هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: باجه تلفن وزارتخانه (ارتباط با مسئولان)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ جمعه ۲۸ مرداد ۱۴۰۱
#1
ما از این ظلم و جور شما به تنگ آمدیم! نمیدانیم محجبه شدیم یا دزد محل!


ما می‌دانیم، زیبا گشته‌اید.


ویرایش شده توسط لاديسلاو زاموژسلی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۲۸ ۲۰:۲۹:۳۰

معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ جمعه ۲۶ شهریور ۱۴۰۰
#2
فرستنده: آرتور ویزلی
گیرنده: پریز های ماگلی دوست داشتنیم
آدرس: انبار خانه ویزلی ها


اول دفتر به نام مرلین دانا / صانع پروردگار حیّ توانا


سال هاست که شماها رو باز میکنم و به درونتون مینگرم تا از جهان درون شما با خبر شم ولی خبری از جهان نیست. مسیری ساده و زیباست که هرگز نتونستم اون رو بفهمم! بله، با هر پیچی که از میان شما باز میکردم به دنیای به ظاهر ساده اما پیچیده شما نزدیک تر میشدم. سال ها زمان خودم رو صرف باز کردن پیچ ها و مطالعه روی بخش های مختلفی از شما کردم اما زمانی که به اشتباه، جادویی روی یکی از شما اجرا کردم و به موجودی زنده تبدیل شد، دیگه نتونستم به تحقیقاتم ادامه بدم. از زمانی که یک وسیله کوچک ماگلی تبدیل به موجودی زنده شد که تنها قادر به راه رفتن بود، از زمانی که تلاش برای حرف زدن داشتید اما فقط صدای زیری ازتون به گوش میرسید، از همون زمان ها هرگز نتونستم مثل گذشته باهاتون رفتار کنم.

میدونم زجر های بسیاری کشیدید، زیر آزمایشات بسیاری بودید، پودر شدید، نصف شدید، تکه تکه شدید و اجزای درونیتون بیرون کشیده شد و من بابت همه این ها متاسفم. نباید اجازه میدادم جعبه پریز هایی که آزمایشات ناموفق روشون اجرا شدن رو می دیدین. با این حال همه چیز رو دیدین و حالا از من دور شدید. بعد از زنده شدن و جون گرفتنتون تصمیم داشتم ازتون مراقبت کنم و هرگز بهتون آسیب نزنم تا شاید روزی خودتون راز پریز های ماگلی رو بهم بگید یا حداقل بهم نشونش بدید. امیدوارم من رو به خاطر کاری که با دوستانتون کردم ببخشید و دوباره پیش من برگردید تا در کنار هم به راز دنیای ماگلی پی ببریم.

قاتل و نسل کش دوستدار شما
آرتور ویزلی

10 صفر 1443


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: کلاس «جادوی سیاه فوق پیشرفته»
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ دوشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۰
#3
1. یادگرفتیم ارواح نفرینی ویژگی ها و اشکال گوناگونی دارن. ویژگی های ظاهری و قابلیت های روح نفرینی که گیرتون اومده رو با توجه به انرژی منفی تون شرح بدین. سه نمره

ویژگی های ظاهری روح نفرینیم رو شرح ندم خیلی بیشتر به نفعتونه ولی حالا که تکلیفه، مجبورم که شرح بدم. روح نفرینی که گیر من اومده اصلا شبیه روح نفرینی نیست! بیشتر شبیه نفرین روحیه! البته شاید این دو تا یکی باشن ولی خب همینه که هست! نفرین من روحیه خوبی داره چون روحیست که نفرین بدی داره. هیچ ربطی به هم ندارن ولی بازم همینه که هست. یه قیافه نحس و کریه و مزخرفی داره که خود روح های نفرین شده ازش میترسن. انگار یه بار رو صورتش اتو کشیدن، بعد روش نشستن چروک شده! از ویژگی هاش هم اینه که مرض داره! بله. کاملا درسته. ایشون کرم دارن و اگه همون یه بار در سال که پیداش میشه با جامپ اسکِیر ها و جیغ و دادهاش سکته ات نده، کریسمس سال بعدش واسش کریسمس نیست. شب شهادت مرلینه!

