نوشتن بدون ترس! انشاها همشون خونده ميشن، ولي هيچكدوم نقد نميشن. حتي كارتا هم فقط براي تفريحن. بدون هيچگونه نگراني، فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني پيدا كردن طنز دروني! فارغ از هر بندي، تا هرجايي كه دلتون مي خواد ديوونه بازي كنيد و قابليت هاي روماتيسميتون رو كشف كنيد. طنزنويسي به موجي از ديوانگي نياز داره آخه! پس بذاريد طنز درونتون بجوشه و فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني منبع اعتماد به نفس براي تازه واردها! توي زنگ انشا همه ي نوشته ها يه جور خاصي برامون قشنگن و همشون رو با علاقه مي خونيم. تقسيم بنديِ انشاي خوب و بد نداريم. پس با جرئت و انرژي تمام، فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني پيدا كردن و حفظ سبك خاص خودتون! جايي كه باعث ميشه كم كم توي نوشته هاتون سبك سبز بشه. تقليدي در كار نيست، خودِ خودتون باشيد و فقط بنويسيد!

... زنگ انشا يعني طنز، تفريح، ديوونه بازي، خاطرات خوش، رهايي از قيد و بندهاي فكريِ نوشتن و پرورش دادن قشرِ نارنجي مغز در شارش بي وقفه ي جرياني از روماتيسم مغزي!

تقديم به استاد لارتن كرپسلي،
به خاطر اعتماد به نفس، حس خوب و نگرش خاصي كه توي مغزم جاساز كردي!
از طرف مودك تحقيق زاده؛ مبصر سابق و استاد فعلي زنگ انشا!


پاسخ به: تولد 13 سالگی سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ جمعه ۱ بهمن ۱۳۹۵
#5
گزارش اوليه و عجله اي ميتينگ، چون ممكنه نت نداشته باشم هفته ي آتي.

يافتن آدرس سخت نبود، ولي چون ديرم شده بود پدر ويلبرت رو پشت گوشي در آوردم.

ساعت دو نيم رسيدم. اكثراً اومده بودن. سه عدد سلام به سه جانب ميز كردم و سر ميز نشستم.

خودم رو معرفي كردم؛ كوين. داراي سابقه ي شناسه هاي پيرمرد، پيرزن، دختربچه، پسربچه، حيوان و اشياء. حالا بماند كه مرگ اشيا نيست. به هر حال!

بعد رودلف شونزده نفر رو ظرف پونزده ثانيه بهم معرفي كرد كه كلا هيچي نفهميدم ولي سر تكون دادم و گفتم "آهان!"

بعد مثلا" موندم اين پسره چرا اسمش ساراس آخه؟ كه خب مشخص شد جدي جدي دختر بوده فقط تيپ پسرونه زده.

به صورت باروفيو هم كه نمي شد زل زد، انگار همين الان از بازي GTA پريده بيرون! خوفناك بود يه كم.

لرد ولدمورت رو كه معرفي كردن من هي منتظر بودم بگن شوخي كرديم و اين لرد نيست! يعني چنان تصور من از يه لرد جديِ گنده ي عصباني تخريب شد كه مثلاً شما بفهمين اين كوينِ سي سانتي متريِ ريزه ميزه يه نره غولِ ريشوي صد و نود سانتيه!

ويولت خيلي تصوراتم رو به هم نريخت. عكسش رو قبلاً ديده بودم. ولي خب توي اون عكسه موهاش "ويولت" نبود!

رز زلر هم خب... بود ديگه. :دي نمي دونم چند سالشه، ولي دهه ي هشتادي ميزد همچين!

ديگه كي رو بگم؟ ادي كارمايكل در اولين نگاه يه نموره بچه مثبت و خوشگل موشگل بود. حتي مؤمن هم بود با اون ريشاش، مرتيكه ي قمي! منتها دودقيقه نگذشت كه اخلاقيات ادي كارمايكلانه اش رو بروز داد و نگرانيم رو برطرف كرد!

ليني وارنر هم به هيچ عنوان پيكسي نبود. مطمئن باشيد! چك كردم، بال نداشت. ولي تيپ سرسنگين مديريت سايتي رو چرا... بود! (هرچند كه در مديريت هيچ كاري همكاري نداشت! :دي)

ديگه الان حوصله ندارم راجع به بقيه بنويسم. خسته هم هستم، حافظه ياري نمي كنه! :/
بمونه واسه گزارش مفصل.

ضمن اينكه رودولف و ويلبيز () و هاگريد رو هم كه ديده بودم قبلاً.


