کلمات: مدتی- زیر سایه درخت- دشنه- به هوش آمدن(به هوش آمد)
عنصر فعلی: وسایلمدتی طول کشید تا بعد از اینکه لیسا
به هوش آمد، اطرافش را درک کند.
همه جا تاریک بود و باریکه نوری از پنجرهی کوچکی داخل میآمد.
بلند شد و اطرافش را نگاه کرد. پر از وسایل نو و کهنه و جورواجور بود. جارویی که به نظر میرسید سنش از لیسا بیشتر باشد به دیوار تکیه داده بود. تعدادی زمان برگردان شکسته روی زمین افتاده بودند که لیسا باید حواسش را میداد کفش هایش را روی آنها نگذارد. میز چوبی هم گوشه ای بود که اطراف آن پر از تار عنکبوت بود.
در سیاهی انباری به راحتی نمیشد جزئیات را تشخیص داد.
نمیتوانست به یاد بیاورد چرا آنجا بود. بعد از قهر با دوستانش
زیر سایه درخت بلندی دراز کشیده بود و به تسترال هایی که این طرف و آن طرف میدوند زل زده بود که خوابش برده بود و وقتی بیدار شده بود اینجا بود.آن موقع چوب دستی اش هم کنارش بود... چوب دستی... نمیتوانست پیدایش کند.
توجه لیسا به دری جلب شد. باید از آنجا خارج شود.
در قفل بود و کلیدی آن اطراف دیده نمیشد. صندلی چوبی کوچکی که نزدیک در بود را برداشت. یک...دو...سه! به سرعت آن را به در کوبید.
پایه صندلی کج شکست اما در آخ هم نگفت.
در سمج تر از این حرف ها بود!
دشنه ای روی میز پر از تار عنکبوتی دید. شاید میتوانست با آن قفل را بشکند و امیدوار باشد در با جادو قفل نشده باشد.
جلوتر رفت اما به جای دشنه، چیز دیگری توجهش را جلب کرد.
نامه ای سفید با مهر قرمز که روی آن نامه باز کنی قرار داشت. به سرعت با آن نامه را باز کرد. در آن تاریکی خواندن واقعا سخت بود.
نقل قول:
با ما قهر میکنی آره؟ اینم تنبیهت برای اینکه یاد بگیری با هر کسی قهر نکنی. قفل در تا سه روز دیگه باز نمیشه. ما بیشتر باهات قهریم.
بعد هم نامه پودر شد.
لیسا نمیدانست نامه توسط چه کسی نوشته شده بود. فقط یک چیز را خوب میدانست.
- من با این نامه، اون در، اون توپ کوییدیچ، این شنل قرمز و حتی با اون آینه و کل این انباری و اصلا کل جهان هستی قهرم!
کلمات نفر بعد: نیمروز، زیر پله، قلم پر، گرسنگی
عنصر نفر بعد: زمان