تصویر شماره 9در حیاط هاگوارتز جای سوزن انداختن نبود همه بچه ها در تکاپو بودند. چهار غارتگر جوان با هم در حال گفت و گو بودند.
_ هی جیمز! نظرت چیه بریم یه چیز بزنیم؟
_ به نظرت زیاد زود نیست واسه ما؟
_ اونو که نمی گم دیوونه! منظورم دزدیدن بود.
_ آهان! شخص بخصوصی رو در نظر داری؟
_ آره.
و درحالی که داشت به پسر اسلیترینی که موهای کوتاه و روغنی داشت و دسته گل نیلوفری در دست داشت، اشاره می کرد گفت:
_ سوروس اسنیپ سوژه خوبیه نظرتون چیه؟
ریموس چشمکی به سیریوس زد و گفت:
_ ولی به نظر من اون گناه داره. آخه می دونید جوونه آرزو داره! نگاه کنید با چه امید و آرزویی داره به گل نگاه می کنه.
او راست می گفت سوروس جوان دست گلی را در دست داشت تا به دوستش لی لی بدهد. اما لی لی به او نگاه نمی کرد. او داشت با آلیس درباره برنامه درسی اش صحبت می کرد.
_ فقط یه ذره شانس همین. آروم باش سوروس! آروم تو می تونی! لی لی!
_ به به! بچه ها نگاه کنید سوروس اسنیپ ما رو! کجا می ری؟
_ به تو ربطی نداره پاتر!
_ زبون دراز شده جیمز چطوره یه گوش مالی حسابی بهش بدیم؟
_ خوب گفتی پیتر. دلم خیلی واسه شکوندن یه دماغ تنگ شده !
چهار غارتگر دور سوروس جمع شدند و حلقه را تنگ کردند.
_ دارید چیکار می کنید؟
هر پنج نفر جا خوردند.
_ آهای پاتر دست از سرش بردار. برو کنار.
لی لی حلقه محاصره را شکست و به کنار سوروس رفت.
_ تو حالت خوبه؟
_ آره. چیزیم نشده. باهام کاری نداشتن.
_ آهای شما دیگه حق ندارید به دوست من چپ نگاه کنید.
لی لی دست سوروس را گرفت و رفت و غارتگران حیران را تنها گذاشت.
درود بر تو.
خوب بود سوژت. لذت بردم.
علائم نگارشی رو هم که بلدی. دیالوگ نویسی هم که بلدی. فقط اینکه بعد از دیالوگ هات دو تا اینتر بزن که رستگار بشی.
تایید شد!
مرحله بعد: گروهبندی!
شب هزار چشم دارد و روز فقط یکی؛ ولی با فرو خفتن خورشید، درخشش از همه جهان محو می شود. عقل هزار چشم دارد و دل فقط یکی؛ ولی با فرو مردن عشق، روشنی از همه زندگی محو می شود.
هر انسانی برای انسان های دیگر مصیبت می آفریند بی هیچ استثنایی، اندک اندک عمق مصیبت زیاد می شود، همچون عمق یافتن تپه دریایی.پس هر لحظه به فکر نجات خود از غرق شدن باش... عاقل باش، خود را فریب مده، بزرگ باش.