هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۶
#1
هرمیون کاملا حواسش به مطالبی که در کتاب بودند بود و هنگامی که به در کتاب خونه رسید پایش به یکی از صندلی ها گیر کرد و با سر به زمین خورد و کتاب از دستش به زمین افتاد. هرمیون سریع دستش رو روی کتاب گذاشت ولی همزمان با اون دست یکی دیگرو روی کتاب دید , سریع سرش را بلند کرد تا ببینه اون کیه , خون اشامه یا جادوگر , هرمیون با دیدن پسر مو سیاه با ردای مخصوص گروه اسلیترین نفس راحتی کشید. پسر مو سیاه وقتی خم شد تا کتاب رو برداره یه بطری عجیب از جیب رداش به زمین افتاد و چشم هرمیون دونبال بطری رفت. رنگ هرمیون پرید و از وحشت دست هاش به حالت بندری تکون می خوردند , خون تازه انسان { گرم} هرمیون نوشته روی بطری را به ارامی خواند سرش را بلند کرد و به صورت پسره زل زد. در صورت پسره لبخند ارومی بود که انگار خطری وجود نداره ولی بالاتر که میرفتی چشمای قهوه ای تیرش یه چیز دیگرو نشون میداد.
هرمیون خودش رو بلند کرد و با تته پته گفت:

_ کتابمو لطفا پس بده.

_ قرون وسطا , جنگ تحمیلی خون اشامان و جادوگران. کتاب جالبیه , منم می خوام بخونمش.

هرمیون فکر کرد دیگه اون خون اشام کتابو بهش پس نمیده دیگه کله نقشه هاش بر ملا شد و رفت... خون اشام مو سیاه کتاب رو به طرف هرمیون دراز می کنه.

_ البته بعد از اینکه کارت باهاش تموم شد.

هرمیون دیگه کاملا شوکه شده بود یعنی اون خون اشام کاری باهاش نداره؟ یعنی نمی خواد بفهمه نقشه دانش اموزا برای فراری دادنشون چیه؟ .
هرمیون به ارامی کتاب رو پس میگیره و با دستاش به بغلش فشار میده و با قدم های شمرده از خون اشام دور میشه ولی زیر چشمی اونو زیر نظر داشت می دونست که اون هنوز همونجا وایساده و داره از پشت نگاش می کنه , هرمیون سریع بر می گرده که از نزدیک نیومدن اون پسر مطمعن بشه ولی بازماز چیزی که دید شوکه شد. هیچی نبود! پسره اونجا نبود ولی هرمیون حاضر بود قسم بخورد تا قبل برگشتنش اون اونجا ایستاده بود.

فردای ان روز


بچه ها از گروه های مختلف تو کافه هاگزمید جمع شده بودند و منتظر سخنرانی هری بودن . هری به همراه هرمیون جلو رفتند. همین که هری خواست دهنشو برای حرف زدن باز کنه هرمیون با صدای نسبتا بلندش گفت:

تو!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۶
#2
_ سلام الکس.

_سلام دای چطوری؟

_مرسی خودت چطوری؟ واقعا خیلی جای قشنگیه منم باید یه کافی شاپ مثل اینجا پیدا کنم.

_ ممنون و بازم ممنون.

_ چه حسی داری ؟

_ منظورت چیه ؟

_مردمو میگم , اینکه وسط این همه مشنگ میای و قهوه میخوری , راستی وقتی نبودی چند تا گند زاده به خانوادشون اومدن و رفتن چند تاشون تو هاگوارتز دیده بودم. خوب؟

_ اونا کاری به من ندارن منم کاری به اونا ندارم , درزم به نظر من نباید از نوع خون ادمارو قضاوت کنیم خیلی از قند زاده ها هستن که صد مرتبه بهتر از اصیل زاده ها هستن و خیلی از مشنگا هستن که خیلی بهتر از جادو گرا رفتار می کنن , مهم اینه خودت کی هستی نه خاندان و خونت.

