هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۷:۲۹ دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۶
#1
نقل قول:
اگه قرار نیست گروه تغییر داده بشه خب من مشکلی ندارم و میتونم دوباره ثبت نام کنم و برم گریفندور!


آهاقای مارکوس!
ایول. احسنت.
نشون بده که قوانینشون الکنن و در نهایت ما کاربرها پشت همدیگه‌ایم.
نباید اجازه بدیم این‌ها خون مارو بکنن تو شیشه.
اگر مارا بکشند، با خون خود گروه خود را عوض می‌کنیم.
این مدیریت فاسد بداند...
ما هوای یکدگر را داریم و تا لحظه‌ای دیگر، از اینجا جُم نمی‌خوریم.





خاهانوم اسکیتر!
دستم به قلمتون.
لطفاً گروهشو عوض نکنید که نتونه رول هایی که من در بدو عضویتم نوشتم رو بخونه. اجازه ندید آبروی مومن ریخته بشه.
نشون بدید کی رییسه خاهانوم اسکیتر.
ما پشت مدیریتیم.
از اینجا هم جُم نمیخوریم کما اینکه از دیگر جاها هم جم نخوردیم.




عکاسم عکس می‌گیرم. عکاسم عکس می‌گیرم. عکاسم عکس می‌گیرم.


Did You Get Any Of That?


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۶
#2
دوئل کالین کریوی و ریگولوس بلک

اخطار! این پست بر اساس یک داستان واقعی نوشته شده. هرگونه شباهت بین شخصیت‌های این پست و افراد سایت، قویّاً تایید می‌شه.

-سلام! پیشاپیش بگم بهتون؛ قبل اینکه شناسه لرد رو ببندین، اول شناسه من رو حذف کنید. در غیر این صورت میرم تو گفتگو با مدیران همه رو به فحش می‌کشم تا مجبور شید حذفم کنید.
-باشه رودولف. ولی کی گفته لرد می‌خوان برن؟
-درغیر این صورت میرم تو گفتگو با مدیران همه رو...
-باشه باشه! حذفت می‌کنیم.

***

-تنهاییم تو چت باکس. لباسامونو عوض کنیم راحت بشینیم.

لرد اینو گفت و شروع کرد به اوه! عجیبه! پتی گرو تو ترمیم بعضی قسمتا اوه...
همه ساکت بودند که ناگهان خری گفت:
-فروش عکس لختی اسمشو نبر!
-آهای...صبر کن. اون دوربین لعنتی رو بده به ما!
- ... خوبین شما؟ ...

دیری نپایید که لرد بی‌آبرو و عکاسی کالین بیابُرو شده بود. هرجا پا می‌ذاشت، مردم بهش می‌خندیدن و دپرس شده بود. این شد که تصمیم گرفت بره.
-ما تصمیم گرفتیم ب...
-سلام! قبل اینکه شناسه لرد رو ببندین، اول شناسه من رو حذف کنید. در غیر این صورت میرم تو گفتگو با مدیران همه رو به فحش می‌کشم تا مجبور شید حذفم کنید.
- باید یه دلیل منطقی برای بستن شناسه‌ت بیاری.
-عکسای لختی منم پخش شده.
-متوجهیم! اما مگه خودت پخششون نکردی؟ خودت گذاشتی تو آواتارت.
- در غیر این صورت میرم تو گفتگو با مدیرا...

***

کالین یک بی‌خاصیت بود. یک بی‌خاصیت که با فراری دادن لرد، باعث شده بود که جامعه جادوگری به داستان بره و حالا خودش عاطل و باطل نشسته بود لب جدول و قفلی زده بود رو عمر گذرانش. جامعه کالین رو برنمی‌تافت. چند وقت پیش، قسمت آقازاده شما هم بشه، کالین رفته بود خواستگاری و خان‌عموی امیرسارا ، بهش سخت گرفته بود. سخت گرفته بود بهش... به او! سخت نگیرین تو ازدواج جوونا. خان‌عمو بهش گفته بود:
-پستات کمه.

و کالین در این لحظه واقعاً نیاز داشت! این شد که سرشو انداخت پایین به طوری که ملت چهره‌ش رو نبینن و در حالی که به خودش دلداری می‌داد که کارش اون‌قدرها هم بد نیست و تو جوامع غربی این کارا عادیه، راه ساختمون گوشه‌ی خیابون رو پیش گرفت. مادری که دست بچه‌ش رو گرفته بود و داشت رد می‌شد با دیدن تابلوی خاکی و کج و معوج بالای ساختمون،دست گذاشت روی چشم نوگلش و مسیر رو کج کرد. کالین وارد ساختمون شد و برای آخرین بار قبل از ورود، نگاهی به تابلوی ساختمون کرد. با خط ناسالمی روش نوشته شده بود:
کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟

وووووووی! کالین یه کثافت بود. یه ... ووووی ... کثافت که پیش خودش فکر کرده بود هرکی تعداد پستاش بیشتر باشه بهش زن می‌دن. چندش!

***

-بابا ویزلی؟ گشنمه.
-صبر کن بچه ویزلی. آلبوس که از خانه ریدل ها برگشت، بهش می‌گم تدبیری بچینه.
-بابا ویزلی؟تدبیر یعنی چی؟
-صبر کن بچه ویزلی. آلبوس که از خانه ریدل ها برگشت، ازش می‌پرسیم.

خانه ریدل ها



دامبلدور دستی کشید به یکی از اعضاش که حضور ذهن ندارم چی بود اما یادمه نقره فام بود. سپس دستی کشید به ریشش که خاطرم نیست چه رنگی بود اما ریش بود و رو به هکتور گفت:
-لرد رفته!
-بله.
-سایت به فنا داره می‌ره.
-بله.
-باید یه تدبیری بچینیم تا کاربرا سرگرم بشن.