از قابلیت های ظاهری دیگش اینه که مثل پریز خرابایی میمونه که من همیشه گیرم میاد. اگه سعی کنی بگیریش یا باهاش مبارزه کنی، جرقه میزنه و غیب میشه و تنها زمانی میتونی بفهمی داره بهت حمله میکنه یا نه که جرقه هاش رو ببینی یا صداش رو بشنوی. شاید بگی خیلی سخت نیست مبارزه باهاش و میتونی بفهمی کجاست ولی اصلا اینطور نیست. چون در صورتی جرقه هاش رو میبینی که خیلی بهت نزدیک شده و بهش خیره بشی! اینو بدونید که اگه دستش بهتون برسه انقدر بهتون برق وصل میکنه تا دیگه نتونه بهتون برق وصل کنه!

2. واسه مقابله با روح نفرینی از چه وسیله ای استفاده می کنین ؟ مراحل انتقال انرژی منفی به شی رو به صورت کامل توضیح بدین. دو نمره

به نام خدا، پریز! بله. از پریز استفاده میکنم و برای انتقال انرژی ابتدا چشمان خود را نمیبندم. خیر! بیشتر باز میکنم و به پریز خیره میشم تا جایی که بخواد از حدقه بزنه بیرون و تمام مدتی که به پریز نگاه میکنم، به زمانی فکر میکنم که بوی سوپ پیازهای مالی به مشامم میرسید و کانون گرم خانواده در کنار هم جمع گشته و مثل گشنه های از جنگ برگشته، میافتادیم به جون میز غذا! انرژی یه جوری انتقال پیدا میکنه به پریز که انگار داری کاسه سوپ پیاز رو سر میکشی. سپس پریز به طور مداوم جرقه میزنه و اکنون بنده آماده نبرد با روح نفرینی که نمیدونم من گیر این افتادم یا اون گیر من افتاده، میباشم.

3. گزارش کوتاهی از نبردتون با روح نفرینی تون شرح بدین. (غیر رول) پنج نمره

همونطور که تو سوال قبل گفتم، به همون شکل پریز به دست آماده شدم و منتظر موندم تا جرقه هاش رو ببینم. ساعت ها غیب بود و خبری ازش نبود. خیلی صبر و حوصله داره و تمام مدت داشت سعی میکرد کاری کنه که فکر کنم رفته و خبری ازش نیست تا بتونه توی یه موقعیت مناسب من رو مورد عنایت جرقه هاش قرار بده. تقریبا هم موفق شده بود ولی یه اشتباه بزرگی که کرد این بود که در لحظات آخر خیلی بهم نزدیک شد و من صدای جرقه ای رو از سمت راستم شنیدم. فورا به سمت راست چرخیده، ژست گرفته، دو دستی پریز را چسبیده و دستانم را دراز کرده تا آرنج در چشم روح که ناگهان دیدم از سمت چپم ظاهر شد بی شرف!

خلاصه که مرلین نصیب گرگ بیابون نکنه. انقدر بهم الکتریسیته داد که چشمام به چشماش اتصالی کرد. پریز از دستم افتاد و امید ها ناامید شد ولی ناگهان پریز گم گشته باز آمد به کنعان و الکتریسیته از درونم به بیرون بازتاب شد و به خورد پریز رفت و اکنون که اینجا هستم، پریز دل ها روح نفرینی رو درون خودش کشیده و مورد عنایت جرقه های خودش قرار میدهد.

سوال اختیاری: استاد راکارو مشکل تمرکز داره و برای انتقال انرژی منفی باید، به چیزی که خیلی دوستش داره فکر کنه! اون چیز چیه؟ ( این سوال اختیاریه و فقط یه جواب داره، در صورت اینکه درست جواب داده بشه یک امتیاز اضافه بهتون تعلق داده میشه.)

آرکو تنها چیزی که بهش فکر میکنه یه چیز نیست بلکه یه شخصه. اون شخص هم کسی نیست جز جیسون. آرکو تنها به جیسون فکر میکنه و همین باعث میشه بتونه تمرکز کنه.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۹:۵۷ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۰
#4
ایوا با استرس به وضعیت نگاه میکرد. نمیدونست باید چیکار کنه و حسابی توی دردسر افتاده بود. نگاهی به جادوآموزان و البته جادو نیاموزان بلکه جادو بلدان یا همون جادوگران انداخت و هر لحظه استرسش بیشتر میشد.
-ارباب!