دای یکم به جلو خم می شود و به ارامی با لحن شوخ طبع مخصوص به خود می گوید:
راستی اینجا هستی تحریک نمیشی ؟

_ نه می تونم خودمو کنترل کنم.

گارسون به ارامی کنار میز الکس و دای می ایستد و دفترچه کوچکی از داخل جیب شلوارش بیرون می اورد.
_قربان...

_ دوتا همیشگی لطفا.

بعد از این که قارسون چند کلمه روی دفترچه می نویسد با قدم های شمرده از انها دور میشود.

_ از خانواده اصیل زاده ات چه خبر دای هنوزم به دستور کنت دراکولا قندزاده های مثل منو می کشین؟

دای به صندلی خود تکیه میدهد و نفس عمیقی می کشد و می گوید:
_ از وقتی تونستی فرار کنی کنت بدون هیچ مشورتی با لرد ها به پدرم دستور داده بدون مقدمه همه قند زاده هارو بکشن. ولی تو نکران نباش وزارت سحروجادو تازگیا قانونی وضع کرده که کنت دراکولا حق کشتن قند زاده هایی که در مدارس هاگوارتز تحصیل می کنن یا با جادوکرا وصلت کردن رو نداره.


_بازم خوبه یاقل این قانون کمی جلوی نژاد پرستیشو می گیره.

_ این چیزا در زمان من ادامه پیدا نمی کنه.

_ اوه اعلی حضرت , یعنی می خوای راه کنت دراکولا و پدرتو ادامه بدی؟

_ میدونی که مجبورم تا ابهت خاندانمون حفظ بشه.

دییییینگ دییییینگ دییییینگ

_الکس وقتشه ؟

_ وقتشه.

الکس و دای هردو بدون لب زدن به قهوه شان بلند شدند و به ارومی از میان ماگل ها و قند زاده ها گذشتند و از در شیک کافی شاپ ماگل ها بیرون امدند.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۶
#3
سلام تکلیف اینم بنده .


تصویر کوچک شده


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۶
#4
تکلیف کلاس معجون سازی.



_ دراکوووووووو

دراکو از ترس سرجایش میخکوب شد و خودش رو به مرلین سپرد. چند ثانیه بعد که دراکو با ترس سرشو به طرف استوریا چرخاند...

دووووووووم

چند تا ماهی تابه در حال پرواز بالای سر دراکو بودند و کمی بعد دراکو با صدای خشم الود استوریا به خود امد.

_الحق که به بابات رفتی یه ذره به ننت می رفتی اینقدر نمی سوختم , بیجور چی به خورد بچه دادی؟ طفلک به کل بالا خونرو رهن داده , نمی فهمه چی میگه.

_ خوخوخو به به به نظرت چی چیکا کار کن...یم؟

_ زود باش خودتو جمع کن بچرو ببریم پیش هکتور شاید اون با معجوانش تونست یه کاری بکنه.






تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۰:۰۹ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۶
#5

1- رول تدریس من رو از یک زاویه ی جدید بنویسید. از زاویه ی یک شخصیت یا حتی یک شیء. مثال نمی زنم تا گزینه هاتون کم نشه. ولی دقت کنید که این زاویه هر چیز و هر کسی میتونه باشه. خلاقیت به خرج بدید. زاویه های جدید کشف کنید. (25 امتیاز)

2- در حداقل یک پاراگراف توضیح بدید معجون ساخته شده در کلاس چه تاثیری داره. میتونید به شکل رول بنویسید ولی اجباری برای این کار وجود نداره. (5 امتیاز)



1_
دفتر مدیریت , میون گل و گیاه ها

_ویییز! (سلام به همگی من اومدم , خوبی جیگر بابا ، عجقم شما چطوری خوبی ؟)

_ویییییییییییییییییییییییییییییییز!(سلام بابایی .)

_ویییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییز! وییییییییییییییییییییییییییییییییییییییز!(سلام!خسته نباشی. چیشده بنظر خسته میای؟)

_وییییز!(اره عقجم اون بالا هی می خواستم با ایفون اس نهم یه عکس ازاین گل و گیاه ها بگیرم که یه موجود ژست و ابی رنگ که چند بارم توی خونه ریدل ها دیدم اذیتم میکرد.)

_وییییییییییییییییییییییز!وییییییییییییییییز!(الهی من فدای اون بالهای کثیفت بشم , عجیجم هرکی که لیاقت کثیف بودن مثل منو و تورو نداره. )

(تق تق تق)

_کیه؟

و...


کلاس معجون سازی




_ویییییز! وییییز! ( خوب دیگه بچه گولم اینم اولین کلاس ترمت. یادت نره بالای سر دانش اموزا نچرخی ، قشنگ به درس هایی که معلم بی ریخت میده گوش کن.الهی بابایی فدات بشه . )

_ویییییز!( بابایی زنت بهمون صبحونه نداد ، گشنمه! )

_ویییز! ویییییییز! (زنت چیه بچه بیجور ممنت! همینجا صب کنید الان برات چند تا از خرتو پرتای هکتور رو میارم کوفت کنی. )

مگس پرواز کنان و ویز ویز کنان به طرف هکتور که در حال گشتن یه چیزی برای اضافه کردن به معجونش بود رفت.مگس از میان دانش اموزانی که درحال خمیازه کشیدن بودند گذشت.مگس درحالی که از پشت سر مو های بهم ریخته و برق زده مانند هکتور می گذشت یکی از دست های نانومتری مگس به موی هکتور خورد و مگس سریع روی میز هکتور فرود اومد.

_وییییز! ( واخ واخ! پیف پیف! ، عجب مردک کثیف و بد بویی بود. حالا باید هشت بار برم حموم اه. )

مگس که درحال تمیز کردن دست هایش بود سنگینی نگاهی را روی خودش احساس کرد. سرش را که بالا اورد...

شپلخ

ویییییییییییز! (جمیعا ال فاتحه .)


2_

چند روز بعد

_اقای ایگرد هرچی درست کردی نشون بده.

دانش اموز دهن بغل دستیشو دو دستی باز کرد و معجون رو در حلقش ریخت.

پروفسور::چه طعمی داره؟

_طعم خرمای سرخ شده با روغن زیتون.

دانش اموز:

_خوب حالا بعدش

دانش اموز گوش دانش اموز ازمایشی رو می گیره و دانش اموز از درد شدید اخ اخ کنان خم شد.

_خوب چه صدایی میشنوی؟

_صدای سیوروس اسنیپ.

دانش اموز:

_خوب حالا مماغش

دانش اموز با یک حرکت جت لی وارانه دانش اموز ازمایشی رو به زانو در میاره و معجون رو داخل مماغش میریزه.

_خوووووب؟

_بوی جوراب دامبلدور میده

پروفسور هکتور سرش رو به نشانه تایید تکان داد و نمره کامل رو به انها داد.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۶
#6
لطفا اینو جایگزین کنید.ممنون.


اسم:الکس سایکس.

سن:17

لقب:پیس چوچوک

گروه:اسلیترین

نژاد:معلوم نیست {خون اشام}.

سپر مدافع:کلاغ

ظاهری:
قد: تقریبا 180.....چشم:قهوه ای تیره.....ابرو و موهای مشکی ولی موهای کمی بلند.....پوست:گندمی......تیپ:اسپورت.
اخلاقی:
اروم, ساکت, کاری به کار کسی نداره, خوشش نمیاد کسی سر به سرش بزاره, از رییس بازی متنفره , انگشتری عجیبی دارد که به هیچ عنوان کسی حق ندارد به ان دست بزند.