این رو گفت و توی دفترچه‌ش، کلمه‌ی تدبیر رو نوشت تا بعدا بره معنیش رو از باباویزلی بپرسه. بعد دوباره رو کرد به هکتور و گفت:
-باید دوباره باشگاه دوئل رو راه بندازید! آره. این بهترین کاره.

رنگ هکتور پرید. لپاش گل انداخت. گوشاش سرخ شد. چشاش خون شد. ویبره‌ش قطع شد. با صدای لرزونی گفت:
-خیلی بیتربیتی.
-چرا؟
-ایده‌ دوئل متعلق به لرده. مال لرده. حالا که لرد رفته، دیگه حق نداریم دوئل کنیم. هیچوخ.هیچکس. دوئل کردن، بی احترامی به لرده. کعنهون این میمونه تف کنی تو صورت لرد. خیلی کار زشتیه.
-

خانه گریمولد

ویزلی ها دسته به دسته نشسته بودند و منتظر دامبلدور بودند که ... عه اومد.

-عه اومدی آلبوس. ملت گرسنه‌ن. غذا می‌خوان.

رنگ دامبلدور پرید. لپاش گل انداخت. گوشاش سرخ شد. چشاش خون شد. رعشه گرفت. با صدای لرزونی گفت:
-خیلی بیتربیتی.
-چرا؟
-ایده غذا متعلق به آدم و حواست. مال آدم و حواست. حالا که آدم و حوا مرده‌ن ، دیگه حق نداریم دوئل ک.. چیز! غذا بخوریم.

این رو گفت و در مقابل چهره‌ی مبهوت ویزلیا، رفت تو اتاقش و به درون تابلو سفر کرد.

***

افکت های نوری ، سر و صدای زیاد، ضرب آهنگ، ساز های کوبه‌ای و ازین جور چیزا، کنترل جسم و روح کالین رو در دست گرفته بود و در همین لحظات، ناظر بلند فریاد می‌زد:"کی؟ کی؟ کجا؟ با کی؟ چیکار؟" و کالین ناخودآگاه اسپم می‌زد. الله اکبر! ببین کفر رو. کالین حسابی دور گرفته بود و داشت پست های مال و توپی می‌زد و شانس صعود داشت که ناگهان فریاد های یک گریفی فضای تاپیک رو پر کرد.
-کالین بباز. کالین باید ببازی.

علتش این بود که داور مسابقه‌ی بعدی کی کی کجا، هکتور بود و گریف هکتور رو تحریم کرده. الان شما میون کلامم، برین دوئل های بعد از هاگوارتز امسال رو بخونین. یک گریفی هم به جز بنده دوئل نداشته. تصمیم همگانی دوتن از گریفی‌ها این بوده که بیاین هکتور رو تحریم کنیم!! چون بیتربیته و بهمون نمره کم داد تو هاگوارتز و آقایان فیلان و فیلان که چقدر هم عاقل و دوست به نظر میان، مثل همیشه ککشونم نگزید و سکوت کردن و این ایده ماه‌هاست داره عملی میشه.
در همین عنفوان که داشتم راز های پشت پرده رو داستان می‌کردم، ریگولوس لامصب در گوشه‌ی دیگری از تاپیک نشسته بود و داشت روی یک رینگ دیگه، کی کی کجا بازی می‌کرد.
- تو کلبه‌ی هاگرید.
-لطفا قوانین اسپم رو رعایت کنید. ابتدا کِی میاد و سپس کجا! ترتیب رو در اسپم دادن رعایت کنید.
-چشم.
-خب بفرمایید... کِی بدید.
-تو کلبه‌ی هاگرید.

***

ریگولوس رو انداختن بیرون و کالین هم سرخورده از باخت سیاسی‌ای که داده بود، نشسته بود دعا می‌کشید و سیگار می‌کرد. ریگولوس که از اولش هم منتظر فرصتی بود که با کالین صحبت کنه، رو کرد بهش و گفت:
-پستات کمه؟
-ها بله...
- من یه شغل توی جادوگر تی‌وی برات سراغ دارم. مزایاشم خوبه.
-ناموسواری؟ چی هس؟
-ردپای آبی.
-هن؟ نهنگ آبی؟ خودکشی؟
-آخه کالین جون؟ من نقش مازوخیستی میدم به تو که بری خودت رو بکشی؟ این یکی کاملا سادیستیکه. میتونی تمام عقده هایی که تالا داشتی رو سر مخاطبات خالی کنی.

***

-سلام به بچه های خوب توی خونه. من کالین هستم و سگم، آبی گم شده. اون چند تا ردپا برام گذاشته و من با پیدا کردن اون ردپاها میتونم پیداش کنم.

این رو گفت و سرخوش، شروع به گشتن کرد. یه لیوان که ردپای آبی تو کل لیوان مشهود بود رو برداشت، و در حالی که دستشو میمالید زیر چونه‌ش نُچِ خانمان سوزی گفت-که یعنی حیف شد اینجا ردپایی نیست.- و رفت سراغ ظرفی که اتفاقا ردپای آبی تو کل اون ظرفه هم مشهود بود.
همینطور داشت الدنگ بازی می‌کرد که ناگهان تابلوی فردی که زیر یک پرده قایم شده بود، از پشت سر صداش کرد:
-پیس پیس.
-خدای من. صدا می‌آد. بچه‌های توی خونه. به نظرتون صدای یکی از ردپاهای آبیه؟
-پیس پیس.
-بیاین با هم بریم و ببینیم داستان از چه قراره.