ارباب دل ها با اینکه بلیط بود ولی قدش بلند بود. رعنا و خوش قد و بالا، شبیه برنج محسن جلو تر از همه بلیط ها ایستاده بود ولی چیزی نمیدید چون کلش تو مشتری بود. البته سیاره مشتری! همینطور که با خودش می گفت "بالاخره لردم. با اینکه بلیط شدم ولی هنوز ابهتمو از دست ندادم" نفس عمیقی کشید و مقدار زیادی گاز هلیوم به درون ریه هایش کشید! برگشت به یه طرفی که فکر میکرد نگهبان موزه اونوره ولی اینور بود. دهان خویش باز کرد و با صدای نازک گفت:
-ما لردیم. دستور میدیم...

هنوز حرف لرد تموم نشده بود که صدای قهقهه نگهبان تا مشتری رفت. ارباب عصبی بود. خیلی عصبی بود. اونقدری عصبی بود که پاش رو برد بالا تا نگهبان رو شوت کنه ولی آرتور رو شوت کرد. آرتور که حتی اون هم بلیط بود، چرخی در هوا زد، از میان ابرها عبور کرد و در میانه راه خودش را تا کرد تا شبیه موشک شد و دوباره کل مسیر رو پیش بقیه برگشت. نگهبان همچنان قهقهه میزد و روی زمین خودش را به خاک و خون میکشید. وضع خیلی خراب بود. حتی ایوا هم دیگه استرس نداشت و عصبی بود. قدمی به جلو برداشت و نزدیک نگهبان شد. نگاهی به نگهبان انداخت و دهان باز کرد:
- سکوت کن ملیجک!

ایوا این رو گفت ولی بعدش دهان مبست، بلکه بیشتر باز کرد و همچون تایتانی گرسنه نگهبان رو قورت داد.
-مشکل حل شد! اراذل بریزید توووو!

با فریاد ایوا، جادوگران بلیط نما در حالی که اتوبوس رو به الیاف خودشون هم نگرفته بودن، رفتن که بریزن تو موزه ولی یهو اتوبوس جادوگران بلیط نما رو به چرخ خودش گرفت و جلوشون وایساد!
-مگه نگفتم کل مدت باید توی من باشید!
-موزه دیدن از تو اتوبوس حال نمیده.
-خیر! خیلی هم حال میده!
-خانم وزیر اجازه؟ این اتوبوسش خیلی بی تربیته! نمیذاره بریم تو!

ایوا نگاه خشمناکی به اتوبوس انداخت اما گویا اتوبوس به این راحتی ها بیخیال نمیشد.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: کلاس «جادوی سیاه فوق پیشرفته»
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
#5
1.چند مورد از عوارض دیگه معجون رو نام ببرید.(3نمره)

قطعا معجونی که روش کار نشده باید روش کار شه! اینو یکی از اساتید بنده به اسم استاد بیابونی گفتن. من عوارض زیادی از این معجون دیدم که یه چند تاییش رو میگم:
1.من معجون رو خوردم موهام سفید شد. البته شاید این عوارض محسوب نشه ولی خب...
2.اصولا خون آشاما دو تا دندون نیش دارن. نیمه خون آشاما رو نمیدونم ولی من همه دندونام نیش شده. هی لب پایینمو گاز میگیرم!
3.پیاز دیگه مزه پیاز نمیده. مزه شربت سینه میده.
4.حس بویاییم! بوی خون میاد! بوی خووووووووون!
5.یک ساعت در میون احساس گشنگی میکنم. اون میون که احساس گشنگی نمی کنم، گشنگی منو احساس میکنه!
6.نور خورشید که بهم میزنه براق میشم! بابا ویزلی براق!