كيك با طرح هدر سايت و اون علامت تولدت مبارك بود و اينا. با سيزده تا شمع.

كيك رو باروفيو در عين برابري و عدالت طوري تقسيم كرد كه به همه برابر برسه و به خودش و هاگريد چهاربرابر!!

كمي چرت و پرت گفته شد و شنيده شد، غيبت هم شد حتي! تا اينكه بنا شد به پانتوميم!

رودولف لغت "كليساي قسطنطنيه" رو به ويولت داد. تيم ويولت كه مشتمل بر اعضاي "اونور ميز" و "گلچين ريونكلا" (كپي رايت باي هاگريد!) بود كليسا رو فهميدن و ويولت از اجراي قسطنطنيه در موند.

كلماتي مانند فرضيه ي نسبيت و ساحل پاتايا (معلومه اين يكي پيشنهاد رودولف بود؟) و... هم اجرا شد كه بيخيال حالا!
دلازم به ذكره كه من به هاگريد گفتم "روماتيسم امين آباد" رو اجرا كنه كه درموند از اجراش و من ميدونم چطوري پوست از كله اش بِكَنَم! از گريفي بودنش خجالت نميكشه مردك!

بعد هم سفارش هاي بعضاً زوركي كه من گفتم هرچي ويلبرت بگه و بدسليقه همون اول گفت: "چايي!"

شيش تومنم حيف شد اصن. :|

آهان اينم بگم! كه ادي ليوان نصفه كوكاكولاش رو داد به ريگولوس، ريگولوس هم كم نياورد و خورد. بعد يه مقدار كيك قاطي كوكاي باقي مونده كرد و پس داد، كه ادي هم كم نياورد و تا تـــه خورد!
چندشا!

وجداناً نمي تونم مجدداً به لرد اشاره نكنم! اينقدر اين بشر در تضاد با شخصيتي كه ايفا مي كنه بود كه ترجيح مي دادم بهش نگاه نكنم تا كمتر دچار يأس فلسفي بشم.
هنوزم منتظرم كه بگن اشتباه فهميدي حتي.

خلاصه كه بعد پانتوميم هم ويولت و باروفيو با چنگ و دندون به جون هم افتادن! و تا بيرون كافه، بدون رعايت هرگونه شئوناتي صورت هم رو خط خطي مي كردن! :/
دست باروفيو هم كه زخمي شد حتي! :دي

عكساشم فقط من دارم!

خلاصه پول چايي اجباري كه نخوردم رو دادم و بعد از حساب كتابا، اومديم بيرون. يه عده رفتن و يه عده رفتيم پارك و ديدم ديگه كار خاصي نمي كنن ملت، پيچوندم اومدم اين كافه هه كه الان توشم تا با واي فايِش اين گزارش رو بنويسم!

جاي آرسينوس خالي كه به عشق اون اومدم اصن! آخرشم بچه ها مي گفتن خيلي شبيه هم هستيم! :دي

همين ديگه. شايد بعداً قشنگ ترش رو نوشتم! ببخشيد اگه اين رو چندان جالب ننوشتم... با تبلت، تو كافه راحت نيستم!

مرسي بچه ها، مرسي ويلبرت و رودولف!


~ Le Petit Kevin ~


زنگ انشا يعني نوشتن بي قيدو بند! جايي كه تنها قانونش، اينه كه رول نوشتن ممنوعه، يعني حتي در بند قواعد دست و پاگير پاراگراف بندي و ديالوگ نوشتن و علائم نگارشي هم نباشيد. ذهنتون رو آزاد كنيد و فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني نوشتن بدون ترس! انشاها همشون خونده ميشن، ولي هيچكدوم نقد نميشن. حتي كارتا هم فقط براي تفريحن. بدون هيچگونه نگراني، فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني پيدا كردن طنز دروني! فارغ از هر بندي، تا هرجايي كه دلتون مي خواد ديوونه بازي كنيد و قابليت هاي روماتيسميتون رو كشف كنيد. طنزنويسي به موجي از ديوانگي نياز داره آخه! پس بذاريد طنز درونتون بجوشه و فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني منبع اعتماد به نفس براي تازه واردها! توي زنگ انشا همه ي نوشته ها يه جور خاصي برامون قشنگن و همشون رو با علاقه مي خونيم. تقسيم بنديِ انشاي خوب و بد نداريم. پس با جرئت و انرژي تمام، فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني پيدا كردن و حفظ سبك خاص خودتون! جايي كه باعث ميشه كم كم توي نوشته هاتون سبك سبز بشه. تقليدي در كار نيست، خودِ خودتون باشيد و فقط بنويسيد!