کالین با یک پرش، جهید توی تابلو و رو به فرد پنهان گفت:
-آهاقا؟ شما می‌دونید سگ من کجاست؟

فرد پنهان سگ رو پرت کرد سمت کالین و گفت:
-بیاه! خیلی بزی. چه مرگته؟ کوری؟ وقتی یه جو شعور نداری یه ردپا تو لیوان پیدا کنی غلط می‌کنی میای مجری برنامه میشی.
-غلط کردم.

در همین حین که کالین داشت غلط می‌کرد، ریگولوس از بیرون تابلو هی داد میزد:
-کات کات. بسه. وای چه غلطی کردیم گفتیم ارباب داره ازین شهر میره سرپناه نداره بهش تو این تابلوی داخل استودیومون جا دادیما. الان می‌زنه بچه مردم رو می‌کشه. جواب امیرسارا رو چی بدم تو این بی شوهری؟

-همچنان غلط کردم.
-می‌خواستی نکنی... نجینی! بخور.

لرد این رو گفت و پرده رو درید و از زیرش اومد بیرون و نجینی هم پشت بندش جهید سمت کالین.

-صب کن صب کن... آبی! ردپا بذار.

آبی فرض یه ردپا گذاشت جلوی چشم کالین. کالین نزدیک شد به ردپا و دقایق طولانی بهش خیره شد. بعد روشو کرد سمت لرد و گفت:
-یعنی ردپاش کجاست؟

لرد و نجینی هردو از شدت بلاهت موضوع، دچار ایست قلبی شدند و مردند و کالین هم رابینسون کروزوئه شد و تا ابد در تابلو به ساختن دنیای خویش پرداخت. دنیایی که بمب و موشک نمیسازه چون اصلاً بخوادم بسازه بلد نیست.


ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۸ ۲۱:۳۱:۴۵


عکاسم عکس می‌گیرم. عکاسم عکس می‌گیرم. عکاسم عکس می‌گیرم.


Did You Get Any Of That?


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲:۰۲ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶
#3
سلام آهااقای اسمشو نبر. آهاهاقای دیگروس. آهاقا/خواهانوم کراب.
دوئل خیلی حال می‌ده.

درخواست دوئل با آهاقای بلک رو دارم.
من پیشنهاد دادم مهلتش یه روز باشه اما آقای بلک می‌گفت بیست و یک روز.
آخرشم گفت اصلا نه حرف من، نه حرف تو. سه هفته!
به نظر منطقی میومد، قانع شدم.
بزن بریم.



عکاسم عکس می‌گیرم. عکاسم عکس می‌گیرم. عکاسم عکس می‌گیرم.


Did You Get Any Of That?


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۶
#4
"برای محفل، روشنایی و عشق"


-به نام خدا. سلام.

کالین محکم کوبید تو سرش و رو به یکی از عوامل صحنه گفت:
-عه! بد گفتم. نمیشه از اول بریم؟ چی؟ لایویم؟ آی لایو یو تو. بعد برنامه چیز کن. آ؟ هن؟ حله حله.

یه سرفه کرد و شروع کرد به نطق کردن:
-عزیزان! اسمشو نبررررررررررررررررر.اسمشو نبررررررررررررررررر.

بعد یهو ساکت شد و شروع کرد به خاروندن چونه‌ش.
-امم...اسمشو نبر چی؟ من یادم رفت چی می‌خواستم بگم. پوشو برو بیرون. عزیزم. شما! شما که لایوی. پوشو برو بیرون . پوشو! میاد اینجا خودشو در معرض لایو نشون بده. من تورو توی برنامه‌های قبلی هم دیدم. میای به همه‌ی مجریا لایو لایو میکنی. پوشو!

سپس در حالی که خیلی حال کرده بود، یه فیگور پیروزمندانه گرفت و گفت:
-کجا بودیم؟ آها! اسمشو نبر زنده‌ست. یه جان‌پیچ دیگه هم داره. وووووووی. وووووووی. دارم از جان‌پیچ هشتم صحبت می‌کنم. وووووی. ووووووی.

همینطور با دهنش صدای وووی وووی در می‌آورد تا ضعف جلوه‌های ویژه رو جبران کنه اما اصلا ترسناک نبود.
-تنبل نباشید. مثل هری پسر برگزیده باشید.

در حالی که جمله‌ی بالا رو می‌گفت، دست کرد تو جیبش و بی‌خود و بی‌جهت، عکسش کنار هری رو در اورد و گرفت رو به دوربین و در حالی که هی با انگشت به هری اشاره می‌کرد، گفت:
-این آهاقای پاتره، اینم مهههنم. مثل ایشون باشید. ایشون.

بعد عکس رو خیلی با دقت و ظرافت و طوری که تا نشه، برگردوند توی جیبش و فریاد زد:
-برید پیداش کنید. از علائمش هم اینه که اگه بهش دست بزنین دررر جا سقط می‌شین. پس لطفا یه همراه هم با خودتون ببرید که اگه سقط شدید، اون جانپیج رو بیارتش به آدرس آرجانتین، بعد از پل صدر، صدا و سیمای چیز تا محفلیای خففففهن نابودش کنن. هرکی جان‌پیچ رو پیدا کنه جایزه‌ش اینه که دوباره بگرده دنبالش.

و رفت:
-خدافس.


ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱۱ ۲۱:۰۰:۰۳


عکاسم عکس می‌گیرم. عکاسم عکس می‌گیرم. عکاسم عکس می‌گیرم.


Did You Get Any Of That?


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۲۱ پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۶
#5
سلاااام.
من دوباره مزاحم شدم.
رول دوئل

فک کنم دیگه جمله‌بندیای اینطوری عامیانه تثبیت شدن. باحاله به نظرم.