2. شما به عنوان نیمه خون آشام موقت یک طلسم اختراع کنید و اسم و ویژگی های طلسمتون رو هم ذکر کنید. طلسم حتما باید سیاه باشه. (2نمره)

نام طلسم: سیم سالابین!
روش اجرا: نیمه خون آشام نیازی به چوب دستی نداره. دست راستش رو میاره جلو، بعد دست چپش رو. با انگشتاش بندری میزنه و اسم طلسم رو پشت سر هم تکرار میکنه.
ظاهر و ویژگی طلسم: دود قرمز رنگی اطراف فرد طلسم شده رو میگیره و اون فرد به مدت یک ساعت خشکش میزنه... ولی وقتی خونشو داری سر میکشی کاملا حس میکنه و متوجه همه چیزه!

3. توهم هایی که می بینید رو شرح بدین.(غیر رول و خلاقانه) (5 نمره)

پیاز! همه جا پیاز هایی رو دیدم که ازشون خون جاریست. گونی پیازی دیدم که چاقو کردن وسطش و پیاز های خونین ازش بیرون میزنه. گونی های پیاز بیشتر منو دوره کردن. همه افرادی که از کنارم رد میشن رو گونی پیاز هایی دیدم که در خون خودشون غوطه ور شدن. سوپ پیاز های مالی خونین بودن. از پیاز ها خون میچکید... از خون ها پیاز میچکید! من حتی خودم رو دیدم که در خون پیاز ها غرق میشدم و چشمانم می سوخت!


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ چهارشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۰
#6
ملت با خوشحالی رد سیبیل را دنبال میکردن. اصلا براشون مهم نبود که طرف قاتله بابا! میزنه شتکتون میکنه و فقط دنبال پیدا کردن اصغر بودن تا بعدش سر گرفتن مدال افتخار دعوا کنن. همینطور که مسیر سیبیل های روی زمین ریخته رو دنبال میکردن، ناگهان با سر و صدای آرتور سرجاشون وایسادن:
-وایسید وایسید...
-چی شده ویزلی؟ تقریبا رسیدیم به اصغر!

آرتور لینی رو که تمام این مسیر رو غلت زده بود از روی زمین برداشت و به سمت ایوا گرفت:
-تفش دیگه چسبناک نیست. نمیتونه سیبیلا رو جمع کنه. دوباره تف کن!

ایوا بدون اینکه فکر کنه اصلا نیازی به اینکار نیست و رد اصغر سیبیل رو زدن، رنگ و رویی عوض کرد و بار دیگر فشاری به خودش آورد. توانی گذاشت که این توان رو سر یه چیز دیگه گذاشته بود الان اون چیزه به موفقیت رسیده بود. نمیدونم چی حالا! فشار بسیاری وارد کرد و جوری تف کرد که بالا آورد! لینی به آرتور نگاه میکرد. عمیق تر و خشن تر. اگر دستش باز بود نه تنها آرتور بلکه نسلش را منقرض میکرد. آرتور در یک حرکت کنترل نشده ای لینی رو به سمت پیتر پرت کرد:
-عه وا پریزام!
-ریخت؟
-نه یعنی پریزایی که گم کرده بودم.

آرتور خم شد و اون پایین لا به لای بالاهایی که ایوا آورده بود گشت و لامپ هاش رو دونه دونه جدا میکرد. در طی این مدت ملت حواسشون به کل از اصغر پرت شده بود. در همین لحظه پیتر، درست مثل آرتور، کاملا کنترل نشده لینی رو به سمت سدریک پرت کرد و فریاد زد:
-اصغر! رد سیبیلا رو بگیرید بابا!

ملت دوان دوان رد سیبیل گرفتن. چندین پیچ و خم رو طی یک مسیر راهروی طویل گذروندن تا به یک اتاق در بسته خسته رسیدن. نفس ها در سینه حبس بود. کسی جرئت نمیکرد به در دست بزنه، چون میترسیدن اونی که پشت دره بیاد بهشون دست بزنه! پیتر به آرومی دستش رو به سمت در برد و دستیگره در رو گرفت. خیلی آروم و در حالی که از ترس اشک در چشمانش حلقه زده بود، دستگیره در رو کشید پایین و در کمال تعجب در باز شد! اصولا باید هم باز میشد. تعجبی نداشت! ناگهان فشاری به در آورد و بخاری از پشت در برای حماسی کردن صحنه خارج شد و ناگهان از لا به لای بخار ها یه توله سگ پدسگ پشمالو با موهای خرمایی روشن مایل به بلوطی تیره‌ زد بیرون:
-اینکه اصغر نیست!
-ولی خرمایی روشن مایل به بلوطی تیره ست!
-اصغر سگ شده!
-شایدم سگ اصغر شده!