... زنگ انشا يعني طنز، تفريح، ديوونه بازي، خاطرات خوش، رهايي از قيد و بندهاي فكريِ نوشتن و پرورش دادن قشرِ نارنجي مغز در شارش بي وقفه ي جرياني از روماتيسم مغزي!

تقديم به استاد لارتن كرپسلي،
به خاطر اعتماد به نفس، حس خوب و نگرش خاصي كه توي مغزم جاساز كردي!
از طرف مودك تحقيق زاده؛ مبصر سابق و استاد فعلي زنگ انشا!


پاسخ به: تولد 13 سالگی سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵
#6
نه من سوء برداشت نكردم، همون جمعه هشت بهمن رو قبول دارم!

اصلاً جمعه هشت بهمن، جمعه بيست و چهار دي و ساير جمعگان براي من كاملاً مقبولن!

اون چند تن از دوستان هم بيان ببينيم كيا ميان خب!


~ Le Petit Kevin ~


زنگ انشا يعني نوشتن بي قيدو بند! جايي كه تنها قانونش، اينه كه رول نوشتن ممنوعه، يعني حتي در بند قواعد دست و پاگير پاراگراف بندي و ديالوگ نوشتن و علائم نگارشي هم نباشيد. ذهنتون رو آزاد كنيد و فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني نوشتن بدون ترس! انشاها همشون خونده ميشن، ولي هيچكدوم نقد نميشن. حتي كارتا هم فقط براي تفريحن. بدون هيچگونه نگراني، فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني پيدا كردن طنز دروني! فارغ از هر بندي، تا هرجايي كه دلتون مي خواد ديوونه بازي كنيد و قابليت هاي روماتيسميتون رو كشف كنيد. طنزنويسي به موجي از ديوانگي نياز داره آخه! پس بذاريد طنز درونتون بجوشه و فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني منبع اعتماد به نفس براي تازه واردها! توي زنگ انشا همه ي نوشته ها يه جور خاصي برامون قشنگن و همشون رو با علاقه مي خونيم. تقسيم بنديِ انشاي خوب و بد نداريم. پس با جرئت و انرژي تمام، فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني پيدا كردن و حفظ سبك خاص خودتون! جايي كه باعث ميشه كم كم توي نوشته هاتون سبك سبز بشه. تقليدي در كار نيست، خودِ خودتون باشيد و فقط بنويسيد!

... زنگ انشا يعني طنز، تفريح، ديوونه بازي، خاطرات خوش، رهايي از قيد و بندهاي فكريِ نوشتن و پرورش دادن قشرِ نارنجي مغز در شارش بي وقفه ي جرياني از روماتيسم مغزي!

تقديم به استاد لارتن كرپسلي،
به خاطر اعتماد به نفس، حس خوب و نگرش خاصي كه توي مغزم جاساز كردي!
از طرف مودك تحقيق زاده؛ مبصر سابق و استاد فعلي زنگ انشا!


پاسخ به: تولد 13 سالگی سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵
#7
جمعه هشت بهمن... هوم؟
البته اينكه بيام يا نه كاملاً به زمان و مكان ميتينگ بستگي داره و حضورم قطعي نيست.😑


~ Le Petit Kevin ~


زنگ انشا يعني نوشتن بي قيدو بند! جايي كه تنها قانونش، اينه كه رول نوشتن ممنوعه، يعني حتي در بند قواعد دست و پاگير پاراگراف بندي و ديالوگ نوشتن و علائم نگارشي هم نباشيد. ذهنتون رو آزاد كنيد و فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني نوشتن بدون ترس! انشاها همشون خونده ميشن، ولي هيچكدوم نقد نميشن. حتي كارتا هم فقط براي تفريحن. بدون هيچگونه نگراني، فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني پيدا كردن طنز دروني! فارغ از هر بندي، تا هرجايي كه دلتون مي خواد ديوونه بازي كنيد و قابليت هاي روماتيسميتون رو كشف كنيد. طنزنويسي به موجي از ديوانگي نياز داره آخه! پس بذاريد طنز درونتون بجوشه و فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني منبع اعتماد به نفس براي تازه واردها! توي زنگ انشا همه ي نوشته ها يه جور خاصي برامون قشنگن و همشون رو با علاقه مي خونيم. تقسيم بنديِ انشاي خوب و بد نداريم. پس با جرئت و انرژي تمام، فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني پيدا كردن و حفظ سبك خاص خودتون! جايي كه باعث ميشه كم كم توي نوشته هاتون سبك سبز بشه. تقليدي در كار نيست، خودِ خودتون باشيد و فقط بنويسيد!

