هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۶
#1
چی کار؟
بمب کودحیوانی ساعتی خنثی می کردن.



پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۶
#2
صاف خیره شدم تو چشاش!

نه تکون خوردم، نه صدایی در آوردم. عین سنگ!
تمام وجودم رو منقبض کرده بودم. دندونام رو به هم چسبوندم و فکم رو سفت کردم. دست هام رو پشت سرم بردم و از خودم نیشگون گرفتم که ناغافل وا ندم. کارم درست بود خدایی.
اما تقلب کرد.

دندون های خرگوشیش... البته دندوناش خرگوشی نیست، نمی دونم چی کار می کنه که در حالت های غیر عادی یه جوری می شن که انگار کل صورتش رو تسخیر کردن و یه چیزی می شه تو مایه های دوتا دندون که یه جفت چشم بالاشون سبز شده و یه مشت موی قرمز از کنارشون زده بیرون. اممم، توصیف دقیقش رو بخواید یه چیزی مثل هویج!قانونا تقلب محسوب می شه ولی خب، قانون که سرش نمی شه! می شه؟!

و بعد ناگهان نیشم باز می شه. نه که بپوکم از خنده، نه. فقط نیشم باز می شه. شکست هم دست کم باید آبرومندانه باشه. آدم اگر می خواد ببازه، البته فکر نکنم کسی هیچ وقت دلش بخواد ببازه، ولی خب... از این آدمیزاد ها هیچی بعید نیست. اگر یه روزی خواست که ببــــازه. دست کم جوری نبازه که تا شصت سال سوژه باشه.

- فیلیش!

دستش رو تا آرنج می کنه تو شیکمم!

- آخ! چی کا می کنی؟!

بی خیال نمی شه و اون یکی دستشم می کنه تو کلیه ام!

- می خوام اون همه خنده که قورت دادی و از تو دل و روده ات در بیارم.
و در میاره.

خنده ام می گیره، قهقه ام می گیره و روی زمین ولو می شم و همچنان بی خیال بشو نیست. خودشم داره هرهر می خنده، یهویی عین خرس عروسکی بلندم می کنه و فشارم می ده. بگذریم که دماغش می ره تو شیکمم و احساس می کنم سر نیزه است، بگذریم که گمونم استخوونام الانه که بشنکنن. خوشم می آد از این جوری مچاله شدن.

آخه می دونید، آبجیم درسته که یک کمی خبیثه و یک کمی هم بد ذاته و ترک دیوار هم ببینه از توش یه چیزی در میاره که سر به سرم بذاره، ولی خب به هر حال آبجیمه! قلقلکاش، اذیت کردناش، بین خودمون باشه... گاهی گاز گرفتناش، مهربونه.



پاسخ به: اعضاي سایت خودشونو معرفی کنن
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
#3
اسم و نام فامیل(در صورت تمایل):
شهاب هستم

جنسیت(در صورت تمایل):
:|

سن(در صورت تمایل)
سیزده سالمه.

شهر محل تولد(در صورت تمایل)


محل زندگی(در صورت تمایل)

تحصیلات(در صورت تمایل)
دانش آموزم طبیعتا...

نحوه اشنایی با هری پاتر و میزان علاقه(ضروری)
بابام خودش فن هری پاتر بود و تئوری هاش رو روی من پیاده کرد و تولد یازده سالگیم سنگ جادو رو گرفت و بعد که تمومش کردم بعد هم خوشم اومد و کتاب های بعدی و... منتهی فیلم ها رو به غیر از سنگ جادو و تالار اسرار رو ندیدم.

میزان علاقه هم باید بگم که خب زیاد. آخه اون سال مدرسه ام عوض شده بود و یک مقداری گوشه گیر شده بودم که خب برای مدّتی کتاب جای خیلی چیزهای دیگه بود برام.