علاقه مندی ها :دریاچه کنار مدرسه , جنگل ممنوعه , میدان بازی کوییدیچ {موقع خلوت}

چوب دستی: چوب درخت گردو, 18سانت انعتاف پذیری عالی , ترکیب شده با موی تک شاخ و ریسه قلب اژدها و حکاکی شده دو افعی با چشمانی زمرد , یکی در حال خواب با تاجی از گل های نیلوفر و دیگری تاجی از گل های زمرد در حال بلعیدن.

معرفی کوتاه:
الکس سایکس در کودکی بطور نامعلومی تبدیل به خون اشام شد و به همین دلیل از خانواده خود رانده شد , وقتی او به خون اشام ها پناه برد بخاطر قند زاده بودنش بویسله کنت دراکولا طرد شد و همانجا بود که لقب پیس چوچوک به او داده شد. بعد از چند سال وقتی الکس به دوران نوجوانی رسید بطور اتفاقی مدرسه هاگوارتز را یافت. پروفسور دامبلدور برای به او پناه داد و بعد یک سال الکس به همراه بقیه دانش اموز ها وارد مدرسه شد. کلاه گروه بندی بین دو گروه گریفیندور و اسلیترین مردد بود ولی بلاخره نظرش عوض میشود و وی را به گروه اسلیترین میفرستد.


انجام شد.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۰ ۲۲:۱۹:۰۶

تصویر کوچک شده


پاسخ به: عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ جمعه ۹ تیر ۱۳۹۶
#7
کریوی سریع وسایل دوربین عکاسیش رو جمع کرد و به همراه نور ممد به طرف فروشگاه خواهرش به راه افتاد.

دقیقا روبروی ماتیک فروشی خوشگل خانوم الکس سایکس و دای لوولین در حال قدم زدند بودند که ناگهان با سرو صدای مردم توجهشون به مغازه ماتیک فروشی جلب شد.

چند ثانیه بعد , داخل مغازه ماتیک فروشی

دای: یالله اینجا چه خبره هان؟

زن زشت سریع از پشت دای رو می گیرد و سعی می کند بجای جیب هاش داخل چکمه هاش رو بگرده که این کار او دای رو به تعجب در اورد.

_الکس این داره چیکار می کنه این مرضش چیه؟

الکس دستای زنه محکم می گیرد و سعی می کند اونرو از دای جدا کنه و همزمان میگه:

_ خانوم دارین چیکار می کنین؟ به خودتون بیاید.

بلاخره الکس زنه رو جدا می کنه ولی ایندفه زنه الکس رو می گیرد و می گوید.

_ اوه عزیزم چه خوشگلی! , حتما تو ماتیک میزنی! حتما داخل کفشات پر از ماتیک , باید پر باشه من ماتیک می خواااام .

_ خانوم اروم باش دیگه من ماتیک ندارم , به خودت بیا

_ تو زن داری , مگه زن ندارییی؟ , حتما برا زنت ماتیک میخری , برا زن دومت هم ماتیک میخری , زن پنجمتم دیدم که شب جمعه براش خریدی , این دوستتم زنه برا اونم ماتیک خریدی , ماتییییییییییک...

ماتیک گفتن زنه بیشتر از این طول نکشید چرا که دای از پشت لباسش رو گرفته و محکم به عقب پرتش کرد زن محکم به قفسه ماتیک ها خورد و ماتیک ها روی سرش ریختن و چند تایی هم دور سرش می چرخیدند.

_ چقدر ماتیییییک , وای خدا زنه بیستو چهارمش داره ماتیکاشو دور سرم به پرواز در میاره , اخ جووون...

_ خوبی الکس؟ این زنه دیگه اعصابمو به اندازه کافی خورد کرد.

الکس سریع لباس های بهم ریختشو مرتب کرد و اروم به طرف زنه قدم برداشت ولی دای انگار هنوز اعصبانیتش خالی نشده بود سریع تر از الکس خودشو به زنه رسوند و با صدای نسبتا بلندش گفت:

_ ببین زنه بووووق اولا من هم مدرسه ایشم زنش نیستم , دوما اون دوست دختر نرسه چه برسه به زن بیستو چندوم , سوما یا الان به خودت میادیا که مجبور میشم....