... زنگ انشا يعني طنز، تفريح، ديوونه بازي، خاطرات خوش، رهايي از قيد و بندهاي فكريِ نوشتن و پرورش دادن قشرِ نارنجي مغز در شارش بي وقفه ي جرياني از روماتيسم مغزي!

تقديم به استاد لارتن كرپسلي،
به خاطر اعتماد به نفس، حس خوب و نگرش خاصي كه توي مغزم جاساز كردي!
از طرف مودك تحقيق زاده؛ مبصر سابق و استاد فعلي زنگ انشا!


پاسخ به: ورزشگاه شیرودی (شهید امجدیه سابق!)
پیام زده شده در: ۹:۰۴ دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۵
#8
كوين مي دونست كه يه بار كادو داده! كوين مي دونست كه بوق بازيه كه دو تا رول بزنه! ولي...

نميشه كه آريانا قبل از كوين اومده باشه، نقاشي هم آورده باشه، ولي كوين فقط يه نقاشي خياليِ داخل رولي آورده باشه!

واسه همين كوين بدو بدو رفت و هرچي نات و سيكل ته جيب يوآن يافت مي شد (گاليون نداشت بنده خدا!) جمع كرد و رفت از همون مغازه هه كه اول ديده بود يه «لپ تاپ نفاق انگيز» خريد و آورد!

زيرشم هيچي ننوشت، نوشتني هاشو قبلاً نوشته بود!


~ Le Petit Kevin ~


زنگ انشا يعني نوشتن بي قيدو بند! جايي كه تنها قانونش، اينه كه رول نوشتن ممنوعه، يعني حتي در بند قواعد دست و پاگير پاراگراف بندي و ديالوگ نوشتن و علائم نگارشي هم نباشيد. ذهنتون رو آزاد كنيد و فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني نوشتن بدون ترس! انشاها همشون خونده ميشن، ولي هيچكدوم نقد نميشن. حتي كارتا هم فقط براي تفريحن. بدون هيچگونه نگراني، فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني پيدا كردن طنز دروني! فارغ از هر بندي، تا هرجايي كه دلتون مي خواد ديوونه بازي كنيد و قابليت هاي روماتيسميتون رو كشف كنيد. طنزنويسي به موجي از ديوانگي نياز داره آخه! پس بذاريد طنز درونتون بجوشه و فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني منبع اعتماد به نفس براي تازه واردها! توي زنگ انشا همه ي نوشته ها يه جور خاصي برامون قشنگن و همشون رو با علاقه مي خونيم. تقسيم بنديِ انشاي خوب و بد نداريم. پس با جرئت و انرژي تمام، فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني پيدا كردن و حفظ سبك خاص خودتون! جايي كه باعث ميشه كم كم توي نوشته هاتون سبك سبز بشه. تقليدي در كار نيست، خودِ خودتون باشيد و فقط بنويسيد!

... زنگ انشا يعني طنز، تفريح، ديوونه بازي، خاطرات خوش، رهايي از قيد و بندهاي فكريِ نوشتن و پرورش دادن قشرِ نارنجي مغز در شارش بي وقفه ي جرياني از روماتيسم مغزي!

تقديم به استاد لارتن كرپسلي،
به خاطر اعتماد به نفس، حس خوب و نگرش خاصي كه توي مغزم جاساز كردي!
از طرف مودك تحقيق زاده؛ مبصر سابق و استاد فعلي زنگ انشا!


پاسخ به: ورزشگاه شیرودی (شهید امجدیه سابق!)
پیام زده شده در: ۷:۴۶ شنبه ۱۱ دی ۱۳۹۵
#9
كوين هم اومده بود. قبل از همه راه افتاده بود اصلاً. داشت روباهش رو اهلي مي كرد و روباهش داشت اهلي ميشد كه يكدفعه يه جغد بوقي از راه رسيد و رفت توي حلق روباهش! و تمام زحمات كوين رو برباد داد!

روباهِ كوين كه با سرعت شونصد اوسين بولت بر دو و ميداني ديوار اتاق رو سوراخ كرد و رفت، كوين اول مبلغي پوكرفيس شد، بعد يه تيكه از نامه كه كنده شده بود و روي زمين افتاده بود رو خوند:

ورزشگاه كيو.سي.امجديه

در جا سوار بر يكي از حلزونهاي پرنده اش شد و با سرعت يك حلزون بر ساعت، به سمت ورزشگاه به راه افتاد.