علاقه های شخصی خودتون(در صورت تمایل)

چیزهای جدید، خراب کردن (می شه اسمش رو گذاشت تجزیه و تحلیل) انیمیشن، پلی استیشن، ستاره شناسی (دوست دارم ولی مطالعه ام راجع بهش واقعا کم بوده.) کتاب و داستان های مصور، ریاضیات!! و همین...

خوش حالم که از این جا سر در آوردم.



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۰۶ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
#4
نام: فرد جرج ویزلی

گروه: هافلپاف

سن: سیزده سال

جنسیت: مرد

چوبدستی: بیست و یک اینچ و مغزی دم تک شاخ

مشخصات:

پسری با قد متوسط و عینکی، موهای سرخ خانواده پدرش و پوست تیره مادرش آنجلینا رو به ارث برده، چاق که نه... ولی پره. علاقه زاید الوصفی به موسیقی و از این دست لهو و لعب ها داره. :) و دائما هدفون به گوشه. به اندازه باباش بزله گو نیست و زیاد حرف نمی زنه، اما سر و صدای زیادی داره و میزان تخریب گریش برابر با پنج بمب اتمی برآورد شده.

فرد عضو یک خونواده بزرگه و از این بابت خوشحاله، خوشحاله که این همه فامیل داره که حسابشون از دستش در رفته ولی با خودشون میونه خوبی نداره؛ آدم گوشه گیریه و بهترین دوستانش وسایلی هستن که تاثیر زیاد و صدای زیاد تری دارن.

خون آرتور ویزلی در رگ هاش جاریه و عاشق وسایل مشنگی هست. یکی از بزرگترین فانتزی های فردجرج جارو برقی ها هستن و شاید یکی از بزرگترین آرزوهاش اینه که یک جارو برقی پرنده بسازه. در این راستا کلی کتاب های مشنگی خونده که البته به نظرش چندان مفید و کاربردی نمی اومدن. ولی در عوض مسائل هیجان انگیز (ولی بی پایه و اساس) توی اون ها پیدا می شه. مثل این که هرچیزی رو که به بالا پرت کنی یک روز می افته زمین و یا هر کنشی واکنشی داره و یا از همه مسخره تر این که هیچ عنصری رو نمی شه به عنصر دیگه تبدیل کرد. موضوع آخر تا هفته باعث قهقهه های گاه و بی گاه فرد جرج می شد.

چون صحبت از جارو پیش اومد، باید بگم که فرد جرج یک بازیکن کوییدیچه. دست کم به زعم خودش و این که آرزو داره یک روز توی ترکیب اصلی تیم چادلی کننوز بازی کنه و این چیزیه که به همه می گه، هر چند که آرزوی قلبی حقیقیش در زمینه کوییدیچ اینه که اوّلین بازیکن مذکر تیم هالی هد هارپی باشه. امّا از اونجا که پدرش، جرج بعد از این که اون اعتراف کرد طرفدار هالی هده تا مدّت ها اون رو سوژه می کرد ولی مامان آنجی گفت که اون هم خیلی از بازی تیم هارپی ها خوشش می آد، با این حال از همه بدتر رکسانا بود. خیلی بده که آدم یه خواهر بزرگتر داشته باشه که وقتی همه جمع هستن درونی ترین مسائل شما رو فریاد بزنه و قاه قاه بخنده. واقعا بده!

در زندگی چیز های زیبای زیادی هست، آرزو ها، فانتزی ها، تفریح ها و عادت ها... و همینطور چیز های بد، چیزهایی که دلمون می خواد برای ابد از ما دور بمونن، چیزهایی مثل ترس ها. سیاه چاله هایی که در اعماق وجودمون انتظار می کشن تا ما رو به دام بندازن و به درون خودشان بکشانند. ترس هایی مثل تاریکی.