عکاسم عکس می‌گیرم. عکاسم عکس می‌گیرم. عکاسم عکس می‌گیرم.


Did You Get Any Of That?


پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۰:۵۰ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶
#6
آرسینوس در حالی که شررری عرق میریخ رفت در زد. و وارد شد و متوجه شد که اونجا کلبه‌ی هاگرید بوده و هاگرید رو یافت که پس کله‌ش یه زخم غریبی نمایان شده بود.

-هاگرید؟ اینجا کجاست؟ اینجا کجاست؟
-کلاسه! معلمش چارشمبه‌س یخورده بی‌حواسه.
-
-هار هور قیر.
-
- بامزه نبود؟
-
-نه بی‌شوخی دوس داری بودونی اینجا کوجاس؟
-ها بله.
-تاب نمیاری کف میکنی پس میوفتی آ.
-نه. بگو.
-پس بیشین تا بوگمت.

هاگرید دست کرد صندوق عقبش و دوتا کیک به رنگ های قرمز و آبی در آورد و گفت:
-خوب تماشا کون. این کیک قرمز رو اگه بوخوری، همه‌ی پرده ها کونار میره و موتوجه میشی که این دنیای فانی از چی تشکیل شده و اون موباحث سحر و چمیدونم جادوی واقعی و این موزخرفاتی که توی انجومن های عمومی، یه مدت ملت با ذوق راجع بهش صوبت می‌کردن رو تا دسته موتوجه میشی. اما اگه این کیک آبی رو بوخوری، همه چیز رو فراموش می‌کونی و برمی‌گردی به زندگی سگیت.
-خب. میخوام بدونم. بده کیک قرمز رو.
-
-
-
-بده دیگه.
-کور خوندی جیگَر. همشو خوودم میخورم.

بدینسان بود که هاگرید همینطور خالی خالی، همه‌ی کیک رو یه جا دولپی نوش جان کرد و همه‌ی پرده ها واسش کنار رفت و با حفظ سمت، همه چیز رو هم فراموش کرد و غیب شد و رفت پی زندگی سگیش.



عکاسم عکس می‌گیرم. عکاسم عکس می‌گیرم. عکاسم عکس می‌گیرم.


Did You Get Any Of That?


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۹:۵۰ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
#7
دوئل کالین کریوی و گیبن


‏- غلط کردم.
-واستا!
‏- اشتباه کردم.
-واستا می‌خوایم بکشیمت.
‏- دروغ می‌گی. می‌خوای بزنی.

لرد ولدمورت با چوب‌دستی افتاده بود دنبال کالین و کالین هم یه لایه التماس و سجده و لابه پخش زمین می‌کرد و روش یه لایه فرار می‌اومد و از جون و دل، جاخالی می‌داد تا جون و دلش حفظ شه!
همین چند لحظه پیش همه‌چیز روال بود.
کالین و دوربینش این‌ور خیابون، مشغول زوم کردن روی یک ساحره‌ی گذران بودن، بی‌خبر از اینکه لرد اون‌ور خیابون بدو بدو داره میر‌ه پدرِ صاحاب یه خانواده‌ی مشنگ رو در بیاره.

-این عکســـ... این عکس کلی لایک می‌خوره.

چیک!

-عه! چره عکسم سوخت؟

نور خیره کننده‌ای که کالین پیش‌بینی‌ش نکرده بود، افتاده بود توی عکس و باعث شده بود عکس بسوزه و هیچی به هیچی. دوربین جادویی هم که دیده بود ساحره از کادر خارج شده، ضدحال خورده و لنزش حالت زومش رو از دست داده و به اندازه‌ی طبیعی برگشته‌بود.
کالین که گدای لایک و فالوئر بود و حسابی روی اون عکس سرمایه‌گذاری کرده بود، افتاد دنبال منبع خرابی عکس و اون رو در کله‌ی کچل رهگذر تندروی اون‌ور خیابون دید که کچلیش نور رو انعکاس داده بود توی لنز. سریع دوید وسط خیابون تا بره اون‌ور و ته‌وتوی قضیه رو در بیاره.
توی مسیر رفتن به اون‌ور خیابون هم یه ماشین نزدیک بود زیرش بگیره و بوق زد و حرف بد زد و با تکون دادن انگشتش شخصیت خانوادگیشو نشون داد و رفت. کالین که هیچ ایده‌ای نداشت رهگذر پیاده‌ی مخوف تندرو چه کسیه و نمی‌دونست که اعصاب هم نداره چون پروفسور تریلانی دوباره فاز برداشته بوده و پیشگویی های نامطلوب کرده بوده و اسنیپ آنتن بازی در آورده بوده و بهش گفته بوده و رهگذر پیاده‌ی مخوف، خیلی عصبانی داشته می‌رفته عفت خانواده‌ی مشنگی که تولد بچه‌شون بوده رو لکه‌دار کنه، رفت و با یک جهش موفق، یقه‌ی ردای طرف رو گرفت و در حالی که از یقه‌ی طرف آویزون شده بود، جیغ‌زنان گفت:
-ولدمورت! گند زدی به عکسم. خیلی بدی.

توی همین اثنا، دوباره ماشینه برگشت و گفت:
-اُزگل! تو که هیچ ایده‌ای نداشتی این بابا کیه. چطوری اسمشو صدا زدی؟ اُزگل!

گفت اُزگل. دوبار گفت اُزگل. شخصیت خانوادگیش رو نشون داد. مرتیکه معلوم نبود وسط یه داستان جادویی و وسط یه خیابون جادویی با ماشین چه غلطی می‌کرد. بگذریم...
کالین که میون زمین و یقه، ترسیده بود و هوایی شده بود، گفت:
-چیز... شوخیه دیگه؟ واقعنکی که ولدمورت نیستی؟
‏-
-از بچه‌های دانشکده هنری؟ تیاتر و ازین فازا؟
‏-
-عکاس نمی‌خواین؟
-از یقه‌ی ما پیاده شو!