سر راه، توي يه مغازه بود كه تازه فهميد ورزشگاه چه خبره. بايد كادو مي خريد! كادو؟

پيش خودش فكر كرد مهمترين داراييش رو بايد بده. صد هزار هزار ميليون زرشكش رو بپيچه توي كاغذِ رنگي و ببره.

ولي نميشد كه! صد هزار هزار ميليون زرشكش بزرگترين داراييش بود كه با خودخواهي تموم نگه داشته بودش، درست! ولي آخه اين كارت رو از خود صاحب مجلس گرفته بود!

خوب كه دقت كرد، فهميد ديگه هيچي نداره! يه روباهم داره البته، ولي اون وحشيه، نميشه به كسي كادو داد!

تهش يه كاغذ از جيب چپش در آورد، يه مداد از جيب راستش و همونجور كه سوار بر حلزونش به سمت ورزشگاه مي تاخت، يه جعبه كشيد با سه تا سوراخ روش!

زيرشم نوشت:
«فكر كنم اگر ديدن هديه از پشت جعبه ها، از يه نفر توي اين دنيا بر بياد، خود خودت باشي!»

رسيد كه به ورزشگاه، هرچند زودتر از همه راه افتاده بود، فهميد كه آخر رسيده. به خاطر سرعت حلزونا.

تازه، با قد سي-چهل سانتي متري بين مردم و صندلي ها و كادوها گم شده بود! واسه همين، يه گوشه نشست، از فرصت استفاده كرد و يه پي نوشت هم زير كادوش نوشت:

«يه بار يه آدم خوش سخني گفت: نه ديده و نه شنيدمت، ولي از خيلي ديده ها و شنيده ها آشناتري!
شايد حالا اون واقعاً باهات آشنا بوده، نمي دونم، ولي مطمئن باش هركي نوشته هات رو ميخونه همين حس رو داره!

همه ي اينا رو نوشتم تا آخرش بگم؛ مبارك باشه شازده! :)»

بعدشم كاغذو انداخت روي ميز و يه گوشه نشست!


ویرایش شده توسط کوین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۰/۱۱ ۸:۰۷:۱۷

~ Le Petit Kevin ~


زنگ انشا يعني نوشتن بي قيدو بند! جايي كه تنها قانونش، اينه كه رول نوشتن ممنوعه، يعني حتي در بند قواعد دست و پاگير پاراگراف بندي و ديالوگ نوشتن و علائم نگارشي هم نباشيد. ذهنتون رو آزاد كنيد و فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني نوشتن بدون ترس! انشاها همشون خونده ميشن، ولي هيچكدوم نقد نميشن. حتي كارتا هم فقط براي تفريحن. بدون هيچگونه نگراني، فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني پيدا كردن طنز دروني! فارغ از هر بندي، تا هرجايي كه دلتون مي خواد ديوونه بازي كنيد و قابليت هاي روماتيسميتون رو كشف كنيد. طنزنويسي به موجي از ديوانگي نياز داره آخه! پس بذاريد طنز درونتون بجوشه و فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني منبع اعتماد به نفس براي تازه واردها! توي زنگ انشا همه ي نوشته ها يه جور خاصي برامون قشنگن و همشون رو با علاقه مي خونيم. تقسيم بنديِ انشاي خوب و بد نداريم. پس با جرئت و انرژي تمام، فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني پيدا كردن و حفظ سبك خاص خودتون! جايي كه باعث ميشه كم كم توي نوشته هاتون سبك سبز بشه. تقليدي در كار نيست، خودِ خودتون باشيد و فقط بنويسيد!

... زنگ انشا يعني طنز، تفريح، ديوونه بازي، خاطرات خوش، رهايي از قيد و بندهاي فكريِ نوشتن و پرورش دادن قشرِ نارنجي مغز در شارش بي وقفه ي جرياني از روماتيسم مغزي!

تقديم به استاد لارتن كرپسلي،
به خاطر اعتماد به نفس، حس خوب و نگرش خاصي كه توي مغزم جاساز كردي!
از طرف مودك تحقيق زاده؛ مبصر سابق و استاد فعلي زنگ انشا!


پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ سه شنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۵
#10
- 1 -


- سلام! من کوینم. چرا اینجا اینقدر تاریکه؟!
- آواداکداورا!

