هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۶
#1
یک رول بنویسید که با مرگ پوشه رو به رو شدید. مهم نیست که کجا و توی چه منطقه ای رو به رو شدید. تنها چیزی که برای من مهمه اینکه شخصیت خودتون باشه و صحنه سازیتون خوب باشه. (30 امتیاز)





-بعد منم دستمو کشیدم لب لیوان آبش و تبدیل به شراب قرمز شد...


جمعیت حاضر در کافه ی پادی، هیجان زده، مست و بی توجه به زمان، گوش سپرده بودند به داستان نامتعارف دخترک مو طلایی. سامر اما درحالی که پاهایش از لبه کانتر بار آویزان بود و سکوت عمدی را با لبخندی پهن پر می کرد، چیزی از چشمانش پنهان نمی ماند. توجهش همزمان بین ساعت، لیوان های خالی که بدون درخواست مجدد مشتری پر می شد و البته فراز و فرود صدایش لا به لای کلماتی که برای توصیف فیلم اکران شده در سینمای مشنگ زادگان انتخاب می کرد تا خاطره ای واقعی به نظر برسد، تقسیم شده بود.



صاحب کافه اما با نگرانی، چشمی بر در داشت و دیگری بر ساعت. کافه چی تازه واردش با آن ظاهر فریبنده و لبخند همیشگی، بسیار سود آور می نمود اما دخترک برای او هم خطرناک به نظر می رسید. درست به یاد نمی آورد که چطور شب قبل حاضر به پذیرش برپایی مراسم امشب شده بود اما به هر حال پای رضایت نامه را امضا کرده و دیگر راه برگشتی نداشت.
- ولی من دستم رو گذاشتم رو دستش و ازش پرسیدم: به نظرت کجا بمیریم تا گل های زیباتری روییده شه؟



و ساعت شماته دار انتهای سرسرا با سه زنگ کوتاه و ملایم، دوازده شب را اعلام کرد. سامر نگاهی به جمعیت حاضر در سالن انداخت؛ به حد کفاف نوشیده بودند. حتی صدای خر و پف بلند عده ای به گوش می رسید و دیگر وقتش بود که سایرین نیز به جمع آنها بپیوندند.
- نظرتون راجب یه نوشیدنی مجانی به حساب کافه چیه؟


جمعیت لیوان های خود را بلند کردند و صداهای نامفهومی فضا را پر کرد. سامر بشکنی زد و لیوان ها مملو از نوشیدنی معطر و نامشخص شد. لیوان خود را برداشت و با همان لبخند پهن گفت:
-به سلامتی!
- به سلامتی!



و حاضرین بی اختیار تا جرعه ی آخر لیوان ها را سر کشیدند و یکی پس از دیگری بی هوش شدند. مادام پادی هوا را با وحشت به درون کشید و درحالی که به دیوار انتهایی بار تکیه داد بود سعی داشت غش نکند. سامر اما راضی به نظر می رسید گرچه دیگر خبری از آن لبخند تصنعی نبود.



از کانتر پایین پرید و به سمت در ورودی رفت. با چرخاندن آن روی پاشنه، سوز سرما شتابان به درون هجوم آورد.



محوطه ی بیرونی فاقد چراغ بود. سامر مصمم به تاریکی خیره ماند تا آنکه پیکره های شبح مانند، معلق و شنل پوش را دید. سپس با صدای رسا شروع به صحبت کرد.
-طبق قرارمون، چهل مرد بالای سی سال و بی خانواده.



سکوت مدتی برقرار بود تا آنکه یکی از مرگ پوشه ها با کیسه ای مشکی جلو آمد و آن را جلوی پای دخترک انداخت. سامر کیسه را برداشت. محتویاتش لبخند رضایت بخشی روی صورت بی روح او ایجاد کرد. رو به داخل کافه گفت:
- همه چی مرتبه خانم. لطفا بیاین بیرون.




مادام پادی با عرق سرد به دیوار بار تکیه کرده بود و نمی توانست حرکت کند. سامر نگاهی به او انداخت. پیرزنِ اسکروچ مانند، رنگش به سفیدی گچ در آمده بود. نمی خواست لذت تماشای این منظره را انکار کند پس لبخندش را حفظ کرد.
- میبینید که سرقرارشون هستن. تو این کیسه هزار گالیون شماست پس لطفا بیاید بیرون تا بتونن قبل از طلوع آفتاب جشنشون رو تموم کنن.