کالین خودشو پرتاب کرد پایین و پا گذاشت به فَ... بیخیال! بقیه‌ش رو همه می‌دونید. همون اتفاقای اول رول...
هرکی که گفت لرد ولدمورت هیچ‌وقت نمیدوعه دنبال یه نفر و این جلف‌بازیا مطابق شخصیت‌پردازیش نیست، یقین کنین که داره شخصیت خانوادگیش رو نشون می‌ده. لرد می‌دوعه، خوب هم می‌دوعه! شما بپر یقه‌ش رو بگیر، زنده بمون و پا به فرار بذار ببین می‌دوعه دنبالت برای اعاده‌ی شرفش یا نه.
خلاصه ولدمورت طلسمای بد می‌فرستاد به کالین و کالین هم طبق تکنیک لایه‌لایه‌ایِ سجده/فرارش، قسر در می‌رفت که ناگهان اسکریم جیور به اونجا آپارات کرد و در ثانیه، خودش رو پرت کرد تو آغوش لرد ولدمورت.
-اربابا، جانا! آمدم جونم به قربونت. اومدم اربابا.
-ولمون کن مردک. تو کی هستی دیگه؟
-به همین زودی مغز استخونات رو فراموش کردی؟
-دور شو می‌خوایم این مشنگ‌زاده‌ی بیشعور رو ادبش کنیم.
-حرفت عزیزه. اما اربابا! دامبلدور مرده. بله دامبلدور مرده! مرده و وصیت هم کرده. وصیت مرده نباید رو زمین بمونه.

کالین همینطور سجده کنان، توی شعاع لرد ولدمورت دور پلیسی می‌زد تا طلسم نخوره بهش.

-نمی‌فهمیم چی می‌گی روفوس. کدوم گوری بودی این همه سال؟
-کجا بودم؟ آ قربون سوالت بشم ارباب. تو وزارتخونه بودم و ارثیه‌ی دامبلدور رو چک می‌کردم. چک می‌کردم که نکنه توش چیزی گذاشته باشه جهت نابودی ارباب تاریکی‌ها.

ولدمورت کمی فروکش کرده بود و با تقریب خیلی خوبی، بیخیال کالین شده بود. رو کرد به اسکریم‌جیور و گفت:
-خب؟ نتیجه‌ش چی شد!
-تو یه کلمه برات خلاصه‌ش کنم... ابزورد! پوچ! بیهوده! شر! ور! بی‌خطر! توکلی! با هفتاد سال سابقه! خدایش بیامرزد!
-خب مبارکه. حالا برو.
-د صبر کن دیگه ارباب جون. باید پروتکل انجام بشه.

این رو گفت و دست کرد توی جیباش و یک میکروفون و یک جغد قهوه‌ای در آورد و دهنش رو کرد توی میکروفون و گفت:
-به نام جانی ارباب، پروتکل شماره‌ی یک! وصیت نامه‌ی آلبوس پرسیوال بلاه بلاه بلاه دامبلدور!

نگاهی به کالین کرد که اصلا گوش نمی‌داد. ترجیح داد سخن رو کوتاه کنه و اون یه خط اصلی رو بخونه و بره.
-اهم اهم. برای کالین کریوی عزیزم، جغد قهوه‌ای رنگ خانوادگی‌ام را می‌گذارم تا اعمال قهوه‌ای‌ زندگی‌اش را پوشش دهد.

بعد سرشو آورد بالا و یه نگاهی به کالین کرد که داشت سجده/فرار می‌کرد و یه نگاهی هم به لرد کرد که رداشو با دستش گرفته بود تا پیش‌پا نخوره و دنبال کالین می‌دویید و گفت:
-ما این جغد رو دادیم تا تکنسین های جانوری وزارت، یعنی هاگرید و باروفیو بررسی کنن. دست کردن و ته و توش رو در آوردن اما چیز مخربی درش نبود. یک سری چیزای نامساعد بود که به باور قدیمیا خاصیت داره و خب دوتایی همونجا انداختنش رو تابه، حرارت دادن بهش و خوردنش. نتیجتاً باقی مانده‌ی جغد رو می‌دیم خدمت شما.

و اینطوری بود که یک جغد پیر خرفت رو پرت کرد سمت کالین و خودش رو هم پرت کرد سمت لرد ولدمورت و گفت:
-اربابا!حالا باید پروتکل شماره‌ی دو رو اجرا کنیم.
-ای بابا باز اومدی که. بگو! بکن! اجراش بکن.
-
-
-همین بود ارباب جون. با مغز استخونت خدافظی کن که رفت به خاطره‌ها بپیونده.