پرتوی سبزی اخترک تاریکی که با جمجمه‌های ریز و درشت پوشیده شده بود را لحظه‌ای روشن کرد. طلسم با مخلوق ریزنقش برخورد کرد و او را در بر گرفت. لحظه‌ای بعد که اشعه‌ی سبز خاموش شد، کوین همچنان سر پا بود.
- چطور... چطور ممکنه؟! این طلسم هر انسان و حیوانی رو نابود می‌کنه!
- اوه... انسان و حیوان؟ من که گفتم اسمم کوینه. اسم تو چیه؟

مرد سیاهپوش جا خورد! این موجود چطور جرئت می‌کرد اینقدر گستاخانه برخورد کند؟
- من لرد سیاه هستم! کسی که همه از شنیدن اسمش لرزه بر اندامشون میفته!
- اوه، ولی تو که خیلی سفیدی.

لرد سیاهِ سفیدپوست نعره زد:
- من کسی هستم که جهان رو پر از سیاهی می‌کنه!
- چرا؟
- به آسمان بالای سرت نگاه کن، مخلوق ضعیف‌الجثه! چی می‌بینی؟

کوین به بالای سرش نگاه کرد.
- یه عالمه ستاره.
- بین ستاره‌ها، بچه‌ی نادان!
- اوه... سیاهی...
- این طبیعت جهانه، سیاهی بی‌انتها. توازن در سیاهیه و ستارگان ناچیز هرگز نمی‌تونن این سیاهی رو به کلی پاک کنن!

قلب کوچک کوین دیگر تحمل نداشت، به سرعت راهش را کشید و از آن اخترک دور شد.

- 2 -


کوین بر روی تلی از خرت و پرت‌ها ایستاده بود. به نظرش این اخترک می‌توانست متعلق به یک کلکسیونر، یک آدم شلخته، تنبل، خرت و پرت جمع‌کن و یا افراد مشابه باشد.
- آهااای!

صدای خرناس بلندی آمد و ظاهراً چرت مردی که بین این همه وسیله‌ی نامربوط تشخیص داده نمی شد، پاره شد.
- کیه؟
- من کوینم. سلام. شما آشغال جمع‌کنی؟

مرد بلند شد، کت و شلوارش را تکاند، دستی به موهایش کشید و با امیدواری به کوین نگاه کرد. امیدی که در اولین نگاه خشکید!
- بازم یه بچه! همش یه بچه! همتون یه بچه‌این! اه!

کوین با تعجب گفت:
- نه نه نه! من کوینم! یه کوین! نگفتی، تو یه آشغال جمع‌کنی؟

- برو بابا بچه! خجالتم نمی‌کشه! من دزدم.
- همیشه دزد بودی؟

دزد جواب داد:
- نه خب، اگه پست جدی باشه من یه برادر حسرت کشیده‌ی تنهام که کلی به آدم ایده واسه نوشتن میده. ولی پست تو شکلک داره، که یعنی الان فعلاً یه دزدم!
- حالا چیا می‌دزدی؟

البته می‌شد از ظاهر اخترک کلمه‌ی «همه‌ چی» را فهمید.
- همه چی.
- واقعاً؟
- آره. حتی یه سری هورکراکس اربابم دزدیدم. که البته تا جا داشت کروشیو خوردم. یه بارم قمه‌های رودولفو دزدیدم که اونم مچم رو گرفت و همشونو دونه‌دونه از پهنا فرو کرد توی حلقم.

دزد، به گوشه‌ای خیره شد و ادامه داد:
- لعنتیا، همیشه از پهنا فرو می‌کنن!

کوین علاقه‌اش را به دزد از دست می‌داد. برعکس قیافه‌ی خوب، بوی خوبی نمی‌داد. چیزی نپرسیده بود که دزد ادامه داد:
- حتی تو رو هم می‌تونم بدزدم!
- من رو از کی بدزدی؟

دزد به پایین نگاه کرد، دست چپش را به دهان برد و به آرامی، انگشت اشاره‌اش را گزید. بعد از مکث کوتاهی، سر بلند کرد تا جوابی بدهد که دید مهمان ناخوانده‌اش دیگر در اخترک نیست.

- 3 -


اخترک بعدی به نظر خالی از سکنه می‌نمود. کوین گیج و سرگردان کمی روی آن سیارک کوچک این طرف و آن طرف رفت. دست آخر با صدای بلند گفت:
- آهای! سلااام! من کوینم، کسی اینجا نیست؟

ناگهان از پشت سر کوین صدای «پاق» بلندی آمد.
- کمــــک! اوه... من رو ترسوندی! تو دیگه چه موجودی هستی؟
- وینکی جن مترسوننده‌ی خوووب؟