هزار گالیون عدد مناسبی برای به حرکت در آوردن زانوهای پیرزن به نظر می رسید چرا که سرانجام از دیواره جدا شد و به سمت درب خروجی قدم برداشت.




سامر بیرون رفت. مادام پادی در حالی که جرات نگاه کردن به مشتری های جدید را نداشت، سرش را پایین انداخت و او را دنبال کرد. مرگ پوشه ها به سمت کافه خیز برداشتند و با ورودشان نور درون سالن خاموش شد.




مادام پادی مانند بید می لرزید. می دانست که فردا صبح، زمانی که برای باز کردن کافه بر میگشت، چیزی که یادآور اتفاق امشب باشد به جا نخواهد بود اما نمی توانست تصوراتش را مهار کند.




اکنون نور ماه کوچه را روشن می کرد. سامر دستش را درون کیسه ی سیاه برد و کیف کوچکی بیرون آورد، سپس کیسه و سایر محتویات را سمت مادام پادی گرفت. پیر زن با دست های لرزان به بررسی کیسه پرداخت. سکه های طلایی رنگ زیر نور ماه می درخشیدند.
- از کجا می دونی اینا هزارگالیونه؟
- مرگ پوشه ها پول به چه دردشون می خوره که بخوان نگهش دارن؟
- تو اون کیف چیه؟
- سهم من.


و با نگاهی سرد از پیرزن رو برگرداند و سمت انتهای کوچه رفت.


ویرایش شده توسط سامربای در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۱ ۱۱:۲۸:۰۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۸:۱۴ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۶
#2
منم بازی



مستقیم از کمپ ترک میام. اگه قبولم نکنید جایی ندارم برم. آواره ی تاپیکا میشم. یکی به در میزنم یکی به تخته. شماها که اینقدر مهربونید... شماها که اینقدر نورانی هستید... شماها که اهل پاچه خواری مفت نیستید... قبول کنید منو.

به ریش مرلین اگه فعالیت نکنم هم حداقل با خلوص نیت اقدام کردم و همین خیلیه


خدای...من!
از کمپ ترک میای؟ینی تونستن ترکت کنن؟
برو ول بچرخ... هر کاری میکنی بکن ولی فعلا اینجا نیا...نیا!
کلی ویزلی جوان و مستعد انحراف داریم اینجا.
دور شو تا به جبهه سفیدی کمک کرده باشی!
به زودی مقدمات حضورت رو فراهم می کنم.
صبر کن...مجله ی مُده دستت؟
یه بار یدونه از این هارو از هوریس قرض گرفتم. وسیله جالبیه! اگه می شه مجله رو بذارش.
تایید نشد!


ویرایش شده توسط سامربای در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۰ ۱۵:۱۷:۰۶
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۴ ۱:۲۲:۱۹

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۰۱ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۶
#3
نام :
سامر بای

لقب:
گویا در چت باکس عبارت غیرخلاقانه ای اتخاذ شده که در دراز مدت تغییر پیدا میکنه قطعا.

جنسیت:
مؤنث


سن:
نه اونقد پیر که مث هاگرید جزوی از ملک مدرسه شده باشه و نه اونقد جوون که درخواست عضویتش تو محافل جانبی با "برو با بزرگترت بیا" از سر باز بشه.



نژاد:

انسان. اصیل زاده.


قدرت‌های ویژه:
توانایی کت واک. توانایی فخرفروشی. توانایی استعمال وید بدون نیاز به سانسور. توانایی چکش کوبیدن رو منوهای نظارت و مدیریت. تواتایی کت واک. توانایی آباد کردن تپه های کشف نشده. توانایی عارق زدن مصنوعی. توانایی کت واک. توانایی پیچیدن مو لای انگشتان در مواقع تفکر. توانایی رشد دهی گیاهان متنوع از زمین آسفالت شده حتی. توانایی کت واک. توانایی دزدی. توانایی خواندن و نوشتن و پاک کردن. توانایی پخت کاپ کیک. توانایی کت واک. توانایی گیر اوردن ملت در راهروهای خلوت. توانایی پوشیدن لباس های گشاد بدون خدشه دار شدن اعتماد به نفس. توانایی شرکت در فعالیت های تخریبی. توانایی کت واک.