درحالی که روفوس، لرد رو گرفته بود زیر سیل ماچ، کالین خودش رو وصله‌ی جغد کرد و سعی کرد فرار کنه و علی‌رغم استارت های بدی که داشت، نهایتاً موفق هم شد و پرید و رفت و لرد هم که دید کی به کیه، به‌جاش روفوس رو کشت و راه خونه‌ی مشنگا رو که پروفسور تریلانی پیش‌بینی کرده بود خیلی جیز هستن و نباید سمتشون رفت، پیش گرفت تا بکشتشون و دیگه جیز نباشن. لرد ولدمورت آدمی نبود که تهدید کنندگانش رو زنده نگه داره. حالا می‌خوای اسنیپ آنتنه باش و هرچی تریلانی گفت رو صاف بنداز کف دست لرد، می‌خوای مشنگ باش و جیز باش. توی پرانتز یه چیزی بگم، نمره هم کم کردید فدای سرتون ولی این آنتن بودن خیلی بده. دهن ما صاف شد تو مدرسه سر همین که به آنتن‌ها بفهمونیم وفاداری به ناظم، با آنتن بازی متفاوته. شما هم میون پرانتز آنتن نباشید. خب؟ آم...کجا بودیم؟ آها! کالین.
نه والا! کالینم اوکی بود. مشکل این جغده بودش. یه‌کم زیادی بی سر و پا بود. سرش اوکی بود ولی پایین تنه‌ش... همونطور که روفوس گفت، در دستان درنده‌ی هاگرید و باروفیو قرار گرفته بود و خلاصتاً کمیتش می‌لنگید. انقدر پرانتزی پرواز کرد که نهایتاً سقوط سفتی روی چمن های خیس و سوسیس اندود حیاط یک خونه‌ی مشنگی داشتند. کالین همین که به خودش اومد دید بچه‌ی دماغوی خونواده که یک کلاه بوقی مریض هم سرش گذاشته بود، دماغشو مالید به تیشرتش که نشان از شخصیت خانوادگیش بود و فریاد زنان گفت:
-بابا بابا. عکاسمون اومد. با یه جوغد.

جوغد؟ اگر سرکه نمی‌خورد و پنیر نمی‌کشید، آینده‌ی روشنی در انتظارش بود. یحتمل هاگریدی، آنتنی چیزی ازش در می‌اومد. بابای خونواده با رکابی شیری و پیژامه‌ی راه‌راه سفید-آبیش که با اون سبیلای شمشیری و کله‌ی میون طاسش، یه جلوه‌ی ستم خلق می‌کرد، اومد بیرون و در حالی که به کالین لبخند می‌زد و به طور مشکوکی دستاشو به هم می‌مالید و ابروهاشو بالاپایین می‌کرد، فریاد زد:
-خانم دیدی گفتم این دیجی کالا معتبره؟

کالین مبهوت گفت:
-دیجی چی؟
-سفارشمون رو اوردن خانم. یه عکاس تر و تازه. شیپینگشون هم با جغده.
-چی؟ شیبینگ؟ شیب؟ بام؟
-هیچی پسرم. شما تازه رسیدی هوا به هوا شدی. چرا انقدر کوچولویی؟

جمله آخر رو در حالی گفت که دستاشو به هم می‌مالید. هوا هیچ‌جوره اونقدر سرد نبود که باباعه هی دستاشو بماله به هم و این قضیه نشون از شخصیت خانوادگی تعطیل اون خانواده می‌داد.

-چرا سیبیل داری پسرم؟
-هاااا این؟ مصنوعیه! گذاشتم که توی شورای ویزن راهم بدن بتونم برم با مشاهیر سلفی بگیرم.

توی همین اثناء مادر خانواده هم اومد بیرون و بذارید اینجوری بگم که در طاسی سر و شمشیری بودن سبیل، کاملا رقیب چغر و بد بدنی برای شوهرش محسوب می‌شد. پیژامه‌ش همون برند پیژامه‌ی باباعه بود و اما لباسش... لباسش شدیداً سوسیسی بود که نشان از سوسیس اندود کردن کف حیاط می‌داد.
مامانه هم یا خدا! مامانه هم در حالی که دستاشو می‌مالید به هم و به دوربین کالین نگاه می‌کرد، گفت:
-امروز تولد امیرارسلان جونمونه. تو رو از دیجی‌کالا سفارش دادیم که برامون عکاسی کنی.

کالین انقدر حواسش پرت سوسیس های اندوده شده!؟ ی کف حیاط -که یحتمل شام تولد بودند- شده بود که هیچ نفهمید مادر فولاد زره چی گفت. تنها چیزی که متوجهش شد این بود که هرچی صدای کلفت تا قبل از دهان گشودن مامان امیرارسلان جون شنیده بوده، صرفاً یه شوخی ساده بوده.

-عام. من برم!؟
-بری؟ چی‌چی و بری؟ ما این همه راه اومدیم. حالا می‌گی عکس نمی‌گیری؟

ناگهان زنگ حیاط به صدا در اومد. دیجی‌کالا عکاس اصلی رو آورده بود. کالین رسماً خشکش زده بود. مامان و بابای خانواده در حالی که دستاشون رو به هم می‌مالوندن، شروع کردند به یکی درمیون سخنرانی کردن.
-چی؟ تو عکاس اصلی نیستی؟
-ازین پاپارازیا هستی؟ خواستی زندگی شخصی مارو به جهانیان بنمایی؟
-به جهانیان می‌نماییمت. حالا صبر کن.

کالین نای فرار نداشت. نای سجده هم نداشت. نتیجتا نای سجده/فرار که در اون صاحب‌سبک بود رو هم نداشت. صرفاً ناله‌های نامفهوم می‌کرد و امیر ارسلان...جان!؟ و مامان و باباش... مامان و بابا جانش!؟ اومدند سمتش و بردند حبسش کردند توی اتاق پشتی تا بعد از تولد شخصیت خانوادگیشون رو فرو کنند توی مغزش. توی مسیر اتاق پشتی امیرارسلان دوباره دماغشو مالید، این‌بار به تی‌شرت کالین و کالین خیلی چندشش شد از این شخصیت خانوادگی.

سمت لرد ولدمورت.