حکیمی می گفت که آدم ها تنها از چیزی می ترسن که نمی شناسنش، و به نظر فرد جرج این دقیقا تعریف تاریکیه، جایی که شما هیچ چیزی نمی بینید و غرق در اوهام می شید. نمی دونید اون چیز نرم و پشمالویی که بهش دست می کشید، پتو یا پشت گردن یک هیولای ناشناخته؟ چیزی که لگد کردید یک مار زهرآگینه یا مثلا دست رکسان؟! مسئله این جاست که تاریکی لذت ها را از شما می گیره و به جاش زمزمه ای از ناامنی رو توی گوش هاتون نجوا می کنه. فکر کنم همین دلیل ها برای این که فردجرج حق داشته باشه از تاریکی بترسه کافی باشن.


تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۷ ۱۷:۰۲:۵۳


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۶
#5
سلام،

شیش خط توضیح نوشتم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که ظاهرا توضیحات چندان مهم نبوده و فقط انتخاب ها لحاظ می شن و من هم...

گریفیندور لطفا...

اگر که واقعا هیچ راهی نداشت هم هافلپاف.



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۶
#6
تصویر شماره 10:

آجر های سرخ رنگ با تنبلی از جاشون بیرون می اومدن و به کناری می رفتن، تا منظره ای از کوچه تنگ و پر جنب و جوش در معرض دید قرار بگیره. مرد ها و زن هایی که با رداهای بلند از این طرف به اون طرف می رفتن و با هیجان راجع به مرقوبیت فضله های اژدها بحث می کردن و این که چه قدر خوب بود که شیر گاو رو با اون قاطی نمی کردن. بچه ها با هیجان صورت هاشون رو به ویترین مغازه ها می دوختند.

در این بین، چند نفر به زحمت خودشون رو از دریچه تازه گشوده شده بیرون کشیدن و بدون این که به عقب نگاهی بندازن در حالیکه کیسه هایشان را به سینه چسبونده بودن، راجع به مرد گنده ای که جلوی در بود غرولند کردن. پشت سر مرد پسر بچه ای ایستاده بود با عینک های گرد و لباسی که دست کم یک سایز ازش بزرگتر بود.

پسربچه در سکوت امتداد کت مرد درشت هیکل را چسبیده و در پس قدم های مرد می دوید تا بتواند فاصله اش را با خود حفظ کند که ناگهان به پشت پای مرد خورد و به پشت، روی زمین افتاد.

- خو دیگه رسیدیم!

پسرک به سختی سرش را دراز کرد تا بتواند از بالای سر مرد، عنوان تابلوی مکانی که مقابلش بود، را بخواند. جایی که با حروف درشت طلایی نوشته شده بود «پیام امروز».
مرد درشت هیکل سرش را به عقب برگداند و پسربچه را که هنوز روی زمین بود نگاه کرد:
- دِ! واس چی رو زمین نشسی هری؟!

سپس دستش را دراز کرد و پس یقه هری را گرفت و بلندش کرد. چند ضربه به باسنش زد تا خاک شلوارش را بتکاند که البته باعث شدند، اینبار روی صورت به زمین پرت شود و دست آخر با قبول معذرت خواهی و رد کردن تقاضای کمک هاگرید مشغول تمیز کردن خودش شد و سرانجام وارد ساختمان پیام امروز شدند.

ساعتی بعد، هاگرید در حالی که کیفی سنگین از گالیون رو در دست داشت، به هری بیچاره که در میان خبرنگاران گرفتار شده بود نگاه می کرد و اشک می ریخت و در کنارش مسئولین آن ها را لعن و نفرین می کرد. نور فلش دوربین ها به صورت ها تابیده و در اشک های هاگرید بازتاب می شد. کسی نمی دانست هاگرید چرا و چه طور فریب پیام امروزی ها را خورد. کسانی که ناجوانمردانه بر خلاف قراردادی که هاگرید با آن ها بسته بودند، وی را در عکس های هری راه نمی دادند...

اصول اولیه نوشتن رو بلدید که این خیلی عالیه. مطمئنم با ورود به ایفای نقش خیلی از اینهم بهتر میشید.

تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۶ ۱۳:۴۶:۳۶






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.