بازگشت میلی سنتهوا تاریک است...
سرتاسر مرکز دفاعیه آداسیان را خاکی خاکستری و سرد فرا گرفته است ...
هیچ کس اینجاست نیست جز مازامولای دلشکسته به همراه مادر بزرگ چروکیده اش ، ونوس!
ونوس: مطمئنی همین امروز می رسد؟
موزمال: مطمئنم؟ همین امروز صبح یک نامه ی اربده کش به همراه کلمات رسا از حضور امروزش در آداس برام فرستاد !
ونوس : بعد از این همه مدت دنباله چی می گرده؟
دیگر فرصتی برای حرفهای ونوس باقی نماند ..آسمان غرید و ناگهان،
دنگ
سرتاسر سالن به صدا در آمد. چیزی نگذشت که همه فهمیدند دختری با دماغ 40 کیلویی و موهای وز وز و چهره ای وحشت ناک وارد آداس می شود....
میلی : مازامولا تو منو برای ایجاد یک مرکز آداس به آلاسکا فرستادی و در شرایط سخت منو اونجا نگه داشتی که اینجا با مادر بزرگ به گفتگوهای زنانه به پردازی ؟
وبار دیگر
دنگ..................................................................
به دلیل صحنات اکشن از تعریف این قسمت ، بنده خودداری می کنم . خودتان بزنید .دیگه اینکه مازامولا خوبی؟
ناظر پست منو پاک نکنه ..خدایی این دفعه برگشتم که ببنم جادوگران چه خبره...