کوین به ظاهر عجیب جن نگاه کرد و گفت:
- چه جالب! تو اولین جنی هستی که من توی عمرم دیدم! کارِت چیه؟
- وینکی روز و شب برای مردم مجانی کار کرد، زمین‌ها رو تمیز کرد، غذا پخت، گردگیری کرد، محفلی کشت، وینکی همه کار کرد!
- چقدر خوب! ولی... آخه چرا این همه کار می‌کنی؟

وینکی طوری که انگار یاد خاطره‌ی غمگینی افتاده باشد جواب داد:
- وینکی سالها بود که کار کرد و کار کرد تا بتونه با پولهاش اون مسلسل طلایی رو که پشت ویترین دید رو بخره. آخه وینکی روی اون مسلسل کراش داشت.
- آخی! یعنی اون مسلسل این همه گرونه که سالهاست داری کار می‌کنی ولی نتونستی پولش رو جور کنی؟
- کوین جن بی‌دقت بود! وینکی گفت که سالهاست برای مردم مجانی کار می‌کنه! وینکی جن مجانی‌کارکن خوووب؟
- اوه!

کوین ضمن اینکه از بی‌دقتی‌اش به خنده افتاده بود، در دلش زمزمه کرد: «جن‌ها هم به اندازه‌ی آدم بزرگا عجیب و غریبن!» دست آخر رو کرد به او و برای دلداری‌اش گفت:
- آره، وینکی جن خوب!
- وینکی از اینکه جن خوب باشه متنفر بود! وینکی الان رفت و خودش رو آتیش زد و خاکسترش رو توی معده‌ی تسترالای ارباب چال کرد!

با غیب شدن وینکی، کوینِ متحیر اخترک را ترک کرد.

- 4 -


کوین به آرامی روی اخترک بعدی فرود آمد. احساس کرد که زیر پایش، چیزی به نرمی یک گل له شد.
- چیکار داری می کنی؟!

کوین به دختری که روبرویش، پست یک تلسکوب ایستاده بود چشم دوخت. موهایش را با روبان بسته بود و یک طرف صورتش رد سوختگی عجیبی دیده می شد.

اخترک هم کم عجیب نبود. روی آن تا جایی که کوین می دید یک تلسکوپ بزرگ، یک جارو، یک چماق، تعدادی برگه ی چرک نویس، چند کتاب و تعداد زیادی از گل‌های ریزی که کوین تا به حال ندیده بود و اسمشان را نمی دانست...
- پاتو نذار روی قاصدکا!

...بله، تعداد زیادی گل‌های ریز «قاصدک» دیده می شد.
- اسم من کوینه. تو چی هستی؟

دختر «چی» را به حساب شغل گذاشت.
- من نگهبانم.
- اوه، نگهبان؟ نگهبان چی؟

دختر با اعتماد به نفس، لبخند کج و معوجی زد و گفت:
- نگهبان خیلی چیزا... قاصدکا، بلاجرها، اژدهاها، لبخندا...

کوین با تعجب پرسید:
- چیا؟
- لبخندا.
- نگهبان لبخند چیکار می کنه؟

لبخندی که روی صورت دختر نقش بسته بود پهن‌تر و کمی زشت‌تر شد. به تلسکوپ اشاره کرد و گفت:
- من با این به اخترکای دیگه نگاه می‌کنم و مواظبم که ساکنینش لبخنداشون رو از دست ندن.

کار جالبی بود. کوین پرسید:
- همه‌ی اخترکا؟
- همه‌ی اخترکای تحت حفاظتم...
- مثلا کدوم اخترکا؟

دختر اخمی کرد و گفت:
- بیشترشون خصوصی‌ان. نمی‌تونم بگم! ولی محض نمونه... اون بالا، آره همونجا... اخترک جیمزتدیاس.

و یک سوال دیگر در ذهن کوین شکل گرفت:
- تا بحال شده از کارت خسته بشی؟

دختر، کمی بی‌توجه به کوین، در عالم خودش جواب داد:
- درست همون لحظه‌ای که فکر می‌کنم ساکنین یکی از این اخترکا دیگه من رو فراموش کردن، درست همون لحظه می‌فهمم که به یاد منن.

این جواب سوال کوین نبود، ولی کوین برای اولین بار، سوالش را تکرار نکرد.
- دلم می‌خواد برم اخترک جمزتدیا.
- من که صلاح نمی دونم کسی بره روی اخترکی که یه گرگ و داداشش زندگی می‌کنن.

کوین سری تکان داد و رفت.

- 5 -


اخترک بعدی تماماً با پرزهای سفیدی فرش شده بود و کوین به سختی توانست جایی برای ایستادن پیدا کند. در مرکز جایی که انگار این پرز‌ها از آن سرچشمه می‌گرفتند، مرد سفیدپوشی ایستاده بود...

