ناگهان معجون وی طی یک حرکت اعتراض امیز و خودجوش روی میز ریخت و هیچ چیز نشد. همه خوشحال و هلهله کنان معجون را با پاتیل بردند انداختند دور.
ناگهان یکی از ملت مرگخوار نقابش را برداشت و پیش ارسینوس رفت.
- خوب شد اصن عمل نکرد!
و چوبدستی اش را کشید و با طلسم زجرکش هرچی جوونور و خزنده و پرنده و چرنده بود را زجرکش کرد و غیبشان کرد.
ارسینوس پوفی کرد وچشمانش را به گیبن دوخت که جلویش ایستاده بود و لبخند میزد... .
-مرسی گیبن!
-خواهش!
-راستی یه چیزی!
-چی؟
-لینی کو؟
همین که اسم لینی امد دایی لینی وارد ازمایشگاه شد و با ندیدن خواهرزاده اش گفت:
-لینی کو؟
هکتور که تازه فهمیده بود معجون اصلا عمل نکرده از زیر میز بیرونامد.
-فکر کنم لینی غیب شده.
دایی لینی هم تا شنید لینیو غیب و این حرفا روی زمین افتاد و شروع کرد به لرزیدن.
-خواهرزادَمِه بِم پس بدین... اهههه...ههههه...شیرمو حلالتون نمیکنم. ذلیـــــلم . علیـــــلم.
هکتور با دیدن لرزیدن دایی لینی شروع به لرزیدن کرد.
مرگخواران هم همه به تقلید از هکتور لرزیدند .
اسنیپ با اخم به جمعیت لرزان نگاه کرد.
-نلرزید. گفتم نلرزید.
ولی کی میتوانست جلوی لرزیدن مرگخواران را بگیرد.
مرگخواران:
مرگخواران همه با هم:
حالا نمه نمه!
ارسینوس هم که نای متقاعد کردن مرگخواران را نداشت به سمت دایی لینی رفت تا بلندش کند. به هر حال ارسینوس باید مراقب جان دایی لینی میبود وگرنه لینی وقتی که میفمید دایی اش سکته زده میرفت و مزاحم ارباب میشد. هی از گوش ارباب داخل میشد و از دهان مبارکشان خارج، اخر هم ارباب عصبانی و همه را میبست به باد کروشیو. ارسینوس خودش از درد کروشیو در افکارش آهی کشید.
وینکی هم که جن بود و میتوانست افکار بقیه را ببیند از دیدن کروشیو فکر ارسینوس مضطرب پرید بالا و با مسلسل رویای ارسینوس را سوراخ کرد.
-وینکی کروشیو ندوست بود. وینکی جن خوب؟
ناگهان دستی بازوی ارسینوس را گرفت و به سمت خودش کشید.
دایی لینی بود که با چشم های از تعجب از حدقه بیرون امده با دست به روبهرو اشاره میکرد.
ارسینوس پشت سرش دید که مرگخواران همگی در گوشه ای افتاده اند و هنوز تک لرزه هایی میزنند و سقف ازمایشگاه هم از شدت لرزش فروریخته بود و باران از بالا داخل میریزد.
ارسینوس دادی زد:
-پاشید اتاقو درست کنید نه که خراب کنید. تا سقف درست نشه هیشکی نمیخوابه
رودولف با طلسمی سقف را به حالت اول برگرداند.
ارسینوس:
مرگخواران بعد از شستن علامت های سیاه روی ساعدشان شب بخیری گفتند و به ظاهر گرفتند خوابیدند اما به خاطر دایی سمی لینی کسی خواب به چشمش نمی امد. صدای کروشیویی امد و بعدش جیغ بلندی کشیده شد.
چراغ ها که روشن شد دایی لینی کروشیو خورده روی میز افتاده بود و درد میکشید.
ساحره مرگخوار جیغ زننده گفت:
-اون داشت میومد سمتم. ممکن بود بمیرم.
رودولف که تحمل دیدن این صحنه را نداشت و دیدن غم یک ساحره با کمالات احساساتش را خدشه دار میکرد قمه اش را کشید و نفس کش گویان به سمت دایی رفت.
-مزاحم شخصیت مردم میشی؟
هاا؟
کمالات مردم را خدشه دار میکنی؟
ارسینوس جلوی رودولف را گرفت .
-صبر کن. لازمش داریم.
-چرا اونوقت؟
-برای اینکه اگه بخوایم دوباره لینی رو برگردونیم ممکنه به همخونش نیاز پیدا کنیم و البته به خاطر اینکه اگه لینی برگرده ببینه داییش مرده هی میره توی گوش و مغز ارباب و اربابم به همه ...
وینکی که طاقت دوباره شنیدن کروشیو را نداشت تا همینجای جمله تحمل کرد و یکتا پرنده زد و همه را به رگبار بست.
-وینکی جن نابودگر!
گلوله های وینکی انگار تمومی نداشت به سمت مرگخواران شلیک میشد. مرگخواران همه پشت میز و ستون ها سنگر گرفتند.
گیبن از پشت ستونی که پشتش سنگر گرفته بود داد زد:
-حالا چجوری لینی رو برگردونیم؟
ارسینوس که پشت ستون مخفی میشد و مواظب بود کت شلوار جدیدش سوراخ نشود گفت:
-اول باید از دست این وینکی خلاص شیم.
هکتور که انگار حرف گیبن را شنیده بود. دست کرد تا پاتیلی ظاهر کند و کارش را شروع کند که گیبن از پشت ستون به سمت هکتور دوید و "نههههههه" گویان با لگد در صورت هکتور کُفت.
ارسینوس که جان خودش را در خطر دید میان رگبار های پرتداوم وینکی بلند داد زد:
-وینکی اون چوب رو برام میاری؟
وینکی تا دستور جدیدی شنید مسلسل هایش که سرخ سرخ شده بودند را فوتی کرد و به سمت چوب رفت
-وینکی جن حرف گوش کن!
نزدیک صبح بود و مرگخواران هنوز نخوابیده بودند. ولی باید لینی را پیدا میکردند. و ازمایشگاه هم هنوز تمیز نکرده بودند که ناگهان در باز شد و بال زدن موجودی درون در دیده شد.
گیبن
ویرایش شده توسط جاستین فینچ فلچلی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۷ ۱۴:۳۷:۴۳
ویرایش شده توسط جاستین فینچ فلچلی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۷ ۱۴:۳۸:۲۸