پاترونوس :
کتِ واک کننده



چوبدستی :
چوب درخت بید. ریسه ی قلب گربه سیاه. ۲۸سانت



خصوصیات ظاهری :
مونثی درحال کت واک که خط عطر داره و بقیه با نگاه دنبالش میکنن. لاغر، مداد مانند در اصل. مو طلایی. چشم شهلا. به طور خلاصه ظاهرش باعث میشه بقیه ملت جلو آینه به خودشون بگن "این باطنه که مهمه"؛ البته زیر آفتاب نمی درخشه پوستش. چشاشم طلایی نیست. هرچی دم دستش بیاد که بتونه با بقیه ی دم دستی هاش ست کنه از نظر رنگی رو میپوشه.



معرفی شخصیت :
بی ثبات. انعطاف پذیر. گند دماغ. چکش دوست. بی خود خندان. کت واک. بی هدف. بی هنر. بی منطق. بی وجدان. بی تربیت. بد بد بد. بی حوصله تر از اون که براش مهم باشه امتیاز "بهترین نویسنده ی تازه وارد" رو بگیره. بدور از حواشی خارج از تاپیک های رول نویسی.



تایید شد.
خوش اومدی به ایفای نقش.


ویرایش شده توسط wtf در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۹ ۱۸:۲۱:۱۸
ویرایش شده توسط wtf در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۹ ۱۸:۳۲:۵۷
ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۰ ۰:۲۵:۰۷

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۶
#4
کاربر شناسه ی wtf در این صحنه کلاه را از سر برداشت و در تلاش برای حذف شناسه آن را کف تالار انداخت و با حرارت رویش بالا و پایین پرید و فریاد کشید :انگوری! انگوری!


سپس گیسوانش را از جلو چشم به کنار راند و به سمت میز اسلیترین کت واک رفت درحالی که زمزمه میکرد: هترز گانا هیت... گت لانگ لیست آف اکس لوزرز، دِی ل تل یو آیم اینسین... یو گانا پی فور دیس شت بیب...




پ.ن: میتونی در این لحظه درحالی ک زیر جفت چشمات کبوده فریاد بکشی هافلپاف! هنوز دیر نشده...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۰:۱۳ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۶
#5
ام
خب من اصلا نمیدونم کیی یا چطور ویبره میری یا چرا خود تخریبانه حتی تو رول هم معجون منفجر شونده تولید میکنی در نتیجه سوالی که دلم میخواد از تک تک اعضای قدیمی این سایت بپرسمو مطرح میکنم حالا که گوشه ی رینگی:


۱- اگه با تجربه ی الانت میتونستی یه تازه وارد به جادوگران باشی، چطور رفتار می کردی؟ چه با اعضا و چه در فعالیت عمومی...
چه اشتباهاتی رو مرتکب نمیشدی؟ یکم سوال ناجوریه میدونم ولی اگه چیزی رو نمیتونی مطرح کنی، تو لفافه نپیچ چون تنها کسی که نمیفهمه چی میگی من خواهم بود و بی فایده س:))


۲- برای بهبود سطح نوشتن کدوم قسمت های سایت رو پیشنهاد میکنی؟



۳- اصطلاحاتی که به مرور اختراع شدن تو این فضا رو با توضیحات جانبی ارائه بده.



با تشکر


تصویر کوچک شده


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۶
#6
سلام کلاه

چه حسی داری همه کلاه خطابت میکنن؟ من با تلاوت اون "سلام کلاه" حس کردم چتم.


هافلپاف لطفا وگرنه پدرم از این جریان باخبر میشه.


البته گویا باید دلایلی ذکر کنم و هیچ حوصله ندارم یه دور دیگه این فرمو پر کنم و تا اینجا چیزی جز یه متکبر اسلیترینی به نظر نمیرسم ولی بذ توجهتو به جوانب دیگه جلب کنم.