همزمان که دای حرف میزد زنه دستش رو به نشانه هیس روی لب های دای گذاشت و مانع حرف زدنش شد و اروم گفت:

ماشالله دخترم , چه دختر نجیبی هستی عزیزم ولی عزیزم , چهار بار شوهر کردی کم نیست؟ یه دو سه تا دیگه هم ازدواج کنی خیلی شیک تر میشیا...

با گفتن این حرف زنه چشم های دای گرد و رگ های قرمز خشم کاملا توش پیدا بود.دای مشتش رو بالا برد و همین که خواست صورت زن زشتو سلف سرویس کنه الکس از پشت دستش رو می گیرد.

_ دای! اروم باش این جادو شده , نمی فهمه چی میگه...

در مغازه باز شد و کریوی و نور ممد نفس نفس زنان وارد مغازه میشن , همزمان با صدای ورود انها همه کسان داخل مغازه به طرف انها بر گشتند.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۶
#8
_هکتوووووووور؟!

_جونم ارباب امر بفرمایید.

پاشو یه شربتی نوشابه ای دلستری چیزی بیار اینا از قلوم پایین بره.

هکتور نفسش رو بیرون میده و با رداش عرقشو پاک میکنه.

_چشم ارباب الان میارم.

هکتور باز مخفیانه به اشپز خانه برگشت و به یاخچال نوشیدنی ها نگاه کرد.

کوکاکولا-اسپرایت-فانتا-دوغ-دلستر و....

_خوب حالا ارباب از کدوم اینا خوشش میاد؟! , فهمیدم! از همشون میبرم , اینجوری از منم خوشش میاد. .
هکتور به سختی همه انهارا در جیب ردایش مخفی کرد و مانند پرگار شروع به راه رفتن کرد.


دقایقی بعد

_بفرمایید ارباب از هر کدوم که میخواید میل کنید.

_عجب رنگایی هستن خیلی خوبه افرین به تو...

هکتور:

_این معجون سفید رنگ چیه؟ , دوغ؟! , حتما باید طعمش خیلی خوب باشه...

_ولی قربان اون شمارو....

_ساکتتتت دفه بعد بخوای بپری وسط حرفم میدم نجینی برا شام سلف سرویست کنه.

_ غلط کردم ارباب دیگه تکرار نمیشه .

لرد ان معجون سفید رنگ را همراه با بطری کاملا سرکشید...

دقایقی بعد

_خوااااااااااب پیییییییییییش خواااااااااااب پییییییییییییش

_خواستم بگم نخور ها , الان باید تا شب صدای خرو پفشو بشنوم.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۶
#9
سوژه جدید: خون اشام ها




چند هفته پیش وزارت سحرو جادو بطور نامعلوم تصمیم گرفته که یک گروه جدید به گروه های چهارگانه هاگوارتز اضافه شود.
این گروه جدید شامل خون اشام های اصیل انگلستان هست که وزارت سحر جادو تدریس جادو بر اینگونه موجودات را ضروری اعلام کرده و دلیل ان را محرمانه اعلام کرده.
پروفسور دامبلدور با اینکه میدانست اینکار اشتباه هست و مشکلاتی در پی خواهد داشت چاره ای جز قبول کردن و پا گذاشتن روی سنت های هاگوارتز نداشت.
خون اشام هایی که وارد هاگوارتز شده بودند بخاطر داشتن نیروهایی ذاتی مانند قدرت بدنی بالا، سرعت، قدرت کنترل ذهن و... خودشون رو برتر از بقیه دانش اموز ها میدانستند و به بیشتر قوانین هاگوارتز توجه نمیکردند با اینکه دامبلدور قوانینی برای انها وضع میکرد سریعا مخالفت هایی از طرف بزرگ خون اشام ها (کنت دراکولا) در بر داشت.
روز ها گذشت و کارهای خون اشام ها بدتر شد، دعوا با دانش اموزان گرگنما، کشتن و خوردن خون حیوانات جلوی دانش اموزان، اذیت کردن تسترال ها، انجام جادو ها و ورد ها بر خلاف قوانین مدرسه، سرپیچی از دستورات معلمین و... کار هایی بودند که پروفسور دامبلدور رو کلافه کرده بودن و او هر راهی را برای بیرون کردن این گروه پنجم جستجو میکرد. وزیر وزارت سحر جادو هم از اینکار پشیمان شده بود ولی بنا به دلایل نامعلوم نمی توانست دستور بیرون کردن انها را بدهد.
روزی پروفسور دامبلدور تصمیمی می گیرد و همه دانش اموز هارا در اتاق ضروریات جمع میکند.