با خودش پیشگویی تریلانی رو مرور می‌کرد." آنجا... مشنگستان، درب بنفش. پشت آن در و در اتاق پشتی، مرگ در انتظار توست." و لرد داشت می‌رفت مرگ رو بکشه و فاز "حتی مرگ هم ازمن فرار می‌کند" برداره و این داستانا.
به در بنفش رسید. در زد و امیرارسلان در رو باز کرد و اومد که دماغشو بماله به پایین ردای لرد سیاه که با یه چک افسری روبرو شد. بچه‌ی پررو که تازه داشت ادب می‌شد، اومد بره به مامان باباش بگه که عمو زدتش اما عمو یه افسری دیگه هم خوابوند زیر گوشش.
-تا تو باشی چغلی نکنی. کسی حق نداره آنتن داشته باشه. فقط ما حق داریم آنتن داشته باشیم.ام... ما و ناظم مدرسه‌ی کالین‌اینا!

یدونه دیگه هم خوابوند زیر گوش بچه، چون تا سه نشه بازی نشه. بعدش راه افتاد از لای سوسیس های اندوده شده‌ی کف حیاط به سمت خونه و اتاق پشتی.

ده دقیقه‌ی بعد

-آواداکداورا!

همون داستان همیشگی! دوباره طلسم کمونه کرد به خودش و پودر شد و ولدمورت تا ابد از نظر ها داستان شد.
تا عشق و امیدی هستش، چه باک از بوسه‌ی دیوانه‌سازان؟ پایان!


فلش بک.

کلبه‌ی احزان رو به گلستان سیبل تریلانی

تریلانی که توی کلبه‌ی نیمه‌خالیش زل زده بود به گوی جادویی روبروش یه دفعه رفت توی خلسه و گفت:
-یکی باید بمیرد تا آن یکی فیلان و بیسار.

این دیگه از شنگول و منگول هم تکراری‌تر شده بود. واسه همین یک اتصالی زد و گفت:
-سلامتی سه تن. رفیق ، ناموس ، وطن.

به درد نمی‌خورد. یک دور دیگه کانال عوض کرد و گفت:
- دمی بی خبری كافی است تا همه چیز را از دست بدهی و ناگهان هر چه را كه با تلاش به دست آورده ای، نابود می شود و از دست می رود. سخن بزرگان، ژان پل سارتر.

اینم قشنگ بود به نسبت ولی...
-نکن جان! نکن. اون عمه‌ته. نکن تو ناجوری. ای جان اسنوی احمق.

نهایتاً از دستش در رفت و پیشگویی اصلی رو هم اون لابه‌لا، منتشر کرد.
-آنجا... مشنگستان، درب بنفش. پشت آن در و در اتاق پشتی، مرگ در انتظار توست. عشق. عشق میزبان، میهمان ناخوانده را محافظت می‌کند. سارق نابود می‌شود. امیدوارم واضح گفته باشم. دیگه ما بریم سیزن جدیدو ببینیم تا اسپویل نشده.


داخل خونه‌ی امیرارسلانینا


دو چیز در دنیا جاذبند. اولی شمشیر گریفیندوره که هرچی قوی‌ترش بکنه رو جذب می‌کنه و دومی رکابی سفیده که هرچی چرک‌ترش بکنه رو جذب می‌کنه. و خب آوادا به هیچ وجه چرک‌کننده نیست. فلذا وقتی لرد اولین آوادا رو رَوونه‌ی رکابی بابای امیرارسلان جون کرد، آوادا کمونه کرد و خورد به چینی‌ای که مادرزنش تو پاتختی آورده بود واسشون و شکستن چینی همانا و خنک شدن دلش همانا. رفت یه ماچ از لپای از عصبانیت سرخ‌شده‌ی لرد گرفت تا پروسه‌ی...نه پروسه نه! چی می‌گفت روفوس؟ آها! یه ماچ از لپای از عصبانیت سرخ‌شده‌ی لرد گرفت تا "پروتکل" تخریب شخصیت‌پردازی لرد تکمیل بشه. لرد هم نه گذاشت و نه برداشت و آوادای دوم رو مستقیم زد به سرش و هدشاتش کرد. در همین عنفوان، مامان امیرارسلان جون که متوجه شده بود یه خبراییه و این انسان کچل، مهمون تولد پسرش نیست، در حالی که دستاشو می‌مالید، رفته بود توی اتاق پشتی و کالین رو در آغوش گرفته بود و می‌گفت:
-نه تو نباید بمیری. نه. باید زنده بمونی تا بعد جشن تولد بیام حسابتو برسم. آره. ادبت کنم. که دیگه با جغد نپری وسط زندگی یه خونواده‌ی محترم.

جملات بالا تاثیر خودش رو گذاشت و کالین طلسم شد.

-مگه این‌که از رو جنازه‌ی من رد بشی.
-خو! باشه.

لرد یه آوادا زد به مامان امیرارسلان‌جون و در حالی که از رو جنازه‌ش رد می‌شد، رو کرد به کالین.

-غلط کردم.
-خب نباید می‌کردی.


پایان فلش بک


ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۸ ۲۲:۱۷:۱۴
ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۸ ۲۲:۳۷:۳۸


عکاسم عکس می‌گیرم. عکاسم عکس می‌گیرم. عکاسم عکس می‌گیرم.


Did You Get Any Of That?


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
#8
این.

اگه راجع به تغییری که بخاطر کالین توی لحن راوی داده‌م و عامیانه‌ش کردم هم نظرتون رو بگید، ممنون میشم!
نظرتون اینه که همینو ادامه‌ش بدم یا برگردم به همون روش قبلی یا...؟



عکاسم عکس می‌گیرم. عکاسم عکس می‌گیرم. عکاسم عکس می‌گیرم.


Did You Get Any Of That?


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
#9
مرگخوارا پلک زدن و خودشون رو در بازار دیدن. ایندفعه همه توی بازار کلاه بوقی سرشون بود و این نشان از جادوگر بودن ملت می‌داد.

