- نولا من گرسنمه!
- کوفت!
- نولا من...
- زهر مار!
- نولا ..،
-کروشیو!
نولا جانسون نگاهی به پنه لوپه یا همان شخصیت معروف به دخترک انداخت، که از این حالت(
)
به این حالت(
) در آمده بود!سپس دلش سوخت . جر خورد و آتش گرفت . آخر هر دویشان ریونکلاوی بودند ! فقط دخترک یکم لوس بود!
- چیه؟
-نولا ما از این جا می ریم بیرون؟این جا خیلی تنگه!
نولا نگاهی به اطراف انداخت .
- این جا همش شبیه به همه مشکلی نیست!
- نولا ولی من خستم!
فلش بک؛
به طور خلاصه بگم ، نولا جانسون و پنه لوپه کلیرواتر شبی از شب ها-۶نوامبر- چادر برداشته و جست و خیز کنان با خواندن:
نقل قول:
بلاتریکس نگو بلا بگو!
تنبل تنبلا بگو !
مو ی بلند!
جوهر نمک !
ناخون سیاه واه واه واه!
نه رودی نه آرسی هیچ کس باهاش رفیق نبود!
تنها روی پاتیل خاموش ،نشسته بود تو سایه !
-بلا می یای بریم بیرون؟
-کروشیو ، کروشیو!
. . .
در جاده ای منتهی به ساحل شمال هاگزمید قدم بر می داشتند.
بعد از ساعتی پیاده روی چادر خود را برپا نموده و خفقان گرفته و کفه ی مرگشان را گذاشتند . باشد که از خشم بلاتریکس در امان بمانند.
خلاصه ، جونم بگه براتون . نولا نصف شب بلند شد . نگاهی به آسمان سرخ بالای سرخ انداخت و پنه لوپه را بیدار کرد.
- چی می بینی؟
- بالای سرم رو .
-خب یعنی چی؟
- از لحاظ معنوی یعنی مرلین از ما عصبانی است ، از لحاظ علمی یعنی شبکیه ی چشمم آسیب دیده و سیاهی شب رو قرمز می بینم و از لحاظ پژوهشی چرا بالای سرمون شبیه زبان کوچک اتهای حلق شده؟ البته اون کناره هم شبیه حفره ی حلقه ولی خب من کلا شبکیه ی چشمم آسیب دیده و از لحاظ فیزیکی یعنی خاک بر سرت ، آخر شبی بیکاری؟
- این چه مزخرفاتیه می گی؟ اولین نتیجه ای که باید بگیری اینه که مارو بلعیدن !
- هان؟
- کوفت!
و این اخرین مکالمه ای بود که آن ها در دهان و لبه ی مجرای معده با هم کردند و لحظه ای بعد به درون حفره پرتاب شدند!
پایان فلش بک .
دخترک پاهایش را در شکمش جمع، و دستانش را دور آن حلقه کرد . نولا نیز با حالت قوز زده و بسیار خمیده ،مشغول بازی با نوک چوبدستی اش بود!
- نولا احساس می کنم داریم خفه می شیم !
- احساس نکن!
دخترک آب دهانش را قورت داد . فضا به شدت تنگ و بد بو بود! در واقع و حشتناک ترین معده ی دنیا بود! معده ی شاه ماهی بود!
- می شه یه سوال بپرسم؟
نولا غرولندی کرد . به معنی اینکه:«می تونی بپرسی»
- نولا این آب سبز که از زیر پامون بیرون می آد چیه؟ خیلی داغه!
نولا نگاهی به زیر پایش انداخت و تازه متوجه اسید معده که تا مچ پایش جمع شده بود انداخت . این جا دیگه اخر خط بود.
- می ترسی ؟
- نه ، من ... فقط نمی خوام بمیرم!
- پنی !
- هوم؟
- منم میترسم !
دخترک سری به نشانه ی همدردی تکان داد و به زیر پایش خیره شد.
- پنی!
- هووم؟
- می شه یه اعترافی بکنم؟
- آره.
- من رنک بهترین تازه وارد ریونکلاو رو ازت دزدیدم!
دخترک نگاه خمصانه ای به نولا جانسون ، دخترکی که همیشه بوی شکلات می داد انداخت. سپس آه عمیقی کشید .دیگه پشیمانی فایده نداشت. اسید بالا تر آمده بود!
- منم باید یه اعترافی بکنم!
- خودتو خالی کن!
- من ... من یه در خواست عضویت برا محفل دادم ، ولی می خوام مرگخوار بشم!
- خب ، چه ربطی داره؟
- اخه می خواستم برا مرگ خوارا جاسوسی کنم که ارباب منو راه بده !
نولا سری تکان داد . از این ساحره ی مو مشکی همه چیز بر می آمد. حتی یک بار کیسه خون دای لووین رو سر کشید! البته اولای عضویتش بود !
- نولا ؟
- هووم؟
- من ، من شانه صورتی ات رو که روش عکس السا بود برداشتم!
- چرا؟
- چون ، چون لیسا باهات قهر بود!
لیسا گفت شونه ش رو بردار!
- پنی؟
- هوم؟
- منم ...منم . من ساحره ی بدی ام . من وقتی خواب بودی برات سیبیل کشیدم ، من پاشنه ی کفش لیسا رو شکوندم ! من هدفون لایتینا رو ازش کش رفتم ! من وقتی شما خواب موهاش رو شینیون کردم و براش پاپیون صورتی کشیدم! من عکسای لرد رو از تو کمد لینی کش رفتم و دادم به املیا ! من پشت ماسک آرسینوس آدامس چسبوندم! من با جوهر نمک بلاتریکس چسب چوب قاتی کردم! من...
- بسه دیگه!
اسید دیگه به چانه هایشان رسیده بود!
- پنی ، تو بهترین دوست منی!
ولی دخترک فرصت جواب نداشت. و این آخرین سخنان نولا جانسون و پنه لوپه کلیرواتر(دخترک) و ،وداع شان با زندگی بود. ما همیشه دور را می بینیم ، افق را . در حالی که افق چیزی جز محدوده ی دید ما نیست! یک دخترک نباید از مرگ بترسد ، زیرا مرگ چیزی جز پیمان با تاریکی نیست.