کلاه گروهبندی
تمام تنش می لرزید.آب دهانش را به زور قورت داد.پروفسور مک گونگال بار دیگر با صدای لرزان و خسته اش فریاد کشید:
-لــورا بل
نفس کوتاه پر از استرسی کشید و جلو رفت...
روی صندلی چوبی که نشست قیژ قیژ خفیفی که از صندلی بلند شد،در سر و صدا های هیجان زده ی بچه ها گم شد.
پروفسور مک گونگال کلاه رنگ و رو رفته ی قهوه ای رنگی را روی سرش گذاشت.
کلاه برایش بسیار بزرگ بود و تا روی گوش ها و چشم های سبز رنگش را پوشاند.زیر کلاه صداهای هیجان زده ی بچه ها را نا مفهوم ولی صدای تپش های نامنظم قلبش را واضح میشنید.
کلاه با صدای مهربانی گفت:
-خب بذار ببینم،خیلی باهوشی! میتونستی توی ریونکلاو خوش بدرخشی اگر این شجاعت اضافی رو نداشتی.آخه میدونی،شجاع ها خیلی باهوش نیستند! زیاد ریسک میکنن.با این حال آینده ی خوبی رو میتونی توی اسلیتیرین داشته باشی.
همین که اسم اسلیتیرین آمد وحشت تمام تنش را پر کرد.
سرش را با شدت به چپ و راست تکان داد.ولی چون کلاه بسیار بزرگتر از سر او بود،هیچ کس چیزی نفهمید.
کلاه با بی حوصلگی گفت:
-خب پس اسلیتیرین رو دوست نداری!در این صورت...
ادامه ی حرفش را فریاد کشید:
-
گــــــــــــــریفیندوردرود فرزندم.
سوژه ی شما میتونست بهتر از این باشه؛ یعنی میتونستی بیشتر از این بهش پر و پال بدی. توصیفاتت میتونستن بیشتر باشن و یادت باشه که دیالوگ ها و توصیفاتت رو با دوتا اینتر جدا کنی.این طوری:
پروفسور مک گونگال بار دیگر با صدای لرزان و خسته اش فریاد کشید:
-لورا بل!
نفس کوتاه پر از استرسی کشید و جلو رفت...
این اشکالات قطعا در فضای ایفای نقش حل میشن.
تایید شد!
مرحله بعدی: گروهبندی