ملت جلوی در اتاق ایستاده بودن و به سگی که معلوم نبود اصغر شده یا اصغر سگ شده نگاه میکردن و با هم بحث میکردن که آیا او اصغر واقعیست؟


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: کلاس «جادوی سیاه فوق پیشرفته»
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰
#7
1. مزایا و معایب این طلسم رو نام ببرید؛هر چه قدر خلاقانه تر بهتر.(چهار نمره)

مزایا:
1.چاقو پرت میشه!
2.چیزی جز چاقو پرت نمیشه!
3.یه دونه ر داره!
4.گفتید آسیب نمیزنه؟
5.میشه باهاش پیاز پوست کند! خودم تست کردم!
6.ما یه بار هوریس رو باهاش زدیم! مزایا حساب میشه؟

معایب:
1.با اینکه آسیب نمیزنه ولی اون دانش آموزه داشت خفه میشد.
2.یه دونه بیشتر پرت نمیکنه. بهتر بود چند تا پرت میشد.
3.ضد طلسم نداره هنوز. رسیدگی کنید.
4.فرد و جورج بابامو آوردن جلو چشم با این طلسم.
5.هوریس دردش نگرفت!

- یه خاطره کوتاه از اینکه خودتون از طلسم استفاده کردین رو شرح بدین.تاکیید می کنم که شرح بدین!(چهار نمره)

یه بار که میخواستیم سوپ پیاز درست کنیم واسه محفل، مالی یه گونی پیاز داد بهمون گفت پوست بکن و خلال کن. اون همه پیاز رو نمیشد هم پوست کند، هم خلال کرد هم اشک نریخت. خلاصه سپردیمش به فرد و جورج، طلسم رو یادشون دادیم و خودمون از زیر کار در رفتیم توی انبار با پریزامون بازی کنیم. ولی توی ویزلی ها هیچوقت یه چیزی رو به فرد و جورج نسپارید! شلوغن! دوست دارن همه چی رو تست کنن! ریختن تو انبار ما رو با این طلسم زدن. هی میگیم درد داره. هی گوش نمیدن. الان اگه زخمش واقعی بود میتونستم با هر بار آب خوردن گلا رو هم آب بدم!

2. چه بر سر جادو آموز پررو اومد؟ سی هشت ساعت عذاب جادو آموز رو به صورت گزارش، شرح بدین. تاکید می کنم به صورت گزارش نه رول!(دو نمره)

شواهد میگن سی و هشت ساعت داشته خفه میشده! سی و هشت ساعت! چجوریشو نمیدونم. ولی این بشر سی و هشت ساعت داشته خفه میشده. میگن از اونجایی که هنوز ضد طلسم پیدا نکردن براش، اون دانش آموز هنوز داره دست و پا میزنه. بردنش پیش مادام پامفری ولی نتونست کاری بکنه. قرص و شربت و آمپول براش تجویز کرد ولی فایده نداشت. میگن بعد از سی و هشت ساعت هنوز داشت به خودش میپیچید و انقدر تمارض کرد تا خونریزی درونی کرد!


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: منفورترین شخصیت
پیام زده شده در: ۲۳:۵۱ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
#8
اصیل؟ ببینید کی از اصالت حرف میزنه! یک اسلیترینی پاچه خوار لرد! اوه. عذر میخوام اگه مرگ خوار رو اشتباه تلفظ کردم. به اصالتتون بر نخوره.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: عذیذم، عذیذم، وزارتت موبارک!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۴ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
#9
من هم به نوبه خودم و ویزلی ها وزارتت رو تبریک میگیم ویلبرت. باشد که در مسیر زوپس نشینان انحرافی دیوار بکشیم و همگی با هم با هشتگ دابش هاگرید تکرار کنیم:
#تا-زوپسشو-پس-نگیریم-آروم-نمیگیگیریم.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: منفورترین شخصیت
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
#10
منفورترین جناب؟ همین امثال مایکل رابینسون خبیث!


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.