البته، کوین که دقیق نگاه کرد، نه آن پرزها درواقع «پرز» بودند و نه آن مرد سفیدپوش بود، بلکه...
- چقدر ریش!
- اوه، یه فرزند روشنایی دیگه!

کوین با خودش فکر کرد که آن مرد ریشو که تا بحال او را ندیده بود، چطور او را شناخته... که بلافاصله یاد خاطره‌ای افتاد و گفت:
- ببخشید اعلی‌حضرت، شما هم یه پادشاه هستید، درسته؟
- نه فرزندم، من نه اعلی‌حضرتم و نه پادشاه. من دامبلدورم.
- اوه، شما دامبلدورها هم مثل پادشاه‌ها همه‌ی آدم‌ها رو می‌شناسید!

دامبلدور لبخندی زد و با لحنی پدرانه گفت:
- همینطوره پسرجان. همه‌ی مردم فرزندان روشنایی هستن. می‌دونی، زمانی بوده که فقط ستاره‌ها در جهان بودن. بعد با از هم پاشیدن بعضی ستاره‌ها، سیارات به وجود اومدن. از سیارات هم ما موجودات زنده... ما همه فرزندان ستاره‌هاییم.
- چه قشنگ! ولی من کسی رو می‌شناسم که جور دیگه‌ای فکر می‌کنه.

دامبلدور ذهن کوین را خواند.
- می‌دونم، اون‌ها کسایی هستند که اصل و ریشه‌شون رو فراموش کردند. کسایی که وقتی به بالای سرشون نگاه می‌کنن، به جای ستاره‌هایی که به آسمون قشنگی می‌بخشن، سیاهی رو می‌بینن.

کوین، غرق در حرف‌های دامبلدور، جواب نداد. دامبلدور چشمکی زد و گفت:
- ولی جای نگرانی نیست. آخه هنوز هم هستن کسایی که وقتی به آسمون نگاه می‌کنن، نه تنها ستاره‌ها رو می‌بینن، بلکه به فکر گلهایی که در هر ستاره فقط یکی ازش وجود داره هم هستن!
- و روباه‌ها... و حلزون‌ها...
- درسته. و به همین خاطره که من هنوزم به آدما امیدوارم!

کوین و دامبلدور، بدون آن که دلیلش را بدانند، برای مدتی طولانی خندیدند. شاید کوین باید در تصورش از «آدم‌بزرگ‌ها» تجدید نظر می‌کرد. اما دیگر وقتش شده بود که آن اخترک را هم ترک کند...


~ Le Petit Kevin ~


زنگ انشا يعني نوشتن بي قيدو بند! جايي كه تنها قانونش، اينه كه رول نوشتن ممنوعه، يعني حتي در بند قواعد دست و پاگير پاراگراف بندي و ديالوگ نوشتن و علائم نگارشي هم نباشيد. ذهنتون رو آزاد كنيد و فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني نوشتن بدون ترس! انشاها همشون خونده ميشن، ولي هيچكدوم نقد نميشن. حتي كارتا هم فقط براي تفريحن. بدون هيچگونه نگراني، فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني پيدا كردن طنز دروني! فارغ از هر بندي، تا هرجايي كه دلتون مي خواد ديوونه بازي كنيد و قابليت هاي روماتيسميتون رو كشف كنيد. طنزنويسي به موجي از ديوانگي نياز داره آخه! پس بذاريد طنز درونتون بجوشه و فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني منبع اعتماد به نفس براي تازه واردها! توي زنگ انشا همه ي نوشته ها يه جور خاصي برامون قشنگن و همشون رو با علاقه مي خونيم. تقسيم بنديِ انشاي خوب و بد نداريم. پس با جرئت و انرژي تمام، فقط بنويسيد!

زنگ انشا يعني پيدا كردن و حفظ سبك خاص خودتون! جايي كه باعث ميشه كم كم توي نوشته هاتون سبك سبز بشه. تقليدي در كار نيست، خودِ خودتون باشيد و فقط بنويسيد!

... زنگ انشا يعني طنز، تفريح، ديوونه بازي، خاطرات خوش، رهايي از قيد و بندهاي فكريِ نوشتن و پرورش دادن قشرِ نارنجي مغز در شارش بي وقفه ي جرياني از روماتيسم مغزي!

تقديم به استاد لارتن كرپسلي،
به خاطر اعتماد به نفس، حس خوب و نگرش خاصي كه توي مغزم جاساز كردي!
از طرف مودك تحقيق زاده؛ مبصر سابق و استاد فعلي زنگ انشا!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.