هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۶
#1
نام:مارگارت اتینگتون
گروه:ریونکلاو
ویژگی های ظاهری : قد 160 رنگ چشم طوسی با پوستی رنگ پریده موهای قهوه ای و کوتاه و چانه ای استخوانی و اندامی باریک و لاغر
ویژگی اخلاقی: شوخ و میانه رو
چوبدستی: 7اینچ چوب درخت ساج و دم تزرو
جارو: نیمبوس 2002
معرفی کوتاه:تو نوجوانی عاشق اسنیپ بود و متنفر از جیمز پاتر به خاطر مسخره کردن اسنیپ به همین دلیل یک بار جیمز رو به دوئل دعوت کرد و شکستش داد


تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۲/۱ ۱۷:۱۰:۰۵


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۰:۴۴ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۶
#2
سلام کلاه
من خیلی کتاب میخونم و وقتایی ک کتاب نمیخونم فیلم میبینم همینطور عاشق بحث کردن درباره کتابهام عاشق ماجراجویی و چیزهای جدید هم هستم و انتخاب خودم ریونکلاوه واقعا میخام برم تو اون گروه
متشکرم



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۹۶
#3
عکس شماره ی 1

ولدمورت درحال قدم زدن در وزارت خونه بود و همچنان که انگشتش را تا ارنج در دماغش فرو کرده بود در ذهنش روی طلسم جدیدی کار میکرد تا پسری که زنده ماند را بکشد که ناگهان دامبلدور سر رسید و در حالیکه سعی میکرد قوز پشت خود را مخفی کند داد زد

_هی جلبک فاسد ارنجتو از دماغت بیار بیرون

_دماغ خودمه ارنج خودمه تو چی میگی ریقو

دامبلدور به سمت ولدمورت رفت و ارنج او را بزحمت از دماغش بیرون کشید بی خبر از انکه درون دماغ او یک چوبدستی بزرگ و غول پیکر تعبیه شده بود(لرد از دماغ کشسانی برخوردار است) و ناگهان جنگ شروع شد با طلسم هایی ک به سمت هم پرتاب میکردند به انضمام انواع عناوین درخور تامل

لرد:پیرمرد فس فسی

دامبلدور:میبایست به جای اون کمد تو رو به اتیش میکشیدم

_اما اینکارو نکردی چون عاشقم بودی

در این لحظه هری پاتر به همراه دابی پدیدار شد و ملتمسانه پرسید:
راست میگه؟؟
_نه قوربونه داغت برم عاشق کجای این ریقو میشدم؟
_حالا من ریقو شدم؟حرف منو به خودم برگردونی بگیر که اومد

و مشتی حواله ی صورت دامبلدور کرد.در همین لحظه دابی بشکنی زد و انها را از هم جدا کرد
دابی:حالا صریح به اقای پاتر بگید موضوع چی بوده
_این اقای دامبلدور منو ... آزار ...(گریه سر میدهد) نمیتونم بگم

هری با بهت به دامبلدور نگاه کرد
_راست میگه؟
_نه به اونصورت

دابی به سمت لرد رفته و سعی میکند تا اورا دلداری دهد

_اوه دامبلدور من بعنوان پسری که ...

و در این لحظه بر صورت دامبلدور حبابهایی ظاهر شده و دامبلدور کوتاه تر و چاقتر شد و ناگهان

هری:اون پیتر پتی گروئه! اوه! خوک کثیف من تو رو میکشم.


اما هری نتوانست به موقع طلسمی اجرا کند و پتی گرو در دود سبزی محو شد.سپس هری نگاهی به لرد انداخت که از شرم و خجالت در حال تبخیر شدن بود.

دابی:پتی گرو چرا یک دست نداشت؟

بهتر شد فرزندم. تو که میتونی خوب بنویسی، خب چرا نمینویسی؟
هنوز یک سری اشکالات ظاهری هستش که من بهت میگم. ولی باز به صورت خیلی مفصل تر وقتی وارد ایفا شدی، میتونی رفعشون کنی.
نکته اول علائم نگارشی. همیشه آخر جملات و دیالوگ هات بذار علائم نگارشی رو که خواننده بفهمه تموم شده جمله.
نکته بعدی خود دیالوگ ها. وقتی دیالوگ برای آخرین فاعل جمله بود فقط یک اینتر کافیه براش:
نقل قول:
در حالیکه سعی میکرد قوز پشت خود را مخفی کند داد زد

_هی جلبک فاسد ارنجتو از دماغت بیار بیرون


در حالیکه سعی میکرد قوز پشت خود را مخفی کند داد زد:
_هی جلبک فاسد ارنجتو از دماغت بیار بیرون!


همینا دیگه...

تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۵ ۱۹:۲۰:۲۱


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۹۶
#4
تصویر شماره 1





ولدمورت درحال قدم زدن در وزارت خونه بود و همچنان که انگشتش را تا ارنج در دماغش فرو کرده بود در ذهنش داشت روی طلسم جدیدی کار میکرد تا کلک پسری که زنده ماند را بکند که ناگهان دامبلدور سر رسید و در حالیکه سعی داشت اشمئاز خود را مخفی کند داد زد

_هی جلبک فاسد ارنجتو از دماغت بیار بیرون

_دماغ خودمه ارنج خودمه تو چی میگی ریقو

دامبلدور به سمت ولدمورت رفت و ارنج او را بزحمت از دماغش بیرون کشید دریغ از انکه درون دماغ او یک سپر بزرگ و غول پیکر تعبیه شده بود(لرد از دماغ کشسانی برخوردار است) و ناگهان جنگ شروع شد با طلسم هایی ک به سمت هم پرتاب میکردند به انضمام انواع عناوین درخور تامل

لرد:پیرمرد فس فسی

دامبلدور:میبایست به جای اون کمد تو رو به اتیش میکشیدم

_اما اینکارو نکردی چون عاشقم بودی

در این لحظه هری پاتر به همراه دابی پدیدار شد و ملتسمانه پرسید:
راست میگه؟؟

_نه قوربونه داغت برم عاشق کجای این ریغو میشدم؟؟ اصلا حالا که باور نمیکنی یه مار میفرستم سمتش تا بخورتش

و طلسمی خواند و ماری ب سمت او پرتاب کرد و ناگهان در دودی سبز مار و لرد ناپدید شدند اما ان سپر جا ماند و هری متقاعد شد که همچون چیزی نبوده .



پ.ن.همیشه هری درست فکر نمیکنه

درود بر تو.

سوژه جالبی انتخاب کردی. منتها یه سری غلط خیلی بدجور داری. مثلا همین "اشمئاز" چیه این؟ میتونی بنویسی حس دل بهم خوردگی حتی. ساده و صمیمی.
لحن پستت هم دوگانگی داره. یه تیکه اومدی کتابی نوشتی، یه تیکه هم محاوره. توی توصیفات رو میگم البته. یا کلا محاوره بنویس، یا کلا کتابی.
از علائم نگارشی مثل علامت تعجب و علامت سوال هم همون یکبار استفاده کنی کافیه و منظور رو میرسونی.

اما در مورد سوژه...
سوژه خیلی خوب بود... طنزت هم همینطور. ولی خیلی خیلی زود جمعش کردی و اصلا نذاشتی ما بفهمیم اون ماجرای سپر و اینا چی بود.
روی این موارد بیشتر کار کن و دوباره برگرد...
فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۵ ۱۸:۲۸:۲۴






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.