_فرزندان من متاسفانه وزارت سحر جادو به درخواست های بنده برای بیرون کردن خون اشاما توجهی نمیکند بنده هم بدون مجوز وزارت سحر جادو کاری نمی توانم از پیش ببرم، فرزندانم ازتون می خوام همگی همه ی جدال های بین خودتون کنار بزارید و دست در دست هم کمک این خون اشام هارا از مدرسه مان بیرون کنیم و خوشبختی را به مدرسه برگردونیم.

دو روز بعد از این سخنرانی همه دانش اموز های گروه های چهار گانه ایده ها و راه حل های خود را با گروه های دیگر به اشتراک می گذاشتند و همگی به یک گروه واحد تبدیل شده بودند. از طرف دیگر این مسئله خون اشام هارا عصبی کرده بود و در تلاش بودند سر از نقشه های دانش اموزا در بیارن.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۶
#10
سلام من کریستین الکساندر هستم و این شخصیت جدیدمه.

اسم:الکس سایکس.

سن:17

لقب:پیس چوچوک

گروه:اسلیترین

نژاد:معلوم نیست {خون اشام}.

سپر مدافع:عقاب

ظاهری:
قد: تقریبا 180.....چشم:قهوه ای تیره.....ابرو و موهای مشکی ولی موهای کمی بلند.....پوست:گندمی......تیپ:اسپورت.
اخلاقی:
اروم, ساکت, کاری به کار کسی نداره, خوشش نمیاد کسی سر به سرش بزاره, از رییس بازی متنفره , انگشتری عجیبی دارد که به هیچ عنوان کسی حق ندارد به ان دست بزند.

علاقه مندی ها :دریاچه کنار مدرسه , جنگل ممنوعه , میدان بازی کوییدیچ {موقع خلوت}

چوب دستی: چوب درخت گردو, 18سانت انعتاف پذیری عالی , ترکیب شده با موی تک شاخ و ریسه قلب اژدها و حکاکی شده دو افعی با چشمانی زمرد , یکی در حال خواب با تاجی از گل های نیلوفر و دیگری تاجی از گل های زمرد در حال بلعیدن.

معرفی کوتاه:
الکس سایکس در کودکی بطور نامعلومی تبدیل به خون اشام شد و به همین دلیل از خانواده خود رانده شد , وقتی او به خون اشام ها پناه برد بخاطر قند زاده بودنش بویسله کنت دراکولا طرد شد و همانجا بود که لقب پیس چوچوک به او داده شد. بعد از چند سال وقتی الکس به دوران نوجوانی رسید بطور اتفاقی مدرسه هاگوارتز را یافت. پروفسور دامبلدور برای به او پناه داد و بعد یک سال الکس به همراه بقیه دانش اموز ها وارد مدرسه شد. کلاه گروه بندی بین دو گروه گریفیندور و اسلیترین مردد بود ولی بلاخره نظرش عوض میشود و وی را به گروه اسلیترین میفرستد.

لطفا شناسه زیر رو باطل کنید.
کریستین الکساندر


تایید شد.
شناسه قبلی هم بسته شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۷ ۲۳:۱۷:۵۵

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.