-خب. از کجا شروع کنیم؟
-شروع نداره که. یه راست می‌ریم تسترال فروشی.
-مگه جایی به اسم تسترال فروشی وجود داره؟

برای یافتن جواب این سوال، دست کردن یه تیکه کاغذ از ناکجا در آوردن و دورش حلقه زدن و یک‌صدا گفتن:”قول می‌دهم کل حقوق این ماهم رو توی بازار خرج کنم”
و تیکه‌کاغذ، وانگهی تبدیل به نقشه شد و مغازه‌ها رو تک‌تک بهشون نمایوند. اصلا جایی به اسم تسترال‌فروشی وجود نداشت.

-شاید تازه زدن و هنوز ثبت نشده!
- به هر حال باید از همین سر، دونه دونه بپرسیم و تا ته بازار بگردیم.
-صبر کنید! من خسته‌م.

گویل جواب داد:
-خسته نباشید استاد!
-ممنون.

و بدین‌سان، رفتن توی اولین مغازه.

عکاسی کریوی

-نداره باو.
-عمراً اگه داشته باشه.
-چرا اومدیم تو اصلاً؟

همینطور که مرگخوارا داشتن پچ‌پچ می‌کردن که چرا اومدن توی عکاسی، کالین دوربین به‌دست، از پشت دویید اومد داخل مغازه و ایستاد پشت دخل و بعد از میزون کردن سیبیل مصنوعیش، گفت:
-اهم. ببخشید. خیلی منتظر موندید؟ واووو چقد سیاه. عههههههه. می‌تونم باهاتون یه سلفی بگیرم؟

چیک!

بدون انتظار برای جواب مرگخوارا، عکس رو گرفت. نصف مرگخوارا اصلا رو به دوربین نبودند و نصف دیگه هم با تعجب زل زده بودن به لنز و خودشم از شدت شوق، لپاش گل انداخته بود. عکس رو پستش کرد توی صفحه‌ش و زیرش نوشت:” یه روز خوب، من و بچه‌محلامون! شاخ نشین که می‌شکنیمتون.هه.”

بعد با نیش باز رو کرد به مرگخوارا و گفت:
-چیز! امرتون؟

مرگخوارا بی‌توجه به پسرک، به پچ‌پچ ادامه دادن.
-نداره آقا. پر واضحه که نداره.

کالین هم که دیگه سلفیشو گرفته بود، شروع کرد به هــا کردن و تمیز کردن قاب‌عکسای روی دیوار.

بعد از یه‌کم، مرگخوارا تصمیم گرفتن دیگه به پچ‌پچ ادامه ندن و جوری که دیوانه به نظر نیان، سوالشونو بپرسن.
-خب. بپرس هکتور.
-چرا من بپرسم؟ خودت بپرس.
-نمیشه. ما خیلی بدیم. سیاهی ما رو فرا گرفته. چتباکس رو ندیدی؟ ما حتی مثل لرد صحبت می‌کنیم.
-خبالا... اصن یه کاری! من در میزنم، تو حرف بزن.
-

اسنیپ یادش اومد که باید طوری سوال پرسیده بشه که طرف فک نکنه اینا دیوانه‌ن. و خب هکتور... به هر حال اگه یه دیوانه یه سوالی رو بپرسه، طرف حق داره با خودش فک کنه این دیوانه‌عه، دیوانه‌س. در نتیجه اسنیپ خودش یه سرفه‌ی سیاه و دارک و شخصیت‌پردازانه کرد و گفت:
- عموجان! اوه نه زیادی سفید شد. دوباره میریم...

-پسرک! تسترال می‌خواهیم. دارید؟

کالین همینطور که داشت قاب عکسا رو ها می‌کرد، خیلی ریلکس گفت:
-بله.داریم.

کراب خودشو از آغوش گویل جدا کرد و گفت:
-می‌شه یدونه دو ایکس‌لارجشو رو بیاری ببینیم؟
-بله.

کالین این رو گفت و یه‌دفعه برگشت و...

چیک!

-چی‌شد؟
-فوریه. پونزه دقه‌ای تموم میشه، میارمش.

دویید رفت طبقه‌ی بالا و این فرصت خوبی بود تا بلاتریکس بزنه تو سر رودولف و بهش بگه:
-خاک تو سرت. نصف توعه، در عرض پونزده دقیقه یه تسترال رو دو طبقه جابجا می‌کنه.

کالین پونزده دقیقه بعد در حالی که یه کاغذ دستش بود اومد پایین و با لبخند، دادش دست یکی از مرگخوارا.

‏-
-این چیه؟
-شاهکاره شاهکار. مبارکتون باشه.

چیز عجیبی نبود. یه عکس بود با پس‌زمینه‌ی جنگل که توش پر از تسترال بود.

-چی‌شد؟ پسند نبود؟ اگه تسترال دوس ندارین، حرم رو هم میتونم بندازم پشتشا!
-

خلاصه مرگخوارا رفتن یه دوری بزنن و برگردن.


ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۳ ۱۶:۵۳:۳۸
ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۳ ۱۶:۵۴:۱۲
ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۳ ۱۶:۵۶:۰۶


عکاسم عکس می‌گیرم. عکاسم عکس می‌گیرم. عکاسم عکس می‌گیرم.


Did You Get Any Of That?


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ یکشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۶
#10
سلام.
من و گیبن.
هماهنگ شده.
مممنوووووون!

ویر: اگه مقدوره، زمانش به یک هفته محدود باشه.
این نیز هماهنگ است.


ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۳۰ ۱۴:۴۱:۲۹


عکاسم عکس می‌گیرم. عکاسم عکس می‌گیرم. عکاسم عکس می‌گیرم.


Did You Get Any Of That?






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.