۱- گشتم آواتار و امضای زرد پیدا کردم که خیلی هم به سایت میاد و مطمئنا تو مهربون تر از اونی که بخوای این همه تلاش منو به باد بدی با حواله کردنم به سایر گروه ها ۲- چون دلم میخواد. دلم میخواد صادقانه ترین دلیلیه که هر کسی میتونه ارائه کنه پس من آدم صادقی م پس هافلپاف ۳- چون هافلپاف کمبود داف داره و من اصن با همین رسالت و فرمون تا اینجا رسوندم خودمو وسط این همه قوانین هچل هفتی که طراحی کردید ۴- چون گفته شده باید دو گروه مورد علاقمو پیشنهاد کنم ولی دارم به تاکیید میگم هافلپاف پس تو گزینه ی دیگه ای نداری ۵- چون تو یه کلاهی و من سرنوشتم دست خودمه ۶- چون اگه نفرستیتم هافلپاف دیگه مهم نیست کی هستی، کجایی یا چیکار میکنی... گیرت میارم و تو تمام رول ها ازت استفاده ی ابزاری میکنم. ۷- چون همونطور که میبینی من آدم کوشا و با پشتکاری م پس هافلپاف.



با تشکر


ویرایش شده توسط wtf در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۸ ۲۳:۴۴:۳۱

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۳ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۶
#7
.: تصویر شماره پنج:.



کلاه را مانند یک تاج مجلل روی سرش قرار دادند یا حداقل این حسی بود که به تدریج وجود هری را غرق در لذت کرد. از روی آن چهارپایه ی زوار دررفته ی چوبی، چنان نگاه فخر آلودی به سرسرای غرق در نور می انداخت که گویی پادشاهیست ناظر بر اعمال رعایایش. لبخندی کج به لب داشت و از شدت باد غبغب نفس هایش به شمارش افتاده بود که ناگهان کلاه تا گردنش پایین آمد.


دنیا تاریک شده بود. بوی خاک، چربی کله و قرمه سبزی مشامش را پر کرد و پیش از آنکه مجال اندیشیدن به شرایط را پیدا کند، صدایی در سرش فریاد کشید: هری پاتر!


مو به گردن هری راست شد. سعی کرد با دو دست کلاه را از روی سرش بردارد اما به نظر می رسید که آن تکه پارچه ی هزار ساله اکنون به جزئی جدایی ناپذیر از کله اش تبدیل شده باشد.
- بلاخره به هم رسیدیم! پسره ی دوگانه سوز نخ نما. فکر کردی تموم شده؟ فکر کردی قسر در رفتی؟


کلاه چنان در گوش هایش فریاد می کشید که هری اطمینان داشت در صورت زنده بیرون آمدن از این معرکه، باید به مدرسه ی جادوگران کرو لال منتقل شود.
- تو فکر میکنی لیاقت تحصیل در این مکان مقدس رو داری؟ تو واقعا پیش خودت چی فکر کردی؟ اون از اون مادر مشنگت که با خیانت مذبوحانه ش یکی از بزرگترین تراژدی های تاریخ عشاق رو رقم زد و به جای ازدواج هپی اور افتر طور با اسنیپ گولاخ، رفت زن اون پاتر پوزو شد. اینم از تو که باورت شده با دست خالی و پوشک پُر تونستی لرد والا رو شکست بدی. حالا من همینجا، رو همین صندلی خفه ت میکنم که ملت دیگه عشقشون به یه مدرسه ی جادوگری خفن رو پیوند نزنن به تو بوقی.

و در این صحنه بود که کلاه دو بند آویزان از طرفین خود را دور گردن پسرک حلقه کرد و در همهمه ی هلهله و تشویقی که سراسر تالار را فراگرفت، پسری که به واسطه ی بهانه ی تو روده نرویی مانند ((عشق)) زنده مانده بود را به سرنوشت حقیقی اش مزین نمود.


مرسی اه.

درود فرزندم.

سوژه بسیار خوبی بود. هری رم زدی از هستی ساقط کردی.

تایید شد
!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط wtf در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۸ ۲۲:۲۲:۰۴
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۸ ۲۲:۴۹:۳۸

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.